کاش بودی!
#مادر
یا رحمان
دلتنگم دلتنگ ...
دلتنگِ یه بیابون که شد آباد با اسم حسین علیه السلام .
من اینجا دلم گرفته از تمام دنیا از تمام تمام تمام آدم ها
من به استواری کوه نیستم
من به سختی سنگ نیستم
من به مانند شکستن یک شیشه ام ...
تکه تکه در زمین
بُرنده ، تیز ، عصبی و ...
من خسته ام از این جهانِ به مانند زندان ...
امان از بغض فرورفته در گلو
از احساس خفه شده
از قلبِ تیره شده
حسین جان من تو را میخواهم از همه ی دنیا و آخرت
خودت منو ببین خودت منو بخر خودت منو ببر
#دل_روشنی
اگر به وقوع پیوست هشتگ را می گویم چرا ... !!
پناه منی عشق
یا رحمان
ساعت ۱:۳۰ بامداد سه شنبه ۲۰ خرداد ...
روی تخت نشستم و آهنگ من میفهمم تو رو از مروارید گوش می کنم
وارد سن ۲۱ سالگی شدم و قند در دلم آب میشه نمیدونم چرا ؟ نباید خوشحال باشم یعنی
هر نفسی که میکشم به مرگ نزدیک تر میشم ، ها ؟
سن ۷,۸ سالگی ۲۰سالگیم رو یه جای دیگه تصور میکردم و حالا یه جای دیگه بودم :)
نمیشه پیش بینی کرد اما میشه تلاش کرد ، مگه نه ؟!
قبل این آهنگ ، آهنگ تولد مبارک هومن خیاط رو گوش میدادم ، میرقصیدم و فشفشه روشن کردم
اما یهو تغییر حالت دادم و الآن فکر میکنم
من کجام ؟
زندگی کجاست ؟
آینده کجاست ؟
فکر کنم من از اون آدم هایی م که بیشتر تو آینده زندگی میکنه !
اما یه وقتایی عمیقا فقط تو لحظه زندگی دارم میکنم ...
امیدوارم سن ۲۱سالگی به هدف هام برسم و نسخه ی بهتری از خودم شده باشم
۲۰خرداد قشنگم خوش اومدی
تولدم مبارک
خودم خیلی دوستت دارم :)
خودتو خیلی دوست داشته باش ، خب ؟
+ اما پاشو بجنگ ، ته ش اینه که باید برسی با هرچی له شدن و قضاوت و سختیه ...
+درسته اون کسی که میخواستم الآن نیستم اما دلیل نمیشه خودمو نخوام :)
+یاعلی
یارحمان
کمان کشیدهام امّا خودم نشانهی خویش ...
#بیدل_دهلوی
یا رحمان
به شدت عصبی شدم یعنی یه چیز میگم یه چیز میشنویدا ...
منِ خونسرد حالا عصبی شدم !
مثلا واکنش با صدای بلند یا یهو یه چیزی میگم (البته بگم کلا تو کار کلمات ناشایسته نیستم
یعنی بلد نیستم) و این رفتارم باعث شده اطرافیانم از دستم ناراحت بشن
مثلا عین امروز گفت چرا اینقدر عصبی ؟ چرا اینقدر زود جبهه میگیری ؟ چرا ... ؟
گمونم از وقتی اون هدف نابود شد ، یا به خواسته های درونیم نرسیدم به حد رد دادن رسیدم
یعنی شاید بعضی چیزا برای مدتی خوشحالم کنن
شاید لحظه ای لذت ببرم بااینکه قبلا باهمون بعضی چیزا همیشه شاد بودم
شاید لحظه ای کسی ناراحتم کنه اما عمیقا حسِ غم می کنم
قبلا ها ناراحت شدن برام معنی نداشت میگفتم بیخیال بابا حالا گفته که گفته ...
اما
حالا ظاهرا شاید بگم نه ولی باطنا گاهی اوقات غمگین ترین میشم !
شادی لحظه ای و غمگین بودم مداوم !
خودم احتمال اینو میدم از اینکه از خودم راضی نیستم شدم این موجودی که الآن هستم
شما چی میگین ؟
#یاعلی
یا رحمان
دلبستگی خیلی خوبه اما وابستگی نه ...
دلبسته ی خلق باشی بهتر تا وابسته ، چرا چون اگه دلبسته باشی چیزی زیاد نمی تونه
اذیتت کنه چه از اخلاق چه از رفتار چه از گفتار طرف مقابلت میگذری و میری
اما وقتی وابسته بشی حساس و زود رنج و خودخواه میشی
طرف مقابلت رو محدود میکنی به خودت و اون روز به روز رنج بیشتری رو تحمل می کنه
تو نیتت خیره یا شاید بهتر بشه گفت از روی دوست داشتنه زیاده
اما اون محدودیت رو میبینه ، سوال پرسش ها رو میبینه و اذیت میشه
تو اینترنت نوشته بود :
•وابستگی یک حالت غیر منطقی و هیجانی است که پایداری ندارد و
دو عاشق در یک رابطۀ بالغانه وابستگی را به دلبستگی تبدیل می کنند
تا در نهایت بتوانند به عشق و حسِ تکرار نشدنی آن دست یابند.•
اما من میگم وابستگی "پایداری"دارد
شما چی میگید ؟
گاهی اوقات اونقدر وابستگی مون زیاد میشه که نمی تونیم دل بِکَنیم
پس من نظرم متفاوته چون تجربه ش کردم
+اذان صبح که زد و نماز خوندم ، نشستم با خدا حرف زدم گفتم میشه این وابستگی
رو که به خلق دارم ازم دور کنی ؟ میشه خیلی عادی رفتار کنم ؟ میشه کمکم کنی ؟
دوست دارم وابستگی من خودت باشی 💚
مگر غیر اینه که وقتی به تو وابسته بشم دیگه رها شدم از دنیا و آدماش ؟
•خلاصه که من دعا کردم خلاص بشم از این وابستگی ، میشه برام دعا کنید ؟•
+طاعات و عبادات قبول
+یاعلی
یارحمان
میخوام بنویسم از شما ، از شمایی که این هفته گمونم دوشنبه بود که یادتون افتادم
و اشک ریختم ... مداحی گوش دادم و قطره قطره هایی که منو عاشق تر از قبل می کرد
من بودم و خاطراتی که منو برد تا کربلا ...
منو برد تا اوج آسمون
یادته چند سال پیش بهت گفتم امام حسین علیه السلام من نمیفهمم چرا بعضیا از غمت اینقدر تو سر خودشون میزنن
من هنوز نشناختمت هنوز انگار نفهمیدم دارم برای کی سینه میزنم ؟
یادته ؟ بعد بهت گفتم میشه خودت عاشقم کنی ؟ میشه خودت عشقت رو بهم بفهمونی ؟
منو مجنون کردی ، اسمت که میاد بی اختیار اشک سرازیر میشه و من مات و مبهوت میشم
و می بینم وایسادم دارم بهتون سلام میدم و باهات صحبت می کنم :)
می بینی چطور عشقت رو بهم فهموندی ؟
تو هیئت که میشینم دلم میره اصلا نمیفهمم کجام ؟
شدت این عشق رو دوست دارم
و ممنون از شما ای امام حسین علیه السلام عزیزم
نوکریت بهترین اتفاق زندگیمه
کربلا اومدن هم باعث این عشق شد و منو مجنونٍ مجنون کرد
دوست دارم کربلات رو
ابن روزا که خونه موندیم و نمی تونیم با خیال راحت بیایم بیرون ، خونه رو هیئت کردم و خودم برای خودم
از کار عاشقا دعا کن گره باز بشه
از دور سلام ارباب
از بچگی درون قلبم بودی ، از وقتی که مادرم منو تو دنیای شما غرق کرد
از وقتی که لباس مشکی محرم تنم کزد
از وقتی که ...
اما من این عشق رو صد در صدش میخواستم نه فقط 60%
#شب_جمعه
#سردار_جان_سلام_مارو_به_ارباب_برسون
#عاشق_می نویسد
#یاعلی
یا رحمان
می آیی و تمام میشود این روزهای پر اضطراب ...
این بی قراری های بی اندازه ...
جهان به نفس افتاده ...
بیا ...
+یاعلی
یا رحمان
اینایی که پست غمگین میذاری ، بعد می نویسن عالی بود ممنون
دقیقا منظورشون از عالی بود ممنون چیه ؟
من درک نمی کنم !
#یاعلی
یا رحمان
من یه آدم زود رنجم و آرام و البته خسته ...
من یک فاطمه ی خسته م این روزا تا یک فاطمه ی خوشحال
حالم از این روزا داره بهم میخوره اما مجبورم به اظهار خوب بودن ...
من جایی باختم که فکرکردم دارم به آرزوهام میرسم ...
من خیلی وقته صبر کردم و خسته شدم
اما انگار باز هم باید صبور باشم
و تنها تو خدای مهربان من از دل ها و رفتار ها و قصد های آگاهی
و دلم فقط به بودن خودت گرم میشود از سردی این روزها
موقعه ظرف شدن بهت گفتم پناه من فقط خودتی خدا
و تا ابد امید یعنی تو
خسته م خیلی ، تاجایی که فقط دوست دارم تنهایی قدم بزنم تو این هوا سرد و مداوم فکرکنم
نکنه افسرده م ؟
#یاعلی
یا رحمان
فردا شب به وقت بعد از اذان مغرب و عشاء قراره ۶نفری حدیث کساء بخونیم
چندشب پیش نشستم پیش عین گفتم ببین ، بیا این قضیه رو تمومش کنیم
من سعی می کنم مسلط باشم به اخلاقم و زود ناراحت نشم و یهو اخم نکنم
اما ببین ، آخه طرف مقابل هم با اون همه تجربه باید یکم فرصت به من میداد
عین گفت من قبول دارم اما باید صبر کنیم تا بلکه درست بشه
گفتم عین الآن درست یکسال و چهار ماه و چند روزه که میگذره
صبر کردیم اما باید یه حرکتی بزنیم ، همزمان هم حرکت کنیم و بعد اگه اتفاق عجیب تری افتاد
صبر کنیم و یهو واکنش نشون ندیم ، هوم ؟
گفت خب نظرت چیه ؟
گفتم میریم و میگیم این چنین و آن چنان و ...
گفت اگه واکنش بد نشون داد و ناراحت شدی بغض کردی اخم کردی و ... چی ؟
گفتم آره ، راست میگی من مسلط نیستم ، احساساتم یهو غلبه میکنه به منطقم
و یهو میزنم زیر گریه و بغض خفه م میکنه !
عین گفت فاطمه باید یه جاهایی از زندگی آدم ساکت باشه ، برای اون لحظه هزینه بده
باید تحمل کنه تا یه چیزایی بهم نریزه
اینم از اون مسائله و من میدونم فرصتت کم بود اما چه باید کرد
گفت من یه نیت کردم بیا برای حل مشکل حدیث کساء بخونیم
دوتا از دوستا رو با خانواده شون دعوت می کنیم و میخونیم
شام هم یه الویه کنار هم میخوریم :)
گفت قبلش بیا خودمون وصل کنیم به حدیث کساء بگیم ما با توسل به شما جلو میریم
گفتم چی بهتر از این ؟ چرا که نه ؟
گفت آره تو خونه هم یه هیئتی برگزار بشه و نور جمع بشه تو خونه مون :)
حالا فردا شب روز موعده ، استرس دارم اما توکل می کنم
+دعا کنید مشکل همه مون حل بشه و من هم برای شما دعا می کنم
+هر نفس یه جوره ، شما هم اگه دوست داشتید حدیث کساء بخونین
+یاعلی
یا رحمان
فارغ از هرچیزی
فارغ از ترس
فارغ از بی انگیزه بودن
و...
دستات رو ببر بالا و محکم بزن بهم و بگو دمت گرم خودم :)
اصلا دمت گرم خودش :)
بخند بلند بلند و ادامه بده حالا پیروزی رو ...
+یاعلی
یا رحمان
بلند شد یهو داد زد ... این چه وضعشه ؟ تا کی میخوای آروم باشی ؟ بسه بسه بسه
خندید م و گفتم تا وقتی که صبرم نتیجه بده ، تا وقتی که بدونم ته ش من پیروزم نه دشمن بیرونی !
گفت جمع کن بابا مسخره ، دشمن بیرونی کیه ؟ اینقدر ساده و آروم رفتار کردی که باورشون شده تو مقصری و خودشون بی تقصیر !
داد میزد و میگفت ببین ساکت باش هیچی نگو فقط گوش کن
گفتم چشم بگو من میشنوم
شروع کرد ...
تو ساده ای دستِ خودت نیست یعنی دلت اونقدر شفافه که یهو اون چیزی که تو دلته میاد روی زبونت
ممکنه حالا یهو یه چیزی هم بگی طرف ناراحت بشه ها ولی از سادگیت و شفافیت درونته ، خوبه که دورویی بلد نیستی
اما قدر نمیدونن بعضیا میگن چه خنگه !
ریز ریز میخندیدم
عصبی شد گفت نه تو کلا دیونه ای ، خیلی هم دیونه ای...
قضاوتت میکنن اما هیچی نمیگی نه دفاعی نه هجومی نه اعتراضی ، بعد میگن چقدر احمقه
میدونم از دل مهربونته ها اما یه حرفی بزن لعنتی...
اونقدرم که زود رنجی یهو دلت میشکنه و وامصیبتا
بعد میگن چه نازک نازنجیه
توام که طبق معمول هیچی نمیگی !
داشت ادامه میداد گفتم میذاری یه چیزی بگم ؟
گفت باشه بگو
گفتم بذار حالا من برات شرح بدم
من یه دختر ساده و آروم و ساکتم اما دلیل بر این نیست که هیچی حالیم نیست
خیلی هم میفهمم اما یه جایی یه جور دیگه تلافی می کنم
من یا اگه زورم نرسه واگذار می کنم به خدا
من قدرت ندارم با بنده ها مقابله کنم پس یه قدرت مطلق و قوی میخوام که 100 درصد منو پیروز کنه اگه حق با منه !
اون کسی نیست جز خدا [الله علی کل شی القدیر]
من صبر می کنم چون ته ش میدونم خوبه
شاید خیلی بگذره اما ته ش خوبه و من تو این دوران ممکنه رنج بسیاری ببرم اما باعث رشد روحیم میشه
یاد گرفتم صبر کنم بر مشکلات مثلِ مامان ، چون هرموقعه صبر کرد ته ش به یه نتیجه ی خوب رسید شاید طول کشید اما رسید
بدی رو با بدی جواب ندادم اما یه وقتایی از حرصم جواب داد تا طرف مقابل رو حرص بدم
اما ته ش دیدم اون روح من بود که آسیب دید و کوچک موند !
قضاوت شدم اما گفتم خلافش ثابت میشه و شرمندگیش برای خودشون می مونه
چرا که هرلحظه حس کردم خدایی دارم که همیشه کنارمه
برای تبدیل شدن به یه آدم با روح بزرگ مثلِ حاج قاسم باید از همین کارای کوچیک شروع کنم
باید این منِ درون رو کشت
...
+کاملا یه مکالمات فرضی خودم با خودم بود ، نه شخص دیگری :)
+فاطمه ی قبل ها
+یاعلی
یارحمان
به جایی رسیدم که وقتی خودمو از دور می بینم
تعجب می کنم میگم وای چقدر تو غریبه ای برای من فاطمه ... !
زود رنج
حساس
منزوی
سریع واکنش تند نشون میدم
به هیچ وجه انعطاف پذیر
بغض مداوم که یه روزایی اصلا نیست و برعکس یه روزایی تشدید میشه
انتقام جو
لجباز
از دوستانش نه خبر میگیره و نه خبری میده
میخنده اما الکی
گریه می کنه اما راستی
غرور
تلفن جواب نمیده
پیام ها رو دوست نداره بخونه
جواب ها رو به زور میده
خودخواه
جنگجو
عصبی
سرش همش تو گوشیه فقط برای اینکه ذهنش رو منحرف کنه از دنیای حال و آینده
خسته
بدبین
بی معرفت
بی ذوق
افسرده
و...
هزارتا اخلاق بد دیگه که دچارش شدم
+نازی میدونم اینو میخونی ، پس بدون من یه آدم دیگه م خیلی ترسناکه
و امیدوارم بتونم خودمو بازسازی کنم
بسم الله قاصم الجبارین
سلام سردار دلها ...
از همان صبح روز جمعه که خبر را شنیدم ، دنیا به معنای واقعی کلمه روی سرم خراب شد !
ساعت ۷:۰۰ صبح جمعه و یک جهان بهم ریخت با شنیدن این خبر ناگوار ...
سردار جانم ...
شما برای من فقط یک فرمانده سپاه قدس نبودی بلکه پدری بودی دلسوز و مهربان ...
حالِ من خوب نیست حتی بعد از چند روز از اون واقعه ی تلخ
از همان صبحی که هی با خودم تکرار میکردم نه دروغه باور نمی کنم
و هرچی خبر میخوندم بدتر باور نمیکردم و دلتنگ تر میشدم
دیگه دنیا جایی برای موندن نبود انگار ...
همه چی تلخ تر از اون چیزی بود که میشد توصیف کرد !
لباسِ مشکی به تن و سوگوار ، سوگواری عزتمند و راسخ
و پیکر مطهرت که وارد ایران عزیزم شد چقدر مشتاقانه منتظر آمدنت در تهران بودم
تنهایی به دیدارت آمدم |عین| شیفت بود و این برای من ترسناک بود وسط اون همه جمعیت و تنها
اما آمدم
یعنی شما مرا فرا خواندی ...
روبه روی دانشگاه تهران
و له شدن هایم وسط جمعیت و هرلحظه افتادن میله سبز و زرد خیابان انقلاب
از فشار جمعیت که کج شده بود !
و مردان سرزمینم محکم نگه داشتن که آسیبی به کسی نرسد ...
آری ، من در آن جمعیت تنها بودم و اما برایم بیاد ماندنی شد
گفتن ماشینی که پیکر ها رو حمل میکرد ، رفت ...
و اما در درونم غمگین شدم که سردار من حتی از چند متر عقب تر هم ببینمت کافیست ...
از وسط اون جمعیت فشرده رها شدم و خودمو به گوشه خیابان انقلاب (روبه روی دانشگاه)رساندم
[چون تمام تلاشم این بود به نامحرمی نخورم و اینکه ماشین اولی رفت و اما ماشین دوم
پیکر مطهر شهدا و سردار بود ، انگار که حرفای دلم راشنیدی ... ]
وقتی سرم پایین بود ، یکی داد زد
پیکرای شهدا رو آوردن ، ایناهاش سرداره ... اینهاش ...
سرمو بالا آوردم و دیدم ، آره ، سردار دلها ... خودت بودی
و چند لحظه ای باشما صحبت کردم و اشک ریختم و آه کشیدم ...
و در آخر سیل جمعیت با پیکرمطهرت همراه شد ...
و من دقایقی بعد به خانه برگشتم
چقدر بی نظیر بود تشییع ت سردار جانم
هرجا که مینگریستم جمعیت بود جمعیت بود جمعیت بود و ...
از دانشگاه تهران تا مترو امام حسین علیه السلام پیاده آمدم
مترو های قبلی بی طور عجیبی شلوغ بود که اصلا نمیشد سوار شد و راهرو های ایستگاه ها
شلوغی عجیبی رو به خودش دیده بود تاکنون .
سردار بخاطر تمام شب بیداری هایت ، استراحت کردن های کم و زیاد بیدار بودن هایت
برای مجاهدتت با دشمنان این خاک ممنونم
برای همه ی کارهایی که انجام دادی تا این خاک سربلند بماند ممنونم
برای سالهایی که دور از خانواده ت بودی و تا ما کنار خانواده هایمان باشیم ممنونم
برای ... همه چیز ... ممنونم
زبانم از تشکر قاصر است .
و ما غیر از خوبی از شما چیزی ندیده ایم
سردار قاسم سلیمانی تا ابد در قلب هایمان ، فکرمان ، رفتارمان ، زندگیمان و ... خواهی بود
ما فرزندانی تربیت می کنیم که همچون شما با دشمنانمان بجنگ و ایستادگی کند
شهادت نوشتن در جلوی اسمت را نمی توانم باور کنم برای همین نوشتم سردار سلیمانی
داستانت را برای فرزندانم تعریف خواهم کرد و دستانشان را میگیرم و تا کرمان می آورم
و می گویم اینجا مزار کسی است که عزت به این میهن داد و آمریکا نتوانست حریفش باشد
و او را ناجوانمردانه به شهادت رساند
#مجاهد_سردار_دلها
#لال_بشود_دهانی_که_حرف_از_مذاکره_با_آمریکا_بزند
#مرگ_بر_آمریکا_جنایت کار
#مرگ_بر_اسرائیل
#انتقام_سخت
#انتقامت فتح_قدس_است
#یآعلی مدد
یارحمان
میگم یه وقت غم هاتون رو ، روی سر کسی تلافی نکنیدا ...
یه وقت انتقام روزای سختِ تون رو از آدم هایی که بهتون ضرری نرسوندن نگیریدا ...
یه وقت ناراحت شدید سریع برید بهشون بگید ، نذارید غم باد بشه و بعد خفه تون کنه ها ...
وقتی صبر کردید برای زندگی تون و جنگیدید ، انتخاب خودتون بوده ها ...
اگه ظرفیت قبول غم رو ندارید که بگید باشه اشکالی نداره ، میگذرم ! پس قبول نکنیدا ...
چون بعدها میشید یه آدم شکسته و عُقده ای که میخواد حرصش رو سر بقیه ی خالی کنه !
آره ، چون بعدها گند میزنید به زندگی بقیه ی آدم ها ...
گند میزنید به باور انسان ها ...
گند میزنید به اعصاب آروم انسان ها ...
+لطفا آهسته بخوانید
+یاعلی
یارحمان
با صدای آلارم گوشی از خواب بلند شدم
جمع و جور کردن وسایل و حاضر شدن و قفل های خونه رو زدم و به سوی کلاس زبان
جمعه ساعت ۸:۰۰صبح آموزشگاه سفیر
حدودا یه ربع مونده بود به شروع کلاس که رسیدم
[ بحث شروع شد درمورد اتصال اینترنت ، اغتشاش ، امنیت ، اعتراض ، بنزین و... !
گفتم حواسمونو جمع کنیم به کی رای میدیم ، به چه آدمی که قرار بشه رئیس جمهور
به چه آدمایی که قرار بشن نماینده مجلس ...
آدم های سرمایه داری که فکر جیب های گشاد خودشونن نه دغدغه ی من و شما ...
رهبری گفتن مذاکره با آمریکا نکنید ، اما این دولت گوش نداد و رفت
نتیجه ش چی شد فقط زیان !
رهبری گفت خب باشه میخواید برید ولی مواظب باشید ...
بازم چی شد ، هیچی گوش ندادن و فرداها تَقِش در میاد که این امضاها رو کردن
رئیس جمهور دوتابعیتی و وزرای دو تابعیتی چیزی بهتر از این نمی تونن کشور رو اداره کنن !
در این حوزه خیلی حرف دارم برای گفتن اما حالا از این قسمت میگذرم ]
کلاس ساعت ۱۳:۰۰ تموم شد و به سمت مترو و خونه ی مامان :)
گفتم خونه ی مامان ، اینو بگم که یعنی امید ، تازگی روح ، طراوت وجود ، آرامش خیال و ...
با کمی سردرد ناشی از اینکه باد سرد به سرم خورده حالم بد شده میرسم
ناهار سریع خوردم و پتو کشیدم رو سرم خوابیدم
از خواب که بیدار شدم بهتر بودم ، خداروشکر :)
و شب تموم شد و فردا صبحش وقت دکتر دندونپزشک داشتم
دندون عقلمو کشیدم و امان از استرسی که من دارم
واقعا دکترش خوبه و خونریزی دندون و ...
|عین| از اولش حواسش به من بود ، میگفت نترسیا با حرف های خنده دار حواسمو پرت می کرد
|عین| بااینکه از شیفت برگشته بود ساعت ۷ صبح و دقیقا منم ساعت ۹:۳۰ وقت دکتر داشتم
شیفت هم نتونسته بود حداقل یکم بخوابه [ کلا که خواب ندارن سرکار ، یا اگرم بخوابن همش استرسه و نکنه زنگ بخوره ]
خونه که رسیدیم همش کنار من بیدار بود
فاطمه گاز استریل ت عوض کنیم
فاطمه دارو هات برم بگیرم
فاطمه یکم بخواب
فاطمه بستنی بخرم
فاطمه ...
تا حدودا خونریزی دندونم بند بیاد ساعت ۷ اینا بود که خوابید
|عین| اینو نوشتم که بگم ممنون که هستی
میدونم اذیتت می کنم اما تو صبوری می کنم
منو |عین| مثل بقیه بحث و اینا داریم ، همه دارن ...
اما زندگی هم شیرینی داره هم تلخی هم قهر داره هم آشتی و ...
♥🔰
|عین| بمونی برام ، بمونم برات
عمرسایت امروز ۱۳۹۸ شد :) سال ۱۳۹۸ عمر سایت ۱۳۹۸
#یاعلی مدد
یارحمان
کتاب باز می کنم ، میخونم ، می نویسم و دوباره می بندم
خیره به سقف به خونه به ...
حالا من یک عدد بیست ساله با پوچی بعضی آرزوها و رسیدن به بعضی هدف ها و ...
یک زندگی آروم و تاحدی با افکار تراوش شده از ذهن که میتونه زندگی آرومم رو مثل بمب اتم
بترکونه و از نقطه ی آروم به نقطه ی تلاطم برسونه !
ذهن من حالا درگیر دغدغه های بزرگتر شده و این یعنی من بزرگتر شدم
صدای اذان مغرب از مسجد میاد و آرامش قلب من میشه
کنترل برمیدارم و صدای تلویزیون زیاد میکنم
صدای اذان حالمو خوب میکنه ، بهم یادآوری میکنه که خدا بزرگتر از هرچیزی و هرکسیه
یاد الف می افتم که احساساتم رو پاره پاره کرد و
مثل یک دختر بچه ی ۴ساله توف کرد تو صورتم و داد زد و فرااار کرد !
یاد حرف های دروغی که به من زد و حالا دروغش معلوم شد
| دروغ نگید ، دروغ کلید گناه های بزرگتری میشه |
من بمیرم ، بازم راست میگم :) مگه با دروغ میشه زندگی کرد و اعصاب راحت داشت ؟
گاهی اوقات دروغ مصلحتی وقتی مصلحت یک کار هست درسته اما بعضیا دروغ میشه
الگوی زندگیشون و این یعنی نمیشه به اون فرد اعتماد کرد
• اذان تمام شد و حالا باید آماده بشم برای صحبت با خدا •
وضو گرفتم ، نشاط به قلبم برمیگرده و حالا آروم شدم
آروم شدم چون خدا رو دارم
چون وسط این همهمه های جامعه و جهان یکی هست که صدای منو همیشه میشنوه :)
میدونم میشنوه پس آروم میشم
میدونم میبینه پس آروم میشم
وقتی سر روی مُهر میذارم چقدر حالم خوب میشه
یادمون باشه ناامید نشیم و دلبسته ی بنده ها نشیم
با تمام ناراحتی و غم هام و دل نگرونی هام ترجیح میدم حرفامو به خدا بزنم
وقتی باهاش حرف میزنم چنان قشنگ میشنوه که جون میگیرم
تازه بغلش می کنم ، بوسش می کنم و قربون صدقه ش میرم
صبحا از برنامه هام براش میگم و شبا براش تعریف می کنم
میخنده به حرفام صدای خنده هاشو میشنوم
یه وقتایی سرش غر میزنم هی غر غر و میدونم گوش میده
یادمه یه چندباری سرش داد زدم اما سریع خودمو دعوا کردم :(
من باهاش رفیقم ، یه رفیق خوب که همیشه وقتش بازه :)
همین الآن حالم بد بود اما باهاش حرف زدم سرحال شدم
نماز نوره ، بهم نور میده
یادمه سه سال پیش که تند تند مطلب میذاشتم
پی نوشت می نوشتم |قرآن یادمون نره حتی یک آیه|
حالا من خودم خیلی وقته قرآن دیگه نخوندم و کم میخونم
اما امشب میخوام شروع کنم حتی شده وسط شلوغی های زندگی مون
وسط پست های اینستاگرامی که چک می کنیم
وسط پیام های تلگرام و واتس آپ هامون ...
وسط همه ی این وقت هایی که ممکنه بیهوده هدر بدیم
خوندن یک آیه قرآن چیزی نیست :)
+باعث و بانی فقر و گرفتاری مردم کشورم رو لعنت می کنم از جمله | آقای ح.ر |
+ سعی کنیم تو این وضعیت هوای همدیگر رو داشته باشیم
+ مواظب خودتون باشید
+ قرآن یادمون نره حتی یک آیه
+ یاعلی
یارحمان
داستان از اونجایی شروع شد که سکوت کردیم ، گفتیم عیبی نداره بذار اینجوری حرف بزنه
ناراحت شدیم گفتیم حالا بذار اون از ما دلخور نباشه ، بذار دلِ اون نشکنه
غافل از اینکه نفهمیدیم کوتاهی کردن در مقابل بعضی آدم ها زیادی پُرو شون میکنه
زیادی فکرمیکنن که جایگاه شون نسبت به بقیه بالاتره !
مامان همیشه با بقیه نسبتا فروتن و افتاده حال تره ، انگار بلد نیست بد باشه
اما میدونی با بعضیا باید سنگین باشی ، سنگین نگاه کنی تا بفهمه ما هم بلدیم
اونقدر متنفرم از خودش که دلم نمیخواد هیچ وقت ببینمش !
از آدمی به اسم |الف| که باعث شده زندگی من مدتی دچار تلاطم فکری بشه
اگه یه روز بهم بگن از کسی انتقام میگیری ؟
شاید هیچ وقت به این واژه فکر نمیکردم و میگفتم چه واژه ی وحشتناکی !
اما حالا آره ، انتقامم رو میسپارم به خدا
خودش داره می بینه چه صبوری و غم هایی تو دلم موند
سکوت کردم به دلیل احترام
اما امیدوارم چون واگذار کردم به خدا و خدا خودش بهترین پاسخ میده
دلیل حالِ بدم شدی
و
حالا خوشحالم از اینکه ناراحتی عمیقی داری !
برخلاف وجودم که ناراحتی کسی رو دوست ندارم
اما ناراحتی تووووو |الف| بهم یادآوری میکنه که زمین گرده
بچرخ تا بچرخیم |الف|
بشین و تماشا کن که خودت باعث شدی ، باعث همه ناراحتی های من و خوده خودت |الف|
تو |الف|از ناراحتی من خوشحال شدی ، اهمیت ندادی ، زندگی کردی
حالا حقِ منه که بشینم و تماشات کنم !
#ذهنم رها شد با نوشتن این چند خط
#لطفا به دل نگیرید این نوشته ی پُر از نفرت رو
#یآعلی
یارحمان
اربعین کربلا بودم
و حالا خواهم نوشت از سفر عشق
قبل سفر به هیچ کسی نگفتم جز خانواده و اونایی که دیگه بخوای نخوای اطلاع داشتن
وقتی رسیدم بین الحرمین و دقیقا وسط بهشت بودم
گفتم حالا وقتشه که بنویسم کربلام 💙
#الحمدلله
دلهره ای که ازش حرف میزدم همین بود
که نکنه دعوت نشم ؟ نکنه نیام کربلا ؟ و نکنه های زیادی ...
خداروشکر که در پناه حسینم علیه السلام
یآعلی
یارحمان
تاحالا شده یه نقطه ای از زندگی یهو قفل کنی و بگی من کجام ؟
زندگیم کجاست ؟ من از آینده چی میخوام ؟
[از روزی که برنامه و هدفم نابود شد ، دیگه اون آدم سابق نیستم]
همش دنبال یک هدفم که نمیدونم کجاست و چیه ؟
اصلا استعداد واقعی من چیه ؟
چه کاری رو اگه ادامه بدم موفق تر هستم ؟
[از وقتی که اون هدف نابود شد ، همش درگیرم]
درگیر این سوالات به ظاهر راحت اما از درون سختِ سختِ سخت !
به راستی من کجام ؟
#دنبال یک ثباتم یک ثبات درونی و بیرونی
#انگار تو بیست سالگی همه یه بحران این مدلی دارن ، نه ؟!
#یاعلی
یارحمان
۷ مهـر ۹۸ روز آتش نشان
دیروز با کلی شوق و ذوق یه جعبه کاپ کیک یا همون دسر مخصوص از سولدوش گرفتم
البته لازم به ذکره با مامان :)
بدو بدو رفتم سمت ایستگاه ساعت ۱۰ بود که رسیدم و به |عین| زنگ زدم
من جلوی ایستگاه م ، گفت الآن میام
جعبه شیرینی که دستم دید خوشحال شد
گفت بیا به همکارا از طرف خودت حضوری میخوای تبریک بگو O_o
منم گفتم نه ، گفت تا اینجا اومدی بیا زحمت کشیدی
خلاصه با فرمانده و دو تا از همکارا سلام و تبریک
به |عین| میگفتن خانوم ت رو ببر بالا ، چای و کیک و پذیرایی بشن
تشکر کردم و گفتم باید برم
یعنی در کل معذب میشدم آخه بعدا امروز کلی کار داشتن و بازدید و اینجور چیزا ...
داشتم میرفتم که رئیس ایستگاه اومد
و بازم سلام علیک و عرض تبریک به آقای رئیس
خلاصه پیچوندم و سمت خونه رفتم
اما خوشحال شدن
و خوشحالم که خوشحال شدن البته خوشحالی شون بیشتر میشه وقتی که
به ماشین آتش نشانی راه بدیم
وقتی به ماشین راه دادیم بعدش سریع نندازیم پشتش و بریم
از صحنه حادثه فیلم نگیریم و توقف نکنیم بپرسیم چی شد ؟
ماشین های امدادی و آمبولانس در ترافیک نباشن و به محل حادثه برسن
آدرس خونه را کامل بلد باشید و اطلاعات دقیق با ۱۲۵ در میان بگذارید
زمان پشت در ماندن اگر جان کسی در خطر نیست ، تماس نگیرید و
( از قبل شماره چند کلیدساز شبانه روزی را داشته باشید و تماس بگیرید )
داخل خونه و ماشین خاموش کننده داشته باشید
و دانستن طرز استفاده از خاموش کننده ها
میتونید از آتش نشان ها بخواهید که به مجتمع و محل سکونت تون بیان و آموزش بدن
و البته ادامه دارد این صحبت درمورد آتش نشانی
۸ مهر ۹۸
سومین سالگرد عقدمون بود ، مگه میشه خوشحال نبود ؟
اما در روز ۳بار حالم گرفته شد یعنی با فکرو خیال خودم
|عین| صبح دید حالم گرفته س ، هی پیگیر شد اما نمیدونستم اصن چی بگم ؟!
|عین| ظهر پیگیر شد ، گفتم بذار تو حالِ خودم باشم
|عین| غروب پیگیر شد ، اما اشک دوام نیاورد و همین جور باریدم
با دستاش پاک میکرد و حرف میزد [ این لحظه هایی که پا به پای من میشینه رو دوست دارم ]
میگفت میدونم از چی ناراحتی اما میدونی که منم تلاش کردم ، می کنم اما نشده !
ایمان دارم به حرفش چرا که میدونم میفهمه منو در این موضوع
چقدر با حرفاش راحت تر گریه کردم و خالی تر شدم !
|عین| قرار بود شام ببرتم بیرون بیاد سالگرد عقدمون اما خب من گند زدم به ۸ مهر ۹۸
جشن نمیگیریم چرا که ماه صفر دلمون به این کارا نبود
درحد یک بیرون رفتن کافی بود :) که خب نرفتیم یعنی من گفتم نمیام !!!
|عین| گفت : فاطمه امروز روز عقدمونه نمی خوای بریم بیرون ؟ نه نمیام
خلاصه گذشت اما بیاد موند
|عین| من سه ساله که دارمت و دیگه این شعر نمی خونم که ...
ای آسمان من که سراسر ستاره ای ... تاصبح میشمارمت اما ندارمت
#به وقت ۷مهر۹۸ _ ۸مهر۹۸
#یاعلی
یارحمان
از دیشب فهمیدم تو فکره ، به روی خودم نیاوردم گفت بذار فکرکنه نفهمیدم
و نپرسم که اذیت نشه اما داشت خودخوری میکرد تو چشم هاش معلوم بود !
|عین| هروقت ناراحته از چشم هاش همه چی معلومه
و من که قشنگ از سال۹۵ تا الآن با چشم هاش آشنا شدم
خنده و ذوق ش رو میفهمم
توداری ش رو میفهمم
ناراحتیش رو میفهمم
دلخوری ش میفهمم
غمگینش رو میفهمم
نگفتن هایی رو که صلاح نمیدونه رو میفهمم
آره ، من میفهممش !
این ناراحتی که تو قلبش پنهان میکنه تا منو ناراحت نکنه
تا بین ما دوتا ناراحتی پیش نیاد رو قشنگ میفهمم !
بغلش کنم میفهمم حدس میزدم از صدای نفس هاش از نگاه ش میشه فهمید
اصلا آدمی نیست که بروز بده اما چشم ها عین عجیب گویاست !
|عین| امروز که از مراسم روز آتش نشان که گلزارشهداتهران گرفته بودن اومد
البته روز آتش نشان ۷مهر اما مراسم جلوتر گرفتن
حدود ساعت ۳ بود
اومد
با خنده به لب ، خسته اما با حالِ خوب
داشتم کارامو میکردم تو اتاق
روی تخت دراز کشید
دیدم داره به سقف نگاه می کنه ، فهمیدم که بازم توفکره
گفتم توفکری ها
گفت نه بابا خندید گفتم آها توفکری الآن میام ببینم چه خبرههه [بالحن خنده]
پیگیر نشدم گذاشتم فکر کنه
قبلا بهم گفته بود بذار داخل خونه آرامش داشته باشم که قشنگ فکرکنم
اگه نذاری منم خونه رو امن نمیدونم !
راست میگفت تو یه کتاب روانشناسی هم اینو گفته بود که خونه محل امن باشه
برای مرد
مردا برعکس ما خانوم ها نباید پیگیرشون بشیم و هی بپرسیم
هرچقدر بیشتر بپرسیم اونا رو از خودمون دورتر کردیم
البته عین هرموقعه مسئله ای باشه میگه اما بعضی موارد رو که خیلی بزرگه و
اعصاب خورد کن ترجیح میده نگه تا من هم بهم نریزم
یعنی یه جورایی از ناراحتی و اعصاب خوردی من هم جلوگیری میکنه !
تا شب و بعد باشگاه اومد
دیدم اون کاری که باید انجام نمیده و گفتم نمیخوای انجام بدی اون کاری که هرشب
باید انجام بدی ؟!
جواب کامل نداد و درواقع باز ندید گرفت !
معلوم شد قضیه باز ناراحتیه باز داستانِ تکرارکیه ...
سکوت کردم
ادامه دادنش فایده نداشت غیر اعصاب خوردی !
خوب کرد نگفت میدونست
و عاشقِ همین تدابیرشم
و حالا بافکر خوابید
اما من بیدار شدم از فکر اینکه فکرش درگیره
و خدا میدونه چقدر |عین| برام مهمه و حساسم روش و غصه ش غصه ی منه
#|عین|
#یاعلی مدد
یارحمان
«سلام على کلمات بَقیَت فی القلب.. وربّما ستبقى..!»
سلام بر حرفهایی که در قلب ماند و خواهد ماند ...
یارحمان
و همین لحظه که روی تخت نشستم و به دیوار تکیه دادم
مداحی حاج محمود کریمی (بی تو خشکم خاکم خرابم) پلی کردم و می نویسم
اشک هایی که ذره ذره از چشم هام میاد و بغضی که خورده میشه
و مکالمات قبلش با خدا که گفتم من که همیشه با خودت دردودل کردم
همیشه راز دلم رو به خودت گفتم و کمک از خودت خواستم
هنوزم منتظر می مونم تا ببینم این دنیا کی میخواد اینجوری بگرده و من اینجور یه غصه
رو تو دلم نگهدارم !
میدونم می بینی و قطعا همراهیم می کنی ...
یادمه یه جا خوندم گریه می کنید ، این گریه رو سوق بدید به سمت سیدالشهدا علیه السلام
حالا منم تموم گریه هام رو سوق دادم به سمتت آقا
هنوز دلهره دارم ، خودت میدونی چی رو میگم ارباب
بشه میدونی چرا ؟ خسته م میخوام بیام آواره بشم
غمم از پارسال همونه تازه بیشترم شده اما من هنوز قوی م
+انی احب الحسین علیه السلام
+یادم دادی بر غم هایم شاکر باشم تا صابر
+میدونم میشنوی
+یاعلی مدد
یارحمان
اگه هیئت میریم و سخنرانی و روضه گوش میدیم و با مداحی سینه میزنیم
یادمون باشه اخلاقِ مون هم امام حسینی علیه السلام باشه
یادمون باشه امام حسین علیه السلام فقط برای من تنها نیست
یادمون باشه هیئت دانشگاه اخلاقه و ما هم دانشجوهای مکتب اهل بیت ع
و...
چهار تا بچه غیرهیئتی نگاه می کنن میگن اینم از هیئتی ها
همسرت میگه هیئتی که بهترت نکنه رو نرو
مادرت میگه ازت راضی نیستم
پدرت میگه همون بهتر هیئت نری
و حرفای این مدلی که ممکنه بهت زده بشه !
درسته که همین هیئت اومدن ها درستمون میکنه و بزرگمون میکنه
اما قبلش رضایت و خیرمون به بقیه برسه
قبلش با کینه و غضب و ... نیای تو هیئت و بعدش هم همون باشی که رفتی
استاد یه فرمول بهت یاد میده برای بدست آوردن بهتر سوال و حل کردن درستش
ازش استفاده می کنی تا راحت تر بهتر سریع تر و موفق تر باشی
دستگاه امام حسین علیه السلام فرقی نداره کی باشی
پیر یا جوون ، باحجاب یا بد حجاب ، بااخلاق یا بی اخلاق و...
همه رو دعوت میکنه و همه نوع آدم تو این دستگاه هست
اما وقتی قبلش وارد میشیم اگه بدیم و بدی هایی داریم
بعد از یه مدت تلاش کنیم برای بهتر شدنمون
فرمولش امام حسین علیه السلام بهمون داده پس ازش استفاده کنیم
تموم این حرفا اول باخودم بودم
و امیدوارم از عمل کنندگان باشیم
#و قسم به نامت که خودت میدونی و همین بس
#یاعلی
یارحمان
همین الآن که پنجره بازه و صدای بوق ماشین ، صدای آدم ها و ... میاد و صداهایی که
کم کم ، کم میشه با سکوت شب ...
صدای مداحی هایی که به گوش میرسه و این یعنی محرم از راه میرسه
نمیدونم لایقِ این ایام هستم یا نه و لیاقت حضور تو مراسم های ارباب دارم یا نه ؟
اما مثلِ همیشه منتظر و مضطر این ایام بودم ، ایام غم بزرگ اهل بیت ع
ایام غم کسانی که دوست شون دارم و ازتموم وجود اشک میریزم به پای غمش ...
این محبت دلیه از درونه انگار با من بزرگ شده و حالا میفهممش
من این محبت رو از قبلا داشتم از همون موقعه که مامان فهمید یه موجود تو شکمشه
از همون موقعه که هرروز سوره انعام میخوند
از همون موقعه که هرروز باوضو بود
ازهمون موقعه که نماز حضرت عباس ع و حضرت زینب س میخوند
از همون موقعه که صلوات میفرستاد و قرآن گوش میداد و هیئت میرفت
از همون موقعه که دیگه فهمید یه موجود تو شکم هست و آهنگ گوش نداد
و ...
من ۹ماه با ذکر و عشق به حسین ع و اهل بیت ع و ... بودم
و بعدش هم فراوان حواسش به همه چی بود تا درست تربیت بشم
اما من یه وقتایی کج رفتم و گوش به حرفاش ندادم
بالاخره سن بلوغ بود و دغدغه های اون موقعه ی خودش !
من و تموم ما باید از مادرامون تشکر کنیم
اگر محبت حسین ع و اهل بیت ع تو دل هامونه ، لطف خدا و مادراس
یه دلهره عجیبی دارم که میدونم علتش چیه اما ازاینکه آخرش نمیدونم مضطرم
و ...
امشب عین شیفته و من تنها در خانه و وقتی نیست ، خونه به بدترین جا برای من میشه
اما چاره ای نیست و باید تحمل کرد فراق یار را ...
سرم درد میکرد و فشارم پایین بود و دست و پاهام یخ
الآن تازه گرم شده و بهترم
به عین گفتم وقتی دارم باهات حرف میزنم انگار یادم میره سردرد دارم و فشارم پایینه
خندید و گفت واقعا ؟ / میدونه من بهش وابسته ی شدید شدم و ادامه ی حرفاش /
عشقِ من بهش هرروز داره بیشتر از دیروز میشه و این وابستگی همچنان خوب نیست
خدایا شکرت بابت داده ها و نداده هات
#یاعلی
یا رحمان
سرکلاس یهو وقتی مربی گفت اشتباه انجام دادی ، بغض کردم
بهش گفتم خودتون گفتید درسته ، گفت من گفتم ؟
گفت الگو کار رو بیار ، یکی گفت چی شده ؟ مربی گفت اگه میگفت من اشتباه فهمیدم
براش کارش درست می کردم اما حالا نه !
انگار وجودم یهو پوکید ! حس کردم فضای کلاس چقدر یهو برام سنگین شد
بغضم ترکید و چشم هام خیس شد دخترش گفت اِاِاِاِ گریه نکن ، درست میشه
مربی گفت عه چرا گریه می کنی ؟ تو خانومِ یه آتش نشانی از همه ما قوی تری و
وقتی همسرت رو بدرقه می کنی تا بره و معلوم نیست چه اتفاقی می افته !
انتظارشو نداشتن و حتی خودم انتظارش نداشتم !
با هرکلمه حرف انگار هی بیشتر میخواستم اشک بریزم
وسایل جمع کردم و دخترش ف و یکی از بچه ر باهم رفتیم تو دفتر و ادامه کار ...
ر گفت چی شده مگه ؟ خانم ک چی گفت ؟
انگار گلوم بسته بود و حرف میزدن یهو اشک یا حرف میزدم یهو اشک
عجیب بود این همه بغض و بعید بود این رفتارم و خیلی دوست داشتم اون محیط ترک کنم
دخترش ف گفت ببین ! بمون کارت تموم کن ، مسلط باش روی خودت و مبارزه کن با این حس بدت
الآن اگه بری این کارت نصفه می مونه و ممکنه چون الآن نسبت بهش فکر خوبی نداری
کلا سراغش نری و نصفه کاره بمونه
«ر» یه لیوان آب آورد و یکم انگار بغض هام خوابید
اما همچنان با فکر ممکن بود دوباره اشک بیاد و خب هم می اومدن هم نه
کارا تموم شد تا به خانوم ک نشون دادم یکم باز درست تر کرد و بعد گفت
من فکر نمی کردم گریه کنی ، یه خانوم آتش نشان اینقدر دل نازک ؟
نکنه همسرت هرموقعه میره ، گریه می کنی ؟
[ فکرکنم این کار و گریه همیشه یادم می مونه و مصمم تر کرد تا بهتر بشم ]
که یادم بمونه برای بهتربودن باید دقت زحمت سختی کشید
حرف از عین شد ، به راستی که هرموقعه میره دلم باهاش میره
تحمل دوریش ندارم و این وابستگی خوب نیست
نببینمش انگار میمیرم انگار سختِ نفس کشیدن انگار یه چیزی کمه ...
انگار نفس نفس زدن میشه حالم و قلبم یه جوری میزنه
تجربه ش زیاد داشتم تا ثابت کنم بهش بدون عین سخت میشه دنیای من
به همین لحظه قسم که شیفته و دلم براش تنگ شده بسیار بسیار بسیار ...
وقتی خانوم ک گفت تو خانوم آتش نشانی اینجور و اونجور دلم پرواز کرد یهو تا ...
درسته یه وقتایی از دستش ناراحت میشم اما خب طبیعیه
عین خداروشکر که دارمت
همین !
+آتش نشانِ من ، مرد خطر تویی ، چون تو قوی هستی ما رو هم به قوی بودن میشناسن !
و جمله معروف آتش نشان ها «من یه آتش نشانم ، تورا نمی شناسم اما جانم را فدایت می کنم»
+خداحفظت کنه برای من و برای مردم سرزمینم تا خدمت کنی بهشون
+هرشب قبل خواب حافظ می خونیم و حسِ خوبیه ، پیشنهاد می کنم
+یک روز عجیب و دور از انتظار
+یاعلی
یا رحمان
از وقتی که تو کلاس زبان صحبت این شد که از سفرای خاص تون بگید
[موضوع گفت و گو کلاس بود]
یکی به من گفت تو سفر خاص ت کجاست ؟ [مکالمات فقط به زبان انگلیسی بیان میشه]
داشتم فکر می کردم بگم اربعین پیاده ازنجف تا کربلا
حتما بهم میخنده میگه این دیوونه س که عاشقِ آنتالیا کانادا انگلیس آلمان و... نیست !
آره ، من دیوونه م :) یه دیوونه که عاشقِ مسیر کربلاست
قلبشو جا گذاشت میون نجف تا کربلا و حالا دلی نداره که عاشق جایی دیگه بشه ،
آره ، من دیوونه م که عاشقِ اون خستگی هام اون کوفتگی های بدن و پاهام ،
عاشقِ اون کوله ای که آخرای سفر سنگینی می کنه
من دوستدار یه آقایی به اسم حسین علیه السلام 💔
دیروز عرفه شیخ حسین انصاریان می گفت
این گریه های که الآن داریم می کنی بهت انرژی میده حیات میده
آره ، راست میگفت وقتی گریه می کنی برای حسین ع برای اهل بیت ع
انگار تموم وجودت آرومه ، انگار باطنت میشه نور نور نور
وقتی دیروز مناجات عرفه امام حسین ع می خوندم
حسِ رها شدن داشتم ، حسِ دل کندن از همه ی دنیا و تعلقات دنیوی
کاش میشد بند این زمین نباشم ، اصلا ذکر حسین ع دل رو آروم می کنه
و چقدر دلتنگتم مولای من 💙
#عید قربان مبارک
#عید غدیر نزدیکه ، نذر چی کردی تا تبلیغ غدیر رو انجام بدی ؟
نذر یه بسته شکلات ؟ یا مثلا یه شعر غدیر یاد دادن به خواهر و برادر کوچیکت ؟
یا چندتا گل سر بخری و به دخترا هدیه بدی و بگی به مناسبت غدیر :)
به مناسبت امام اولمون ع 💚
نذر غذا یا هر نذری که از دست های پر برکتت برمیاد انجام بده
بزرگترین عید امت رسول الله ص ، عید غدیر هست
#مُبَلِغ غدیر باشیم
#یآعلی مدد
یا رحمان
آبرو یعنی چی ؟
وقتی حرف از آبرو میزنیم دقیقا داریم به چه مواردی اشاره می کنیم ؟
آبرو بردن یعنی چی ؟
همیشه از آبرو میترسم از اینکه یکی وقتی یه خطایی انجام دادی که قابل بخششه و
حالا کینه میکنه و اون خصوصیات اخلاقی که شایدم خوب باشه ولی اون آدم اونقدر
چشم هاش از کینه پره که فقط دهان باز می کنه به بدی گفتن جلوی بقیه اونقدر
که متنفر ازت میشن !
آدم هایی که خط قرمزی ندارن و اونقدر کینه توزی می کنن تا بترکن !
میترسم از این آدم ها
هیچ وقت دوست ندارم هرکسی از همه ی خصوصیاتم بفهمه یا دوست داشتنی هام رو به طور کامل
متوجه بشه ، یا و ...
ترسناکه از اینکه اون آدم میدونه با چه رفتاری تخریبت کنه
امان از آدم های کینه توز و چقدر این آدم ها وحشتناک بدن
شما میترسید ؟
اینکه بین دوتا آدم یه بحثی بوجود بیاد و طرف مقابل آبروش رو ببره و به بقیه هم بگه
حالا گفت بعضی حرفای دلی به مامان بابا همسر یا اصلا خانواده اشکالی نداره
اما امتدادش اگه بدیم به خاله و ... یعنی رازدار و امین نبودیم !
نمیدونم چطور بحثم رو کامل مطرح کنم
اما همین قدر هم که نوشتم ، بار فکری از ذهنم برداشته شد
+راز دار باشیم و امین
+یاعلی مدد
یارحمان
وسط کلاس یهو بحث رفت سمت ازدواج تیچر
( همون معلم زبان منظورمه انگار به معلم زبان های آموزشگاه
نمیشه گفت معلم زبان باید گفت تیچر اینو گفت اونو گفت ، نه ؟ )
مرداد ماه عروسیش بود و
آخرین جلسه کلاس بود
از اونجایی که یکی از بچه ها کلا یکم کنجکاو نسبت به بقیه
و البته روی این رو داره که بگه : تیچر عکس عروسی تون رو نشون میدید ؟
تیچر هم خب نشون داد
دست به دست عکس چرخید و
رسید به من یهو پرت شدم موقعه ای که خودم تو سالن آرایشگاه بودم :)
چقدر استرس داشتم و چقدر باورنکردنی بود !
همه همون سرکلاس گفتن تیچر عالی شدی ؛ اوووه تیچر خیلی زیبا شدی و ...
بعد کلاس گفتن زیاد هم جالب نبود آرایشش O_o
همون نفر کنجکاو گفت کلا اون روز خیلی روز خوبیه و
خاطراتش می مونه برای همیشه
آره ، راست هم میگفت برای منم اون روز دوست داشتنی بود
اما خب یکی از بچه ها گفت من اصلا موافق نیستم
مثلا دومیلیون پول آرایش بدم که چی ؟
یا چند میلیون پول تالار ؟
یا پول لباس عروس ؟
مخصوصا تو این اوضاع و احوال جامعه و این گرونی ؟!
تیچر گفت
ببین ! اگه برای یکی اینکارا هیجان انگیز باشه لذت میبره و بیشترم خرج می کنه !
اما برای من و یا تو یا امثال ما که اینکار یکم بیهوده میدونیم
خب اصلا خوب نیست
پس هرکسی باید به دلش نگاه کنه ،
منم به زور خانواده مجبور شدم عروسی بگیرم .
اما یکی از بچه ها گفت در حد معمولش بد نیست
برای شما چطوریه ؟
و
خلاصه بحث رفت سمت اینکه اون خانوم کنجکاو گفت
بدترین لحظه ش اونجاست که دیگه مثلٍ قبل انگار نیست
خونه ی مامان و بابا !
و اونایی که متاهل بودن درک می کنن این جمله رو گمونم .
البته تیچر گفت من چهارسال از خونه دور بودم ، یکم این دلتنگی رو عادت دارم
اما من بدترین قسمتش رو این میدونم که وسایل هامو باید از خونه جمع می کردم
و وااای اگه همزمان مامان یا بابا یهو می اومدن و می دیدن
میگفتن یعنی داری میری ؟ یعنی دیگه برای همیشه اینجا نیستی ؟
اون قسمت برای من جز تلخ ترینش بود !
و وقتی برمیگردی
مثلا برای سرزدن یا یه روزایی خونه مامان و بابایی
بازم حس ت انگار متفاوت تر از قبله !
من الآن بیست سالمه و متاهلم
زندگی متاهلی دنیای بزرگیه خیلی بزرگ هم قشنگی داره هم ناراحتی
اما خنده و غم های گسترده تر :)
کلاس زبان الآن 31 ساله داریم و حتی 35 ساله ای که ازدواج نکرده
و
منی که ازدواج کردم
ایده آل هرکسی فرق داره و شرایط و ملاک ها متفاوته
وقتی افراد متفاوتی متوجه میشن من حلقه دستمه و ...
یهو تعجب میکنن میگن عه ازدواج کردی ؟ زود نبود ؟
اوایلش جواب نمیدادم و با خنده رد میکردم اما الآن وقتی کسی میگه
میگم هرکسی اون فرد ایده آلش پیدا کنه و ببینه فرد مورد علاقه ش پیدا کرده انتخاب می کنه :)
و دیگه اون طرف هیچ حرفی نمیزنه و
دقیقا میفهمه که مسائل شخصی بهش ربطی نداره !
مثلا خوبه من بهش بگم آخی توام حتما خواستگار نداشتی تا 35سالگی مجردی ؟!
یا بگم ووویی چقدر دیر ازدواج کردی ؟
هوم ؟!
اما من اصلا همچین حرفایی نمیزنم چون
و خلاصه اینکه دخالت کردن خوب نیست !
+یاعلی
یارحمان
بیا فوت کن ...
من به پرواز در آسمانت محتاجم تا ماندن در زمین
زمین لطفی ندارد
بال و پرم را دلم را می شکند ...
یا من یسمع أنین الواهنین
+یاعلی
+دل گرفتگی
یارحمان
دیشب بود که یک بغل بغض منو در آغوش کشیده بود ، ذهنم پر از فکر و خیال عجیب و غریب !
دلشوره ی عجیبِ شب که نمیدونم از ترس قلب درد بود که شب های قبل یهو گرفت و ول نمی کرد
از ترس اینکه کسی خونه نیست و من تنهام و اگه قلبم درد بگیره کسی نیست منو دکتر ببره
آره ، نگفته بودم چند شب پیش وسط شام خوردن یهو قلبم شروع کرد به تیر کشیدن و با هر نفس
شدت درد بیشتر میشد و من نمی تونستم حرکتی کنم و |عین| ترسیده بود و گفت بریم دکتر
من میگفتم نه ، خوب میشم !
۵دقیقه گذشت و هنوز درد میکرد گفت یا بریم دکتر یا زنگ بزنم اورژانس !
گفتم ها ؟ اورژانس ، نه !
زنگ زد و اورژانس اومد و دکتر گفت بخاطر فشار عصبیه ، امروز عصبی شدید ؟
فکر و خیال کردید ؟
گفتم ها ، نه نه و...
دکتر گفت این علائم فشار عصبیه که بهتون وارد شده
آزمایش و نوار قلب و آمپول
آمپول ها رو حتی نمی تونستم بخوابم تا پرستار بزنه به حدی که ایستاده آمپول زدم !
من اون شب رو به خاطر دارم هنوز ...
آره ، فکر و خیال کردم اما به دکتر گفتم نه ، چون میخواستم خودمو قوی نشون بدم و یه وقت
بیشتر پیگیر نشه که فکر و خیال چی بوده یا ...
خلاصه اون شب گذشت و
تا ظهر فرداش من قلبم درد میگرفت و نمی تونستم قشنگ دراز بکشم و بخوابم
دیشب هم فکر و خیال یهو اشک هام سرازیر شد اصن نمی دونستم چرا دارم گریه می کنم ؟
مداحی گذاشتم و هی گریه کردم
آخرشم قرآن باز کردم و آیه هایی که موج مثبت میداد
و جلوی پنجره وایسادم و به تاریکی شهر و آسمون نگاه می کردم
باخدا حرف میزدم
بهش گفتم میدونم می بینی و جوابشونو میدی
بیا دستت بذار روی قلبم تاآروم بشه و خواب بیار به چشمام تا بخوابم
بغلم کرد آره ، چون که یهو قلبم آروم شد
خوابیدم آره ، چون که خواب آورد به چشم هام
من آدمی نبودم که ساعت ۱۱ شب بخوابم اما خوابیدم
خدای من ، خدای من و ...
و حالا من زنده ام ، باز هم تونستم با کمک خدا
+خدا همین نزدیکی هاست
+یاعلی مدد
یارحمان
گاهی وقتا باید بی خیال بشی تا رها بشی از آدما !
اما با هرچیزی نمیشه رها شد ، رها شدن هم سالم و ناسالم دارد
اینکه تفاوت داشتی با آدم ها طبیعیه ، خیلی طبیعیه
اینکه یه دختر سیگار بکشه ، یعنی روشنفکری ؟ یعنی خیلی بزرگ شده ؟
همین اتوبان همت من چند دفعه و تو یه روز ۴تا دختر تو ماشین های مختلف سیگار دستشونه
و با اعتماد به نفس زیادی دستشُ بیرون آورده و دود رو به هوا میفرسته
امروز هم باز یه دختر ماشین جلویی ژست گرفته بود مثلِ مردا و سیگار به دستش !
کی دخترامون اینقدر این مسئله براشون عادی شد ؟
کی خانواده ها بچه ها رو رها کردن تا اینقدر سیگار براش عادی بشه ؟
وقتی سیگار مردا کشیدن ، هی کشیدن و ... تا بعدها دیگه عادی شد !!!
من حتی یه مرد سیگاری هم ببینم بهش چهره ی فرو رفته در فکرمو نشون میدم
الآن دخترامون میکشن که بعدا عادی بشه ؟
نه ، دخترجون برای جامعه و فرهنگ ما اینا عادی نمیشه اونم برای دختران سرزمینم !
برای مادران فردای کشورم ، برای نقش مادری که بعد ها قرار است اگر البته قبول کنی
دختر سرزمینم با سیگار و مواد مخدر نه بزرگ نمی شوی
بلکه نشون میدی چقدر کوچک و ضعیفی و چقدر خودتو دستِ کم گرفته ای !
من هرموقعه هرکدام از شما رو ببینم یا سرم را از سر تاسف تکان می دهم
و یا نزدیک میام و میگم دخترسرزمینِ من خودتو دستِ کم گرفته ای ، تو قوی تری !
به دین و اسلام کار ندارم اما
مگه نمیگید بچه های کوروش هستید ؟ مگر نه اینکه میگید آریایی هستید ؟
پس این نشان کوروشیه توست ؟ این نماد تمدن و فرهنگ آریایی توست ؟
دختر سرزمینِ من این رفتار های غیرمتعارف ت اصلا هم نشان از اینکه مرد شدی ، نیست
تو یک خانومی و باید خانومانه رفتار کنی تا جوهر وجودت را با اینکار نمایان کنی
بخند و شاد باش اما مثلِ یک بانو نه مثلِ یک ارازل و اوباش !
+یآعلی
یارحمان
امروز بیست خرداد ۹۸ هجری شمسی
ومن دقیقا بیست ساله شدم :)
از وقتی که تولد فهمیدم چیه منتظر این سنِ جذاب بودم
عدد بیست خردادم و عدد بیست سالگی باهم سِت بودن و
من منتظر این تاریخ بودم !
البته بیست و چهارسالگی هم برام یه سنِ خاصه که ۴سالِ دیگه بهش میرسم ، |عین| میگه اونقدر منتظر اون سن نباش ، از همین الآنت لذت ببر و شادی کن .
وارد یه دهه جدید از زندگی شدم که ده سالِ دیگه همین موقعه من
سی سالگی م رو جشن میگیرم ، نمیدونم اون سال قراره وضعیتم و خوشحالیم چه جوری باشه ، اما قطعا از همین الآن از سنِ جذابم لذت می برم ، اینکه جوونم و کلی انرژی دارم و کلی کار نکرده و تجربه هایی که انتظار منو میکشن :)
|عین| خوشحالم که وقتی وارد این سن شدم و دقیقا تو اوج جوونی کنارم هستی و تمام این لحظه ها رو باهم شریک هستی و باهم به جلو پیش میریم .
تولدم همیشه وسطِ امتحانات خرداد ماه بود
و یادمه تولد ۱۷سالگی که امتحانِ هندسه داشتم و با یه جعبه شکلات به استقبال بچه های کلاسمون رفتم و در کمال خونسردی امتحان رو دادم و نمره ی ۱۹ رو کسب کردم .
این دومین تولدی که من بدونِ امتحانات خرداد ماه دارم میگذرونم
و چقدر خوشحالم که بی دغدغه ترینم برای امروز حداقل !
البته عاشقِ دغدغه از نوع درس و کار و فعالیتم
عاشقِ بدو بدو کردن برای به هدف رسیدن
تمدید این دغدغه های زیاد به همت خودم بستگی داره
چون خیلی وقته تاریخ انقضاء ِش گذشته !
خلاصه اینکه گفتم وب بی نصیب از تولد نمونه .
مامان ، بابا ، |عین| ممنون که تولدم رو تبریک گفتید
نآزی از تو نیز ممنون هستم و رفقای و ...
#عاقبت بخیری دعای همیشگیه منه
#به هدف رسیدن ، به همون جایی که آرزوش رو دارم
#شکر بابتِ اینکه فرصت دادی تا باز زندگی کنم و نفس بکشم
#به وقت بیست سالگیِ فاطمه ی همیشه آروم
#یاعلی مدد
یارحمان
روی تخت خوابیده بودم ، یهو پیامک اومد
سلام فاطمه جان ، بابا میاد تهران ما فعلا می مونیم
البته ۵۰ ۵۰ هست که بمونیم
خوندم و نوشتم با بابا بیاید دیگه
خونه مامان اینا اومدم و جدی جدی تهران نمی خواستن بیان تا هفته بعد !
از صبحش اعصابم قاطی شد تا همین الآنش !
کسل کننده س خونه ای که مادر نیست ، خونه ای که هیجان نداره
یه خونه ی کسل کننده ی مسخره که هرلحظه دلم میخواست امروز تموم بشه ، هرجوری بود خودمو سرگرم کردم
سرگرم الگوکشیدن ، عکس نوشته ، وبلاگ گردی ، تی وی ، فضای مجازی ، زبان و ...
چرا تموم نمیشد این لحظه های مزخرف ... !
ساعت نزدیکای ۲۰ بود زنگ زدم به مامان ، بابا کجاست ؟ کی میاد ؟
نزدیکای تهرانن ، دیگه میرسن
بابا اومد ، باز یکم روحم جلا دار شد
اما مامان هنوزم تو خونه نیست ...
صدهزاربارامروز گفتم فاطمه چرا اومدی هان ؟
چرا برنمیگردی ؟
حتی حسِ برگشت هم نداشتم ، نیروم رو گرفته بود !
انگار از دنده چپ بلند شده بودم ، حتی با خودم چپ بودم
برعکسِ هر کاری رو انجام میدادم
|عین| هم شیفت بود ، دیگه همه چی برای ناراحتی من جور بود
از امروز خسته شده بودم ، از تک تک لحظاتش ...
متنفر شده بودم از هر خونه ای که خانواده نداره
چندبار بغض کردم و هی قورتش دادم ، بااینکه کسی نبود و اشک نمی دید ، ولی نمیدونم چرا قورتش میدادم !
شام نخورده ، به سمت اتاق روانه شدم
روی تشک خودمو پرت کردم
کم کم چشم هام خیس شد تو تاریکی محض اتاق ...
این دو ، سه سال چقدر از لحاظ روحی ضعیف شدم ، چقدر !
و هنوزم همونجا ایستادم
و انگار درجا میزنم
د
ر
ج
ا
و ...
زندگی دوباره آغاز میشود با طلوع خورشید و لبخند کش دار من
این جهان ادامه دارد هنوز ...
#یاعلی
یارحمان
دست هام رو جمع کردم خیره شدم به نقطه دور سمت کوه ها
چشم هام خیره شد به آبی آسمون و خاکستری کوه ها
با التماس گفتم میدونی که غیر تو کسی رو ندارم
چی شد که فکر کردی فاطمه میتونه اونقدر بزرگ باشه که از پسش بر بیاد ؟
از آدمای دنیات بهت پناه میارم تا آرومم کنی ، تو تنها کسی هستی که از عمق قلبِ من خبر داری ، از نیت درونی من از ...
کاش زودتر بزرگ نشم و بمونم همین فاطمه ی 20 ساله ی الآن ، میترسم از بزرگ شدن از آینده ای که نمیدونم چی میشه
میشه دستت توی دستم باشه و رهام نکنی حتی برای لحظه ای ؟
من از این جهان سرد میترسم بدون تو ...
میترسم از آدم هات بابتِ محبت هایی که میکنن و بعد قهر می کنن و میگن دیدی میتونم بشکونمت ، قهر کنم ، ناسزا بهت بگم و ...
منو حفظ کن از شر آدم هایی که برای من نیت بد دارن و پناه میارم به تو ...
من دیشب اینقدر فکر کردم که ذهنم درد گرفت و صبح که بلند شدم دیدم سمت چپِ سرم درد می کنه به طور عجیبی
و گفتم نکنه علایم سکته مغزیه ؟ نکنه ذهنم داره می پوکه از فکر و خیال برای اون مورد دیشب ؟
تا ساعت 14 ظهر که سرم بهتر شد و شکر کردم برای نعمت سلامتی که بهم دادی
خدا میشه بهم بگی ، مثل همیشه با یه نشونه آرومم کنی
درستش می کنی بازم ؟
#تنها تو را می پرستم و تنها از تو یاری می خواهم
#یاعلی مدد
یارحمان
چقدر ذهنم خسته است از تکرار این ناراحتی
همینقدر خسته
همینقدر ناراحت
همینقدر پشیمان
چقدر من خُل بودم نفهمیدم جوابِ منفی خدا و مانع انداختنش یعنی فآطمه نه نه نه !
و اصرار مکرر من بابت خواسته ای که بنظرم خودم ته آرزو و امال فآطمه بود
شایدم بااین کار خواستی بهم بگی روحتُ بزرگ می کنم با این انتخابت یا شایدم انتخاب خودت
گیجم ، سردرگمم ، پُراز تشویشم ...
#الحمدلله_علی_کل_حال💙
کاش بازم وِرد زبونم بشه این جمله ای که آرومم میکرد تو اوج ناراحتی
خدا بیا بغلم کن
بیا محکم تر دستمو بگیر
بیا دستتو بذار روی قلبمو آروم کن این خستگی ها رو پایان بده
تنها تو را می پرستم و تنها از تو یاری می خواهم و تنها تو کمک می کنی
#ماهِ من خوش اومدی _خردادجآن
#یاعلی
یارحمان
چه یهو سر سفره ی افطار وقتی یه شعر برات از تی وی میخوندن و پرچم یا اباصالح المهدی عج
دستشون بود ، یهو اشک تو چشم هام جمع شد و حالت بغض
گفتم کاش بیای دیگه ، خسته شدم از این جهان سرد و بدون تو
گفتی یه روز جمعه میای ، جمعه ها گذشت و نیومدی
چقدر بهت نیاز دارم این روزاااا چقدر و...
#السلام علیک یااباصالح المهدی عج
میگفت فرض کن امام زمان(عج) اومدن
نقشه کره زمین رو میذارن جلوت
میگن۵تا قاره داریم...
کجا رو بدم دست تو تا بتونی کمکم کنی؟
میگفت تموم کارایی که میکنی نیت خدایی کن و انجام بده
میگفت زبانتو اونقدری قوی کن که بتونی مبلغ بشی...
خلاصه اینکه تو قدم بردار...
مسیر بهت گفته میشه!
💙
#ولادت مولامون امام حسن مجتبی ع مبارک ❤
#حآجت روا
#یاعلی
یارحمان
تلفن حرف زدن برای من یکی از سختترین کار دنیاست!
ممکنه حتی دلتنگ کسی باشم،
ولی وقتی بهم زنگ میزنه به این فکر میکنم که کاش الان جواب ندم! بعدا بهش زنگ میزنم! یا همونموقع بهش مسج میدم...
خیلی وقتها آدمها ازم دلخور شدن! دوستام! فامیل! خانواده...
البته از وقتی پدیدهای به اسم "ویسمسج" اومده، تا حدی روابط بهتر شده😬
ولی هنوز نمیدونم چطور باید این رفتارم رو تغییر بدم!
کدومهاتون مثل من با تلفن حرف زدن مشکل دارین؟ به نظرتون چطور میشه تغییرش داد؟!
یارحمان
با یه پیامک یهو دلم گرفت ، عجیبه نه با یه جمله ی ساده هاا ، این حساس بودن خوب نیست
الآن ۷ماه میگذره که من خانوم الف ندیدم
کم کم حتی لحن صحبتش یادم رفته ، قیافه ش یادم رفته و عادت کردم به نبودنش !
من الآن ۲۰ساله دارم میشم کم کم و هر روز زندگی چیزای جدیدتری رو بهم داره یاد میده
یاد داد در مقابل احترام آدم ها احترام بذارم و درمقابل بی احترامیشون بازم احترام
مامان میگفت اگه تو بی احترامی کنی در جواب بی احترامی اون ، پس فرق تو با اون آدم چیه ؟
همیشه وقتی حرصم میگیره از بی احترامی آدما ، یاد حرف مامان می افتم
راستشو بخوای اولش میگم مامان نمیدونه من چقدر عصبیم چقدر ناراحتم اگه بدونه حق میده
که بی احترامی کنم در جواب بی احترامی !
بعد دوباره وجودم میگه نه و هی تلنگر میزنه
گاهی وقتا در حین رفتار هایی که اذیتم می کنه صبوری نمی کنم ، صبورم در کل اما گاهی ...
من وقتی سرم داد زد صبور بودم [خیلی برام گرون تموم شد ]
ناراحت شدم گریه م گرفت اما همون لحظه ها تموم ش رو سپردم دستِ خدا
یا مثلا وقتی که خودبرتربینی داشت از اون لحظه هاش متنفرم !
یا مثلا وقتی که غرورم شکست اما بازم صبوری کردم
یا مثلا همین روزایی که داره میگذره و من صبورتر میشم
وقتی مامانُ دیدم که صبوره نسبت به رفتار آدم ها منم یکمی یادگرفتم
مامان حتی نسبت به بدی رفتار آدم ها پاسخ خوب میده [مامان هم از مامانش یاد گرفته ]
من نمی تونم همیشه نسبت به رفتار بد آدم ها واکنش خوب نشون بدم ،
پاسخ من ممکنه تند و آتشفشانی باشه یهو فوران کنه اما زود خاموش میشه !
عصبانیت من از نوع آتشفشانیه ، البته الآن ها خیلی کم شده و صبر رو دارم توش می گنجونم
من بچه اول خانواده بودم ، هرچی میخواستم مامان و بابا فراهم کرده بود
من عادت کرده بودم به اینکه مرکز توجه باشم ، به اینکه بچه اول بودن و ببینیم حرف فاطمه چیه
حتی الآنش هم بابا خیلی حواسش به من هست
اما این قسمت از شخصیت رو باید کنار میگذاشتم چون همه جا منو به عنوان بچه اول
مرکز توجه و... نمی خوندن و نمی خواستن !
تنها خانواده ماست که ما رو بیشتر از همه کسی دوست داره
خانواده یعنی
مامان [ خرید هایی که یعنی فاطمه حواسم بهت هست ]
بابا [ چیزی نیاز نداری ؟ ، زنگ زدن هاش تا بگه بیادتم ]
برادر [ آبجی تو همه چی بلدی ، پُز منو به بقیه رفقاش بده و بگه آبجی بزرگتر دارم ]
خانواده یعنی همین !
یعنی آرامشی که هرلحظه بهت میدن تا بگن [ دوستت دارن ]
همین الآن یهو پیام بدیم به تک تک شون و بگیم دوستتون داریم
#خدایاشکرت
#امیدوارم دیگه نبینمت چون عادت کردم و فراموش ت کردم خانوم الف
#خدا جوابِ قضاوت ، تهمت و هرآنچه دروغ به من بستی رو خواهد داد [به زودی ]
#آبرو خیلی چیزه مهمیه
#یاعلی
یا رحمان
به دیوار تکیه داده بود ، از سالهای قبل میگفت و میخندید و از روزایی که لب بالکن مینشست
و با یه بشقاب طالبی ، هندوانه و میوه ها عصرتابستون رو میگذروند
یهو حرفش که تموم شد ، حالش مبهم شد !
میتونستم حدس بزنم یهو چی باعث شد فکرش مشغول بشه
اما دنبالش رفتم
دوید تو اتاق ، سریع گرفتمش
بهش گفتم چی شد ؟
گفت هیچی !
گفتم ولی یه چیزی شد ، من میشناسمت یهو مچاله شدی تو خودت
گفت فاطمه کاش اینجوری نمیشد [ چشم هاش بسته بود تعریف میکرد ]
[ توی دلم گفتم آره ، حق با توئه ! منم پیش خودم میگم کاش اینجوری نمیشد ]
گفتم آخه اینجور اونجور و... رفتارا باهم نمی خونه بالاخره برای همه پیش میاد
ناراحتی عمیقی توی چهره ش بود ، همیشه از این نوع ناراحت بودنش عجیب میترسیدم و میترسم
از دیشب اون چهره ی غمناکش توی ذهنمه و هرلحظه عذاب وجدان دارم
عذاب وجدان ؟
آره ، چرا نتونستم ؟
چرا نتونستم خوشحالش کنم و الآن چهره ی خوشحالش رو ببینمُ ازم تشکر کنه
چقدر دلم تنگ شد یهو برای خاطرات قشنگی که تعریف کردی و دلم واقعیتش رو خواست !
و
خدا
از
دل ها
آگاه
است
[ پیام خدا به سوی انسان ]
#حل بشه الهی این غصه ، سر و سامون بگیره این اتفاقِ ِ شاد الهی به حقِ ِ همین شب های عزیز
#نبینم دیگه غمتُ
#یاعلی
یارحمان
دراز کشیده بودم روی زمین
یهو زنگ زد تعجب کردم |ی| هیچ وقت زنگ نمیزنه مگر اینکه بخواهیم همو ببینیم بعد دنبالِ
هم بگردیم و همدیگرو پیدا کنیم در این صورت من اسمش رو روی گوشی می بینم که در حال زنگه
با تعجب و اینکه حتما کار مهمی باید باشه که زنگ زده ، استرس و کنجکاوی عجیبی بود
همون ثانیه هایی که داشت میگذشت برای جواب دادن
گوشی برداشتم گفت فاطمه خوبی ؟ چ خبرا ؟
گفت خوبم ، تو خوبی ؟ دسته تبر گفت چی ؟ گفتم هیچی میگم خوبمم
پیش خودم گفت همون بهتر نفهمید چی گفتم ! از صدای پشت گوشی معلوم بود داغونه !
اون موقعه وقت شوخی نبود برای همین خوشحال شدم نفهمید چی گفتم !
گفتم گریه کردی ؟ چرا صدات گرفته ؟
یهو زد زیر گریه گفت فکرمی کردم بتونم باهات حرف بزنم و بگم اما نمی تونم
این گریه ها نمیذاشت :(
حدس زده بودم میخواد چی بگه اما میخواستم خودش بگه تا مطمئن بشم !
تنها چیزی که خیلی داغونش میکرد فقط همون موضوع بود :(
قطع کرد و چنددقیقه بعد پیام داد که داره ازدواج می کنه !!!
آره ، شنیده بود اون کسی رو که دوست داره ، داره ازدواج می کنه
تمام رویاهاش شده بود «اون»
خیلی یهو بهم ریختم ، تموم دنیاش بود آخه
حتی با مسخره بازی حرف میزدیم در مورد «اون و خودش و آینده شون»
دو و سه روز داره میگذره اما حالش خوب نیست ، میفهمم که حالش خوب نیست
هیچ کاری از دست من و خودش برنمیاد !
این حس رو منم تجربه کردم که ممکن بود |عین| رو هیچ وقت نداشته باشم
و ادامه زندگی سخت میشد سخت میشد سخت میشد و ...
اما من به |عین| رسیدم و به این فکرمیکردم اگه باهاش ازدواج نمیکردم
ممکن بود چندسال بعد وقتی سرسفره ی عقد بشینم با یه نفر دیگه غیراز |عین|
چه حس بدی داشتم ، چه حس مزخرفی بود وقتی هنوزم به فکر |عین| بودم که الآن کجاست ؟
[ضمن اینکه هم |عین| به مامانش گفته بود اگه این دختری که میخوام نشه من دیگه ازدواج نمیکنم]
منم به خودم قول داده بودم اگه |عین| نشه با هیچ کسی نمی خوام باشم
تاحالا برای یک نفر اینقدر جسارت به خرج نداده بودم
اون لحظه ها میگفتم این یه باره که من اونی که میخوام رو پیدا کردم اگه باهاش نباشم
دیگه با کسی نمیشه این حس های ناب رو پیدا کرد
از حسِ چشم هایش ، از مژه های بلند و زیاااد و فِر ش ، از لبخند جذابش ، از ...
تاحالا اینقدر یه نفر رو دوست نداشته بودم بیشتر از خودم حتیٰ و این عجیب بود !
وقتی می بینم |ی| غمیگنه و نمی تونم کاری کنم ، ناراحت میشم
ناراحت میشم که نمی تونم !
کاش نشه کاش باز خبر برسه خالی بندی بوده کاش به این نتیجه برسه که بهم نمی خورن
اسم دختره |ن| دلم میخواد برم ببینمش سرش داد بزنم بگم لعنتی دنیای |ی| داری خراب میکنی
حتی اون دختره رو ندیدم حتی نمیشه ببینمش حتی ...
حتی |ح| نمی تونم ببینم که بهش بگم ، کاش مسیرت مسیر ازدواج ت با |ی| ختم میشد
کاش یه جوری میشد !
میدونم محاله بشه اما آخه رویاهاش رو بسته بود ، رویا کمه ؟
چقدر این لحظات حالم گرفته س که نمی تونم !
آهنگ سهیل مهرزادگان برام فرستاد همینکه میگه : یک نفر از راه میرسد در این فاصله جامیگیرد
هوووف !
حل بشه غمگینیش ، آخه غمگین بودن به |ی| نمیاد .
+کاش نشه ، هوم ؟!
+عاقبت بخیری همه مون ❤
+هرجا حس کردید یکی رو از ته دل دوست دارید ، بچسبید به همون ! [فقط یکبار است]
+اینقدر وب سکوته که یاد اوایل که می نوشتم افتادم ، شلوغ بشه نظرات زیاد بشه به زودی !
+یاعلی
یارحمان
سکوت شب و صدای نفس و تیک تاک ساعت و گاهی صدای ماشین و ...
چقدر این آرامشِ شب قشنگه ، نه ؟
و شلوغی ظهر خیلیا دوست دارن ، نه ؟
همیشه عاشقِ سکوت ، خلوتی و آرومی بودم ، تو وجودمه نه اینکه ادعا کنم فقط دوست دارم
عمیقا بااین چیزا خوشحال میشم و حالم بهتر میشه
حتی امتحان کردم که مثلا محیط شلوغ برم یا کارای مخالف سکوت و ... اما دیدم تمایل ندارم
دیدم آدم محیط های شلوغ نیستم ، آدم محیط های باآرامش و آرومم !
من حالا اگه مواجه بشم با یه آدم شلوغ در مقابلش صفر میشم و فکرمی کنن کلا دور از جونم
لال تشریف دارم :/
حتی ممکنه بگن هیچی بلد نیست و... خلاصه هزارتا حرف حرف حرف و...
اون لحظه بگن هرچی بگن مهم نیست ! درون من یه آدم آرومه که یکم زمان میبره برای ارتباط
گرفتن با درون تو !
اگه لزومی نمی بینی خب نزدیکم نشو !!! مگه مجبوری ؟
منم دایره الدوستان خودمو دارم ، دایره الغات خودمو دارم و کلا دایره های خودمو دارم ، والا !
من عجیب نیستم ، فقط زود اعتماد نمی کنم ، زود گرم نمیگیرم و...
مهربونی بهت می کنم لبخند بهت میزنم حتی کمکت هم می کنم اما اینا به معنیه اینکه رفیقت شدم
نیست ، چرا ؟ چون من نمی تونم سریع تو رو وارد دنیای خودم کنم
من از تو میترسم از آدمی که باشی میترسم چرا ؟
چون میترسم بهم ضربه بزنی ، صدمه بزنی ، منو اذیت کنی ، با دنیای من آشنا بشی و بعدش
محکم تر ناراحتم کنی !!!
من از آدما میترسم از آدمای زیادی صبور میترسم از آدمای زیادی بامحبت میترسم
من از هرچیزی که زیاد باشه اصن میترسمممم :(
نصف شبی دارم هذیون میگم ؟
حالم خوش نیست ؟
فکرا از چندجا اومده و فشار آورده به مغز مبارکم
مغز مهربان بمون برام تو حامل پیام های زیادی هستی
قلب آرومم تو آروم بزن و آروم بمون من تو رو همین جوری دوست دارم
تک تک سلول هام دوستتون دارم و بهتون لبخند میزنم ادامه بدید
تمام اعضا بدن آروم باشید ، خب ؟
من باهمین آرومی دوستتون دارم آخه لعنت
+یک شبِ طولانی فکر
+اما و اگر و...
+باز |عین| شیفته من ارور دادم
+یآعلی
یارحمان
اینکه روی یکی خیلی حساب باز کنی ، بعد ببینی بیشترش پوچه حس بدی میده نه ؟
علی رغم اینکه آدم زود اعتمادی نیستم
#اندکی_تفکر
یا رحمان
قسم به نگاه آخر
لحظه ای که اتفاق مناطق سیل زده فهمیدی ، دل تو دلت نبود که بری کمک کنی
داوطلبانهُ مشتاق اسمتُ برای ثبت نام نیروی داوطلب آتش نشان دادی اما تعداد زیاد بوده
و افراد محدودی فرستادن و اونایی که سابقه ی کاریشون بالا بوده رو اولویت قرار دادن
گروه چهارم داوطلب آتش نشان هفته پیش رفتن و تو منتظر نموندی تا گروه بعدی بری
و یه گروه جهادی پیدا کردی که بری و اسمتو به عنوان داوطلب دادی !
کیف و کوله رو از قبل جمع کرده بودی و حالا منتظر بودی زمان و روز حرکت برسه
که با ماشین خودت و چندتا از بچه های جهادی بری
خیلی سخته |عین| تمام وجودم درد گرفت وقتی فهمیدم واقعا میخوای بری
چرا ؟
چون خیلی بهت وابسته م و اینو خودت میدونی که چقدر اذیت میشم وقتی ازم دور باشی
اونقدر بهت وابسته م که نمیذاشتم باشگاه بری استخر بری و ...
چون میخواستم تک تک لحظه ها داشته باشمت ، دیوونه م نه ؟
این حجم از دوست داشتنِ وابسته ای !
وسایل که ماشین گذاشتیم ، گفتم |عین| بااینکه بغلت کردم اما بیا بریم خونه بااااااز ب غ ل ت کنم
|عین| اون بغض لعنتی تو صداهام ، اون لحظه آخر که حرف نمیزدم چون صدام نلرزه
و اشکم سرازیر نشه مثل سیل و تو سیل زده بشی
|عین| وقتی از زیر قرآن ردت کردم ، گریه م میگرفت اما دوام آوردم اما نذاشتم بیاد
خودت شاهد همه ی این لحظه ها بودی ، درسته ؟
|عین| بعد رفتی و در وروردی بسته منم داخل خونه اومدم
دوباره سریع چادر سرم کردم و بیرون اومدم
از درب ورودی نگاهم کردی ، گفتی عه اومدی منتظر بودم بیای
ماشین روشن کردی که بری و اشکام داشت سرازیر میشد
فهمیدی که گریه می کنم یا شاید برای بار آخر اومدی که خدانگهدار بگی
که با اشک من مواجه شدی !
صورتمو پشت درب قایم کردم ، گفتی ببینمت
گفتم برو دیگه |عین|
و
گفتی بیا این دستمال رو بگیر اشکاتو پاک کن ، خجالت بکش ۲۰سالته گریه می کنی ؟
خندیدم دستمال گرفتم گفتم آره
اشکامو پاک کردم و خدانگهدار گفتی رفتی
و
من تاآخر کوچه که بری داشتم نگاهت میکردم
و سرآغاز دلتنگی از امشب تا دوشنبه هفته ی بعدی که بیای
+غرغرهای من شروع خواهد شد
+وقتی خودمو جای مردم سیل زده میذارم ، میگم چ خوب شد کمک رفتی
+به وقت ۲۲:۴۷شب ۲۶فروردین
+الحمدلله
+یآعلی
یارحمان
خسته ام ، خسته ی همه چی !
نمیدونم چرا یهو دلم گرفت ؟
من هنوزم صبورم و دارم به اطرافم نگاه می کنم و راه ادامه میدم اما هنوز نفهمیدم چرا ؟
کاشکی وقتی خیلی دیر نشده بفهمم و هضمش کنم
من نگاهم به دستای خداست و چشم هام مضطرب و ذهنم منتظر ...
من اونقدر افکارم باهم قاطی شده که برای چندماه میخوام فقط خودم باشم و دغدغه های خودم !
میترسم از این همه فکر که نمیذاره زندگی کنم و دروغ حالمو خوب نگه میدارم
افسرده م ؟
من از نرسیدن به اون مورد انگار ضربه خوردم و همه چی رو دیگه شوخی میگیرم
نمی تونم بفهمم اما من حالم خوب نیست
اونقدر خوب نیست که ۲شب دارم می نویسم
من فاطمه سابق نیستم و این حالمو داره بد می کنه
+خدایا میشه بشه ؟ میشه خوشحالم کنی ؟ وقتی دلگرم میشم با این آیه
| الله علی کل شیء قدیر | منتظر می مونم اما زودتر بشه ، میشه بایه نشونه بگی به نفعمه یا ... ؟
+دعاکنیم برای هم ، برای حاجت های هم 💚
+شعبان مبآرک
+گواهینامه رو گرفتم 🚗
یارحمان
یا خَیرَ مَن خَلا بِهِ وَحیدٌ(مناجاٺ خمس عشر)
ٺو بهٺرین ڪسے هسٺے ڪہ
من دوسٺ دارم ٺنهاییهامو فقط با اون باشم❤️🍃
یارحمان
میدونی گاهی وقتا باید ساکت تر از قبل باشی فاطمه ، اونقدر ساکت و صبور که نفهمن
غم پنهان شده در دلت رو به زور قایمش می کنی !
فاطمه چشماتو ببند تا آرامش بیشتری سهم قلبت بشه تا خودت راحت تر نفس بکشی خب ؟
تو وجودت دوشخصیتیه و هیچ کسی متوجه شخصیت دوم ت تا به الآن نشده !
تو بلدنیستی بلند بلند بخندی و شادیتو فریاد بزنی و قربون صدقه ی ظاهری بری و خیلیا فکرمی کنن
پس اصلا محبت کردن به تو بی فایده س !
اما تو با تموم وجودت از درون خوشحالی و میخندی و می پری بالا و پایین دریغ از نشون دادن !
تو ناراحتی ت رو اگه عمیقا نتونی تحمل کنی بروز میدی
اونم اگه از آدمی باشه که خیلی دوستش داری دیگه دووم نمیاری و خودتو لو میدی !
تو بلدنیستی نشون ندی
میدونی فاطمه تو باید محبتی که بهت میشه رو عمیقا نشون بدی ، لو بدی
میدونم میدونم که ازاین رفتار به ظاهرالکی بدت میاد
اما درونیش رو خیلی بیشتر ترجیح میدی و دوست داری
اما این به نفع توئه چون با رفتار قبلی ت شکست خوردی تو خیلی جاها !
الآن وجدانت میدونم میگه که بابا ولم کنین میخوام فاطمه ی خودم باشه
به درک که ناراحت میشن ، اما فاطمه این قانون بذار برای آدم های مهم زندگیت ، باشه ؟
سعی کن ناراحت نشی و اینقدر حساس نسبت به هر رفتاری نباشی تا اذیت نشی
فاطمه یادته چندساعت پیش تو آیینه خودتو نگاه کردی و باخودت حرف زدی
و گفتی نمی تونم اون رفتار رو هضمش کنم و فقط سپردی به خدا ، خب ؟
گفتی فاطمه قوی باش
نسبت به بالا و پایین های زندگی که از الآن تا چندسال دیگه که پیش رو داری
قوی باش
از الآن که تو آیینه خودتو نگاه کردی و به وقت آخرای ۱۹سالگی و دم دمای ۲۰سالگیه
تا ۱۰سال دیگه که بشه ۳۰سالت و حالا تو یه خانوم پخته تر خواهی بود
و با تموم اتفاقات عجیب و بزرگ و وحشتناک و ترسناک و ... دیگه ای که هست !
فاطمه قول بده به خودت به فاطمه ی درونت که ساکت تر بشی از الآن و صبور تر
اونقدر تو خودت مچاله بشو که بقیه فقط بگن فاطمه هیچی برای خودش نمیخواد
و تمام فکرش بقیه س و برای بقیه خیر برسونه !
میدونم سخته اما کم کم شروع کن
#به وقت سکوت شب و نم نم باران بهاری ساعت ۱:۱۳دقیقه ی بامداد
#ع کمی دورتر از من داره تاریخ داروها رو چک میکنه که آمار داروهای متفاوت داشته باشیم
#ته دلم یه غم عجیبی هست که وقتی یادش می افتم یهو کل قلبم انگار سنگین میشه
و نفس کشیدن سخت و بغض تو گلوم میاد ، عجیبه ؟
#من خودمو برای روزای سخت و بزرگی آماده می کنم
#سادات کجایی ؟ چقدر دلم برای پیام هات تنگ شده
#یآعلی
یارحمان
تنها در خانه منم من وقتی هم اکنون |عین| اینجا نیست و ایستگاهه
البته همه ی شیفت ها تنها نیستم اما شیفت هایی کمی پیش میاد تنها باشم و میدونی این تنهایی 24ساعت رو خیلی دوست دارم
چرا ؟ چون برای 24 ساعت فقط برای خودمم و این حس رو دوست دارم نه افسرده نیستم
اما همه ی ما برای زمانی 24ساعت تنها بودن رو دوست داریم
اما اگه این تنهایی ممتد بشه یعنی اون آدم یه چیزیش هست و گاهی پیش میاد نیاز به 24ساعت های زیادی داریم !
خلاصه اینکه برای خودم لاک زدم و تمرین تایپ ده انگشتی کردم و تی وی دیدم البته باوجود اینکه حالم از نظر جسمی خوب نبود
روزانه خیلی کارای کمی انجم میدم و حس می کنم خودمو از درون رها کردم ، اصلا انگار یکی دیگه شدم یکی از کپی فاطمه
و این فاطمه ی کپی شده رو دوست ندارم ، البته این فاطمه ی کپی شده رو هیچ کسی ازش خبری نداره وفقط خودم میدونم !
|عین| خیلی خوبه حتی بهتر از من حتی بهتر از خودم که فکرمی کردم نمی تونم کسی غیرخودمو دوست داشته باشم
|عین| حواسش خیلی به منه خیلی هااا ، من از اخلاقش نمی تونم هیچ ایرادی بگیرم باورت میشه ؟
چرا یکم بعضی وقتا سربه سرم میذاره اما اگه اونو فاکتور بگیرم
خیلی تلاش می کنه واسه زندگی من آدم این شکلی ندیدم تو زندگیم یعنی دیدم یکی بابام یکی خانواده م
اما |عین| در جایگاه خودش متفاوته و اونقدرمهربونه نسبت به همه ، به همه یعنی حتی کسی که باهاش نسبتی نداره
دیدش نسبت به زندگی اونقدر متفاوت نسبت به آدم های دیگه که خودش معتقده هرچی میگذره آدم تجربه بدست میاره !
الآن که خونه نیست واقعا یه چیزی کمه اما انگار هرصبح که میره تا صبح فردا برگرده ساعت ها انتظار بهم یاد میده باز باز باز
منو عین برای رسیدن بهم داستان های عجیبی رو پشت سر گذاشتیم که هرکسی بشنوه تعجب میکنه
نمیدونم شاید یه روزی تو وبلاگ بنویسم اما شایدم هیچ وقت ننویسم و این محفوظ بمونه :)
من 19 سالمه و نه ماه و 6 روز از عمرم داره میگذره و من یکساله با |عین| هستم
من خوشحالم که 19 سالگی ،20 سالگی و... با |عین| میگذرونم
من هرکسی بهم بگه زود ازدواج کردی نه ؟ بهش میگم نه ! تو هم اگه آدم زندگیت رو پیدا کنی و عاشقش بشی دستشو میگیری !
یه مادر جوون بودن خیلی جذابه وقتی میتونی با همسرت و بچه ت خوش بگذرونی و... تا اینکه یه رابطه ی ناسالم داشته باشی
و من این حس رو تحسین می کنم چون خانوم خونه خودت بودن خیلی هنره !
و هرکسی اختیار زندگیه خودشو داره پس اینکه وااایی تو زود ازدواج نکردی ؟ محکم می ایستم و میگم بنظرم این یه سوال شخصیه !
مگه اونی که 37سالگی ازدواج میکنه من بهش میگم وااایی تو الآن وقت ازدواج ت بود ؟
و برای این موضوع یه بحث کاملا مفصل خواهم داشت !
الآنم این شب رو باید تنهایی به صبح برسونم تا |عین| برسه و...
از نگاه های بعضی آدم ها باید دور شد راحت زندگی کرد
فیلم هندی بعضی وقتا بنظرم دیدنش لازمه
#پناه
#یآعلی
یارحمان
نمیدونم چرا دیگه نمی تونم بنویسم ، انگار خودمو بلاک کردم برای نوشتن :(
یکی میگفت چاره ی اینکه دوباره برگردی دوباره نوشتنه ، مثل دفعه قبل که اومدم و نوشتم اما
دوباره یادم رفت که باید بنویسم و خودمو بلاک کردم
الآن اومدم دوباره شروع کنم اما بدون ترس کنار گذاشتنش و مثل قبلا با هر دلیلی یا بی دلیل
بنویسم تا خالی بشم از این حس لعنتی که بهم چسبیده !
تنبل شدم خیلی تو نوشتن تو کتاب غیرمتفرقه خوندن تو ...
خیلی رفتم تو لاک خودمو اصرار دارم بیرون نیام
کاش میشد برگردم به همون دوران دبیرستان و دغدغه هایی که کل دنیامو گرفته بود ...
منتظرمن باشید یا نباشید من می نویسم اما شاید بدون مخاطبی که بخونه
چون وبلاگ خیلی وقته فراموش شده و حالا تا راه اندازی مجددش زمان میبره :(
امشب لیله الرغائب برای حآجت هاتون دعآ می کنم برای حآجت هام دعآ کنید لطفا
#قلبم درد میکنه از بعضی حرفا...
میام که بنویسم که راحت بشه ذهنم قلبم ...
#یاعلی
یارحمان
هیچ کسی مثلِ خودت حتی اگه بَدم باشم ، هوامو نداره
دیشب بعد نماز یادته چی گفتم و سریع جوابمو دادی ؟
میدونی از این به بعد فقط واسه خودت میشم تو که تو خوشی و ناخوشی کنارمی
تو رفیق منی برای تمام عمر
هوامو داری ولی محکم تر دستمو بگیر تا گم نشم
#صبوری رو بهم بده تا آروم بشم
خدای آسمان ها دوستت دارم تا همه ی عمر
#یآعلی
یارحمان
امام علی علیه السلام:
هنگامی که از چیزی می ترسی،
خود را در آن بیفکن،
زیرا گاهی ترسیدن از چیزی،
از خود آن سخت تر است.
حکمت 175 نهج البلاغه
#مولا
#تلنگر
مثل ترس من از داخل اجتماع بودن ، ترسِ از صحبت کردن با بقیه و ساکت بودن !
فردا اولین جلسه ی کلاس و یه حسِ ترس قلقلکم میده :/
یا از تنها رفتن برای خرید و انجام کار ترس دارم و ... !
چه جوری میشه نترسید ؟
#یآعلی
یارحمان
امروز که تاکسی سوار شدم ، همزمان پیرمردی هم سوار شد که از قضا
دوست آقای پیرمرد راننده بود ، دوستش شروع کرد به اینکه کم پیدایی و خونه می مونی ؟!
آقای پیرمرد راننده گفت نه ، هستم !
گفت پس چرا من نمی بینمت ؟ خسته ای ؟ توخونه می مونی ؟
آقای راننده : نه ، هم خونه م هم گپ و گفت با دوستا هم رانندگی و سرکار
خستگی برای ما نیست که ، خسته بودن وقتیه که دیگه مُردی !
اون موقعه س که باید خسته باشی !
الآن زندگی ، تلاش ، بدو بدو و...
پیرمرد : ریز ریزرمیخندید و گوش میداد
ما باید تلاش کنیم برای این جوون ها ، این جوون ها باید از ما انرژی بگیرن :)
پیرمرد : پراید هم چه گرون شد !
آقای راننده : نه ، خود ما مردم اتحاد نداریم که گرون میشه ، دست دولت نیست !
ما مردم اگه پشت هم باشیم و...
آقا ببخشید من همینجا پیاده میشم [صدای بنده وسط صحبت های آقای پیرمرد راننده ]
و مدام فکرکردن در مورد این انرژی مثبت از صحبت های آقای راننده :)
بسیار نیاز به این حرفای قشنگت داشتم پیرمرد
#چقدر وب ساکته ، خلوت !!!
#یآعلی
یارحمان
به دنیا که آمدی جهآن پر از نور درخشان شد ، از همان اول دغدغه ی بشریت در قلبت بود
همان عشق کمک به بشریت باعث شد در سختی های متفاوت بیافتی
همان جا که خدا در قرآن گفت : طه (ص) قرآن نازل نکردیم که خودتو به سختی بیاندازی
به قول حاج آقا حسینی قمی که گفت : خدا گفت بس کن طه (ص) !
همان جا که خدا فرمود
|لَقَدْ جَاءَکُمْ رَسُولٌ مِّنْ أَنفُسِکُمْ عَزِیزٌ عَلَیْهِ مَا عَنِتُّمْ حَرِیصٌ عَلَیْکُم بِالْمُؤْمِنِینَ رَءُوفٌ رَّحِیمٌ |
ﻳﻘﻴﻨﺎً ﭘﻴﺎﻣﺒﺮﻱ ﺍﺯ ﺟﻨﺲ ﺧﻮﺩﺗﺎﻥ،ﺑﻪ ﺳﻮﻳﺘﺎﻥ ﺁﻣﺪ،
ﻛﻪ ﺑﻪ ﺭﻧﺞ ﻭ ﻣﺸﻘﺖ ﺍﻓﺘﺎﺩﻧﺘﺎﻥ ﺑﺮ ﺍﻭ ﺩﺷﻮﺍﺭ ﺍﺳﺖ ،
ﺍﺷﺘﻴﺎﻕ ﺷﺪﻳﺪﻱ ﺑﻪ ﻫﺪﺍﻳﺖِ ﺷﻤﺎ ﺩﺍﺭﺩ ،ﻭ ﻧﺴﺒﺖ ﺑﻪ ﻣﺆﻣﻨﺎﻥ ﺭﺅﻭﻑ ﻭ ﻣﻬﺮﺑﺎﻥ ﺍﺳﺖ .
مبعوث که شدی ، عشق ها در قلبت را منتقل کردی به همه ی آدم هایی که کنارت هستند
که قرار است بعدا کلامت را بخوانند ، که قرار است از قرن۲۱هجری عآشقت بشوند
راستگویی و درستکاری ت از کودکی زبان زد شد تا لقب |امین | را داشته باشی
اخلاقت شد راهی برای همه ، راهی برای بهتر مدارا کردن با بقیه را یاد دادی
معلم اخلاق و معرفت و... بودی
دین اسلام را آوردی یعنی تسلیم بودن امر خداوند
آنجا شد که پیروانت به اسم مسلمان شناخته شدن و خاتم پیامبران شدی
محّمد نامت بود و راهت هدایت بشریت
و فرزند عبداللّه و آمنه بودیُ ، همسر خدیجه س و پدر حضرت زهرا س
اصل و نسبت پاک بود و خودت و اهل بیتت ع از پاکی
همان جا که خدا فرمود
|انما یرید الله لیذهب عنکم الرجس اهل البیت و یطهرکم تطهیرا |
در ۱۷ربیع متولد شدی و چهل سالگی مبعوث شدی
از هرفرصتی برای کمک برای بهتر شدن برای خوبی استفاده می کردی
مدینه هستی ، سلام من به مدینه به مزار شریفت یا رسول اللّه (ص)
و حالا از قرن۲۱ دختری بنام فاطمه که مسلمان و شیعه ی علی است از شما می نویسد
ادعا هایم گوش فلک رو پر کرده است
ببخش اگر ادعا می کنم مسلم هستم
و تمام تلاشم رسیدن به غایت خوبی هاست اگر این نفس بگذارد
#الحمدلله
#تولدتان مبآرک ای پدر امت ❤
#از وجود و برکت نور شماست که زمین بارانی شده است ، خدا بارش نصیب شهرمان کرد
#دعآ کن برایمآن پدرجآن
#یآعلی
یارحمان
ازاینکه نمی تونم برات کاری انجام بدم ، ناراحتم «ی جآنم»
چرا یهو تموم امیدت که با دلهره بافته بودی مثل نخ تسبیح یهو پاره شد ؟
حتی نمی تونم بهت بگم غصه نخور ، چون وقتی خودمو جات میذارم ، حس تهی دارم
انگار هی میخوای پتو تا سرت بکشی بالا و اونقدر توی خلوت خودت مچاله بشی که شبیه
یه نقطه بشی و بعد فرو بری تو دلِ زمین !
میشه تلاش کرد هنوز ؟
آخه چه تلاشی ، مگه از دستتمون بر میاد ؟
و دیشب که گفتی از صبح تا شب گریه کردم ، اما هنوز فکرمی کنم جای گریه دارم :(
غمگینیه بعضی آدما که همیشه شادن خیلی سخته سخت !
حتی نمی تونم تصور کنم که وقتی میگی ناراحتی چه جوری هستی یعنی ؟
بیا ، بیا هنوز وقت هست
آرزو کنیم که نشه نشه نشه
بیا ، بیا بگیم ما هنوز امید داریم
بیا دروغ بگو و وانمود کن خوبی و خوبه همه چی !
و تو هر دفعه خیال بافیت رو ادامه بده و منم پر و بال بهش بدم و باورش کنیم
و
«ی جآنم»
حتی برای لحظه ای اندک بیا باز خیال بافی کن❤
#برسد به دست «ی جآن»
#همان قدر وابسته همان قدر دلبسته همان قدر ...
#بگیر هرچه را دارم ببخش هرچه را داری
مریضحالیم خوش نیست نه خواب راحتی دارم
نه مایلم به بیداری
#یآعلی
یارحمان
میخوام بنویسم از تو از |عین| دوست داشتنی
لحظه های متفاوتی رو باهات گذروندم ، لحظات شآدی و غم :)
به تمام لحظات باهم بودنمون و دلتنگی های نبودت چه دوران نامزدی ، چه الآن !
لحظاتی که بودی اونقدر غرقِ وجودت بودم و هستم که فراموش می کنم همه چی رو ...
لحظاتی که نبودی حسرتِ اون موقعه هایی رو میخورم که چرا از بودنت کم استفاده کردم
بااینکه همون موقعه هایی هم که بودی ، تمام حواسم بهت بود !
روزایی که شیفت میری اونقدر قلبم کنده میشه و همراهت به سمت سرکارت میره
اینجوری برات بگم |عین| جآن که دوست دارم هرلحظه کنارت باشم
خنده هایی از جنس ناب خودت ، که بهت میگم |عین| همین جوری بخند برام لطفاً !
میگی فآطمه آخه ، الکی چه جوری بخندم ؟
میگم صبر کن و سریع میام قلقلکت میدم و قهقه میزنی و کیف می کنم :)
خونه پر میشه از صدای خنده هآی تو ، تویی که منو عآشق خودت کردی !
فآطمه ای که عآشقِ کسی نمیشد و تو حال و هوای عشق نبود و ...
تو حتی به من یاد دادی عآشق بودن یعنی چی ...
خطبه عقد که حاج آقا خوند و مَحرَم شدیم ، گفتی تو آیینه فقط منو تو پیدایم
گوش ت رو میاری یه چیزی بگم ؟ و من گوشمو نزدیک تر کردم به لبت و برام شعرخوندی :)
همه داشتن نگاه می کردن که تو به من اون لحظه چی داری میگی آخه !
امامزاده صالح که رفتیم گفتی من از خدا تو رو میخواستم و دیگه چیزی نمی خوام
هوا سرد پاییزی بود و دستام سرد شده بود ، دستامو گرفتی و با دستای خودت گرم کردی
یا همین اتفاق چند روز پیش
که صبح میخواستی بری سرکار و من از شدت قرصی که خواب آور بود بیدار نشده بودم
و اون روز خونه مامانِ من بودیم و صبحونه مامان برات آورده بود و مامان منو صدا میکرده
تو به مامان گفتی فآطمه خوابه
مامان میگفت فآطمه |عین| خیلی مواظبته ، توام خیلی هواشو داشته باشیا
با کمترین سرو صدایی صبحونه خوردی ، آماده شدی و سرکار رفتی
و شاید تو این ۹ماهی که عروسی کردیم ، به ندرت پیش اومده بدون خداحافظی بری
شاید ۲،۳ بار بوده که من از شدت خستگی خواب بودم و تو دلت نیومده بیدارم کنی
و وقتی از خواب بیدار شدم ، انگار برق منو گرفته و با دستام میخوام بزنم تو سرم که
چرا آخه بیدار نشدم و ... بعدش همش خودمو دعوااا می کنم :\
من خیلی وقتا باعث ناراحتیت هم شدم اما تو صبورتر از همیشه ای !
یا وقتی امروز گفتم اسم وبلاگمو میخوام تغییر بدم
اسم نویسنده باشه هورس فیلد یعنی اسم یک نژاد از لاک پشت ها و اسم وب رو چی بذارم ؟
گفتی بدار | لاک پشتِ آقامونم | و من از شدت خنده پوکیدم و تو گفتی جدی میگما
تو حتی دستِ شوخی رو هم از پشت بستی :)
امروز که گفتم اخلاق های خوبمو و بدمو بگو
اخلاق های خوب که بماند :)
اخلاق بد که گفتی فآطمه لجبازی نکن تو مواردی که پیش میاد !
شاید من کوتاه بیام اما یادت باشه هی دلم نسبت بهت دورتر میشه از لحاظ عآطفی
تو که نمی خوای همچین اتفاقی بیفته و من تو فکر فرو رفتم
احترام خیلی توی زندگی مشترک مهمه ، یادت باشه چه من چه خودت حواسمون باشه
اگه احترام مون از بین بره فاتحه ی رابطه ی مشترکمون خوندس !
و تنها همین عیب من بود ، اما عیبی بد که اگه بیشتر کشش بدم ، خیلی بد میشه !
داشتم فکر میکردم اگه تو این سوال از من بپرسی چی جواب بدم که خب
گفتم تو اخلاق بد نداری |عین| :\
تو حتی حرص منو درآوردی که اینقدر خوبی ، اینقدر مهربونی ، اینقدر باگذشتی ،
اینقدر حواست به همه چی برای من و برای زندگی هست ، اینقدر سالمی ، اینقدر حواست
به تغذیه های دوتامون هست ، اینقدر هوای منو داری از همه لحاظ چه محبت چه خوراک
چه پوشاک کلی بخوام بگم چه مادی و چه معنوی :)
میدونی تو لج منو درمیاری ازبس خوبی توی همه چی !
چه جور میتونی این همه صفات خوب رو تو قلبت جا بدی و از حجم بدی دیگران بازهم
مهربون باشی ، هآن ؟
توی سفر کربلآ یادته گفتی فآطمه هرچیزیت شد ، هرچیزی خواستی و...
فقط به خودم میگی :)
یا مثلا دلم هوای یه خوراکی می کنه بلافاصله میگی بریم
نمیدونم |عین| نمیدونم از کجای شخصیتت بگم
وای بازم قاطی کردم از خوبی هآت 😣
و ادامه دارد ...
[+من]
من لم یساله و من لم یعرفه
[+تو]
جمیع خیر الدنیا و جمیع خیر الآخره....
این نابرابری را دوست دارم 💙
یارحمان
سکانس دوم
از نجف به سمت مسیر پیاده روی کربلآ
از خونه سید بعد از نمآزصبح رفتیم و هرلحظه که یادشون بیفتم دعآ می کنم
رو به مرقد امام اول جآن و دوباره سلام دادن و گفتم بابا وداع نمی کنم چون بازم منتظرم
دلم نمی خواست جدا بشم از خآک نجف اما حسین علیه السلام منتظرمآن بود
و با دلی پر از عشق به سمت تابلویی که علامت زده کربلآ از این طرف :)
حسی که با هیچ چیزی نمی تونم مقایسه ش کنم وقتی برای بار دوم این اتفاق می افتاد
و من از شدت عشق داشتم جآن به جآن آفرین تسلیم می کردم
مسیری که پر از عشقه 💙
کوله به دوش و دست در دست |عین| به سوی مسیر
صبحونه رو تو راه خوردیم و تا اذان ظهر پیاده روی و بعد نمآز
نآهار و کمی استراحت و دوباره دل به مسیر زدیم تا اذان مغرب
بعد اذان مغرب تا ساعت ۸اینا پیاده روی و از ۸تا ۱۲ استراحت کامل
از ۱۲شب تا اذان صبح پیاده روی و بعد نمازصبح استراحت تا ساعت ۸
و تکرار این برنامه و شاید باکمی تفاوت ولی اصل همین بود !
گل سر و کش و گیره برده بودیم برای بچه های عراقی 😉🇮🇶
وبعد نمیدونی چقدر لبخند توی چهره ی بانمک شون می اومد و تشکر میکردن
یکی شون به عربی داشت باهام حرف میزد و منم گفتم نمیفهمم [لا مفهوم ]
گفت ایرانی ؟ گفتم نعم :) بعد کلی خندیدیم
یا دوباره تو مسیر یکی دیگه شون آخرای هدیه هامون بود فقط یه کش و گیره مونده بود
کنارمون نشست بعد اشاره به کش کرد ، بهش کش دادم ، نمیدونی چقدر خوشحال شد
همش کنارمون لبخند میزد تشکر میکرد ، کلی خوشحال شد نمیدونم چه جوری بگم اصن
درحدی بود که |عین|گفت بابت یه کش اینقدر تشکر و محبت می کنه به ماها
اون یکی گیره رو هم بهش بده و باهاش عکس انداختیم 📷👧💟✋
خستگی های تو مسیر دوست داشتنی هستن ، حتی خآک های مسیر پیاده روی
یا سنگ ریزه های مسیر ، فرش و حصیر که زائرها باهاش استراحت می کنن
از خوشبخت ترین فرش و حصیرن چرا که زیر پای زائر حسین علیه السلام هستن
بچه کوچولوهایی که سقای آب میشن ، دستمال کاغذی پخش می کنن و ...
فلافل های تو مسیر از جذاب ترین غذاها برای من بود 🌮
و البته سیب زمینی سرخ کرده هایی که دلبری میکردن 🍟
تو این مسیر همه بهم کمک می کنن ، همه هوای همدیگه رو دارن
از کشور پاکستان ، کانادا ، هند ، افغانستان ، فرانسه ، انگلیس ، اسپانیا ، ترکیه ، نیجریه
ایران خودمون ، سوریه و ...کشورهای دیگه که بقیه ش یادم نمیاد
اونجابود که گفتم جآنم حسین علیه السلام که از همه عآلم میان به سمت تو ارباب ❤
ای دین من دنیای من حسین علیه السلام
عمود ۲۰۲ / عمود ۴۲۰ / عمود ۷۸۰ / عمود ۹۲۷ / عمود ۱۰۲۰ / عمود ۱۱۲۰ / عمود ۱۲۰۲
عمود ۱۳۰۰ / عمود ۱۴۰۰ /
و
عمود ۱۴۰۰ به بعد نزدیک و نزدیک تر به حرم ها
دل تو دل آدم نیست ، برای رسیدن به عشق
از دور خیابون منتهی به حرم حضرت ابوالفضل علیه السلام
حرم سقای آب پیدا بود
و
ایستاده به روی دو پا [ساعت ۲:۳۰نیمه شب]
السلام علیک یاابوالفضل العباس علیه السلام
و شروع درد و دل های فآطمه با سقای آب و ادب
گریه
گریه
گریه
گنبد از دور پیدا بود و تار میشد وسط قطره های اشک ❤
و
ممنونم ازت آقا که دعوت کردی و زیارت عآشورا خوندن
وبه سوی تفتیش تا نزدیک تر شدن به حرم
خیره به گنبد سقا
کوله هامونو دادیم امانات و راهیه بین الحرمین ❤
ادامه دارد ...
یارحمان
سکانس اول
کاظمین
جایی مثل مشهد با همون بنا باهمون مدل از معماری ایرانی
جایی پر از آرامش مثل پناهگاه ، امام جواد علیه السلام و امام کاظم علیه السلام
از باب القبله روبه روی حرم و از باب دیگه وارد صحن شدم ، کفش به کفشداری سپردم و به سوی امام ها ع نزدیک تر میشدم ، مامانِ نیلوفر گفت امام جواد ع حآجت دنیوی خیلی میده خلاصه که راست کارش حآجت ها دنیای ماهاست ، امام کاظم ع حآجت سعادت و سلامتی و بخواه و...
رو به ضریح و سلام دادن و همین جوری که وارد حرم میشدم گفتم امام جواد ع یعنی پسر امام رضا ع خودمون ، باباتون کلی حآجت منو دادن بعد زیرلب گفتم | رضایت برای _ _ _ |
سه حرف بود حآجتم اما تموم غصه ی من بود :(
از یه درب وارد جایی که ضریح بود شدم و از درب دیگه بیرون اومدم ، همین قدر سریع و همین قدر لذت بخش و اما دلتنگ ، نماز مغرب و عشآء توی حیاط خوندیم به جماعت و کتاب دعآ برای زیارت دو امام ع و حالا من دو تا از امام هام رو زیارت کردم از نزدیک ترین مکان ممکن و قلبم از حرارت این عشق می تپید و لبخند به لب بودم !
و سوار بر اتوبوس به سوی نجف بعد از ۵،۶ ساعت
و
نجف
ساعت ۱۲ بود جایی برای موندن توی نجف نداشتیم یکی از آقایان کاروان گفت من یه دوست سید دارم (عراقی) شماره ش میگرفتیم در دسترس نبود یا امکان پذیر نبود ، حآجی گفت خداکنه خودش بهم زنگ بزنه و من خوابم برد
دقایقی بعد اتوبوس ایستاده بود وسایل هاشونو جمع می کردن که از اتوبوس پیاده بشن
خود سید زنگ زده بود ، حآجی گفته بود ما ۳۱ نفریم زیادیم
سید (عراقی) گفته بود اشکالی نداره ، شما بیاید
یعنی ساعت ۱۲:۳۰شب ۳۱تا مهمون رو کی تو خونه ش راه میده هان ؟
با مهربونی سلام کردن و پذیرایی ، چآی آوردن بعد فکرکن اون وقت شب شام درست کردن من یکی که موندم ، زینب ۲۴سالش بود و کمی فارسی بلد بود ، لیسانس فقه داشت و خواهرش پرستاری تو ایران میخونه ، تازه عروس بود و باردار بود
کلی مهربونی از چشم های درشت مشکی ش می بارید و کلی شوق و ذوق برای کمک به زائرهای امام حسین علیه السلام ، کافی بود فقط بفهمند زائری تا سرتاپا برات مهربونی کنن
حوراء ، حسنا دوتا دختر مو مشکی و قشنگ ، حوراء شیرین زبون و بانمک
حسنا یه دختر مو بلند به بلندی تا کمر و مشکی رنگ سیاهی شب با چشمانی درشت
از شباهت منو نیلوفر کاروان خیلیا گفتن که شبیه بهم هستیم و در واقع میگفتن خواهرید؟
وباخنده میگفتیم نه ، ماخواهر نیستیم
ساعت نزدیک ۳ بود که حمام رفتیم و نفر آخر من بودم و بعدش زینب رفت خونه خآله ش
و تا اذان صبح با نیلوفر حرف زدیم داستان آشنایی با |عین| توضیح دادم و ...
اذان صبح زد و حی علی الصلوة و بعد دوباره خوابیدیم تا ساعت ۸ و با صدای بقیه بیدار شدم ، صبحونه رو زدیم و به سمت بانک ملی ایران شعبه نجف
چه صفی بود ، بیخیال دینارهامون شدیم :\
به سمت حرم امیرالمومنین علیه السلام راهی شدیم
خیابونا شلوغ دوتا مسیری که راننده رفت بسته بود ، کلافه شدم
|عین|گفت میخوای الآن که اعصاب نداری حرم نریم ؟
گفتم نه بیا بریم [بااخم]
بعد تفتیش تا گنبد دیدم ، یهو انگار هیچیم نیست
حالم خوشه خوش !
از همون دور گفتم السلام علیک یاامیرالمومنین علیه السلام
و روبه روی درب باب القبله درد و دل کردم و از دلتنگی هام گفتم به بابای امت
حرم بابا اونقدر آرامش داره که انگار محکم بغلت کرده و میگن دخترم خوش اومدی
اونقدر شلوغ بود که نمیشد جلوتر بریم چون به مردا میخوردم و خب زیارتم کلا قبول نبود
امام علی ع ناراحت میشدن اون وقت هیچ ارزشی نداشت این زیارت
ته دلم گفتم بابا خیلی دوست دارم بیام سمت ایوان طلا سمت ضریح سمت صحن های داخل ، اما خودت میدونی که نمیشه و گناه میشه و ازدستم ناراحت میشی مهربون
بالبی خندان و چهره ای شاداب برگشتیم
به سمت وادی السلام
و
مسیر حرم تا خونه ی سیدِ عراقی دور بود ، تقریبا پیاده بیشتر از یک ساعت
یه مسیری رو تا خونه پیاده رفتیم ، بقیه ش هم با ماشین برگشتیم
که راننده ای که سوارمون کرد ، پول ازمون نگرفت گفت صلوات :)
و خنده کنان پیاده شدیم
بعدش هم دقیقا سر چهارراهی که خونه سید اون طرفش بود پیاده مون کرد
ولی به |عین|گفتم اینجابرام آشنانیست ، شماره دادیم یه مغازه دار عراقی زنگ زد به سید
سید با ماشین اومد دنبالمون وای من خجالت کشیدم ، گفتم چقدر اینا مهربونن
حالا فکرکن ما اینور خیابونیم خونه سید اونور خیابون بود :|
گیج زده بودیم یعنی ها :\
خونه رسیدم و سلام و احوال پرسی و زیارت قبولی اهالی کاروان :)
یکی از مردای همون خانواده سید گفت اسمت چیه ؟ گفتم فآطمه
گفت فآطمه ناهار ؟ گفتم ناهار خوردم البته یه جورایی با ایما اشاره
بعد دوباره پرسید ، گفتم آره ناهار خوردم
بعد دوباره با سینی ناهار اومد سمت من :)
آخه ، چی بگم من از مهربونی هاتون خانواده ی سید :)
ادامه دارد ...
یارحمان
شروع این سفر یعنی عشق
وحالا عآشقانه ترین سفر تا برای رها شدن از قید دنیا ، از قید حرف ، ازقید شهر و...
همین لحظه ها که میگذره قلبم محکم میزنه و تاپ و تپ سفری به نام کربلآ
نمیدونم چی شد ، که دعوتم کردی ؟!
اما
همچنان و...
#عازم سفر کربلآ
#به نیابت همه ی بیان ها اگرلیاقت داشته باشم
#الحمدلله
#یآعلی
یارحمان
دقت کردی ! یه جایی یه چیزی از یه جایی بهت میرسه که میگی اِ این جوابِ این کارم بود !
خدا اونقدر با حساب و کتاب برنامه ریزی کرده که من بهش ایمآن دارم
ایمان نه از سر ترس ، نه از سر دلواپسی و... ایمآن از سر شوق ، از سر عشق و...
یه وقتایی یه حرف میخوام بزنم درمورد اون طرف هی باخودم کلنجار میرم ،
نکنه باعث بشه ناراحت بشه ؟ نکنه فکر کنه من آدمِ با قلب سنگی هستم :\
اما اگه پای خواسته هام و آرزوهام وسط باشه :باهیچ احدی آبم تو یه جوب نمیره:
چون دلم نمی خواد به دلم به ذهنم به تموم وجودم مدیون باشم !
اما گاهی حکمت خدا با آرزوی من یکی نمیشه ، اونجاست که میگم:من تموم تلاشمو کردم
اما نشد ، چون حتما صلاح من به جز این بوده !
یه وقتایی اصرار کردم برای خواسته هام و شده و بعدش گفتم کاش نمیشد !
این چندسال یعنی ۶،۷سال خیلی اتفاق ها افتاد که فاطمه ای متفاوت شدم
بزرگ تر از قبل ها ، جسور تر از قبل ها ، باتجربه تر از قبل ها ، کله شق تر از قبل ها ،
خیلی وقتا کم آوردم اما فقط از خدا خواستم کمکم کنه ، گفتم من در خونه خودت میام
چون کی میخواد به من کمک کنه ؟ وقتی قدرت مطلق خداست !
وقتی عآلم دست خداست ، وقتی حتی نفس کشیدنمون دست خداست
وقتی اگه از کسی کمک بخوای که یه آدم مثل خودمه یعنی امید بستن به یه آدم که فناست
امید به خدا رو این چندسال میشه گفت یه ذره ش رو یادگرفتم ، یه ذره :)
واسطه ی فیض یعنی اهل بیت علیه السلام :)
یعنی یکی مثل حضرت علی اصغر علیه السلام ، یکی مثل حضرت رقیه سلام الله علیها
یعنی امید بستن به آدم هایی از جنس نور نور نور
نور تو رو میرسونه به بالاها ، حالا تلاش کن بین این همه آدم که اومدن تا با برگه قبولی برن
نور وجودت رو پررنگ کن :)
هرچی پررنگ تر بهتر ، دلبری کن برای خدات :)
#گریه ، گریه ، گریه برای تو [حسین علیه السلام ]
# شروع قصه ی عشق از ایوان نجفه [جآنم علی علیه السلام ]
#و از جایی که
گمان نَبَرد به او
روزی عطا کند...
«طلاق - ٣»
#یآعلی
یارحمان
اینکه سبک زندگی اسلامی باشه یعنی کیف میکنمااا
مثلا زندگی اونایی که هم تو تحصیلات برترن
از نظر دینی هم سعی می کنن سبک زندگی شون اسلامی باشه ، همین که چارچوب دین رو
الآن کسی رعایت کنه یعنی کولاک کرده ، با وجود این همه گناه تو جهآن !
اما این باعث نمیشه بگیم خب پس همین حد معمولی انجام بدیم و بیخیال بقیه ش ،
تاجایی که میشه باید خودمونو به اون صد اصلی برسونیم :)
نه ، برای دیگران چون تو چشمم بقیه بالا بریم ، برای اینکه مایه مباهات خدا بشیم :)
اینکه مباهات کنه خدا به فرشتگانش بگه : ببین ! این بنده ی منه ، این عآشقِ منه
از نظر تیپ و مدرن بودن هم در حد معمول باشه
حالا فکرکن این آدم جوون هم باشه ، یعنی یه زوج جوون
و این زوج جوون هم بچه داشته باشن[یه بچه نه ها ، ۳تا][نسل شیعه باید زیاد باشه]
این همه پیشرفت از دید من خیلی عآلیه و ذوق کنندگان این آدم هام :)
شاید قبلا که مجرد بودم همش میگفتم من که ۲۴سالگی ازدواج می کنم و تک و تنها عآلیه
مجردی میرسم به تموم آرزوهام و اگه شد و موقعیتش مناسب بود ازدواج `هم` می کنم !
یه همچین آدمی داره این حرفا رومیزنه با همچون تفکراتی !
اما آخرش مجرد باشی بشه ۴۰،۵۰ سالت که خب که چی ؟!
اون موقعه که همه دارن با خانواده هاشون سرگرم میشن تو تک وتنها ؟!
الآن جوونی میگی خب به درک !
اما بعدا چی ؟!
خب ، برمیگردم به قسمت قبل
اینکه با یه آدمی که تفکراتش مخصوصا مذهبی بهت بخوره خیلی مهم !
مثلا من یه سوال دینی برام پیش میاد ، سریع به |عین| میگم و برام توضیح میده
|عین|خیلی کتاب درمورد تاریخ اسلام و ... اینا خونده و کاملا بلده :)
یا مثلا یه جوون مذهبی اما شوخ طبع
حتی حدیث هم درمورد شوخ طبعی داریم که :
حدیث رسول اکرم صلى الله علیه و آله :
اَلمُؤمِنُ دَعِبٌ لَعِبٌ وَالمُنافِقٌ قَطِبٌ غَضِبٌ؛
مؤمن شوخ و شنگ است و منافق اخمو و عصبانى.
تحف العقول، ص ۴۹
همین که |عین| شوخ طبع به اندازه و باعث میشه آدم بخنده :)
مثلا |عین| در مورد بعضی نکات آشپزی یا خونه داری یه چیزایی بلده و
همین خیلی جذابه برام که |عین| چطور میتونه حتی از منم بهتر بلد باشه !
آخه ، تو پسری پسر ! چه جور اینارو بلدی ! دیالوگ من بهش اینه !
مثلا وقتی از پاسدارن به سمت میدون ملت سوار شدم که برم خونه
یهو گفتم اگه پیاده از پاسدارن برم شهیدعراقی خیلی زیاده و دیر میشه !
و
اونجا بود که گفتم نمیشه برم انگار و سوارماشین شدم برم خونه
تااینکه یهو تو ترافیک مترو حسین آباد دیدم ، گفتم عه وا ، چرا من یادم نبود
مترو حسین آباد نزدیکه و میتونم برم شهید زین الدین پیاده بشم
سریع گفتم آقا من اینجا پیاده میشم :\ هنوز چنددقیقه هم نشده بود :\
خلاصه ایستگاه رسیدم و گفتم |عین|من حوالی م ، نزدیک ایستگاه !
نیروهای پلیس راهنمایی و رانندگی هم جلوی ایستگاه بودن ، شلوغ
درب ایستگاه داد بالا و گفت بیا اینجا و گفتم اونجا ؟!
گفت آره ، گفتم شلوغه بابا روم نمیشه گفت بیا داخل نه اینکه بیرون باشیم !
خب ، اینکه یهو بهش سر زدم جذاب بود برام و استقبال شد :)
البته بهش سر میزنم اما این دفعه کاملا سوپرایزی بود !
ویهوزنگ ایستگاه خورد و من بدو به سمت بیرون و |عین| بدو به سمت ماشین
و به همین اندازه دلتنگ شدم ، اینکه یکی داری که دلتنگش بشی :(
یکی داری که بهش بگی مواظب خودت باش و...
اما خب منو |عین| گاهی اوقات هم نظرامون متفاوته در مورد بعضی چیزا !
و خب طبیعیه ، چون دوتا آدم متفاوتیم :)
اما اینکه ماهم یه زوج جوون با همون عنوان های برتری که گفتم باشیم
خیلی خوبه !
من عآشقِ پیشرفتم ، ذوق می کنم ازاینکه یکی همش دنبالِ بالا رفتن باشه
اما خب گاهی هم این حسِ تنبلی لعنتی کمربسته که مارو بخوابونه روی تخت
و پتو محکم بکشیم روی خودمونو و به هیچ عنوانی برای کسب اهمیت ندیم :)
به همین راحتی !
#خدا دلت رو به یک عاشقانه ی جذاب گره بزنه :)
#گاهی وقتا یه چیزایی برات پیش میاد که اصلا برنامه ای براش نداشتی
#شد آنچه که ... [از ترس ازدست دادنش چیزی در موردش نمیگم ]
#عآشقِ حسِ این کلیپ شدم[پدر ، دختر ، پسر]
یارحمان
اینکه صبح ساعت ۸:۱۵بیداربشم و برم کلاس ایکس و یکم حس کنم زوده
زنگ بزنم به مامان و بگه میتونی نیم ساعت دیرترم بری !
اینکه با دو تا دختر همسن خودم اونجا آشنا بشم و بگیم و بخندیم و یادبگیریم :)
از صدای خنده هامون خوشحال بشم و حس کنم تو این راه تنها من نیستم و خیلی ها
روی این موضوع سرمایه گذاری کردن برای حال و آینده شون و یه لبخند جذاب از سر شوق !
سرمایه گذاری روی موضوعی که حالت رو خوب کنه یعنی بُرد :)
بعد کلاس پیاده برگردی ، هم نم بارون میزنه هم حس پیاده روی ۲۰دقیقه ای رو داری
بعد باخودت حرف بزنی ، مداحی بخونی ، خاطرات مرور کنی و...
که من هم یک سازنده ام اما از نوعه دیگه ش
که |مگه ما گریه نکردیم مادرت شاهده|
وهمش زمزمه کنی و زمزمه و زمزمه و...
خاطرات چندسال پیش و بچگی و...مرورکنی و بگی اوه!چی شد ؟
بعد |عین|پیام بده ، قرصتو بخور و... توهم بگی بلی :)
اینکه حواسش هست خانومش درچه حاله و پیام بده یعنی مهربونی :*
رفیق پیام بده کجایی ؟ میخوام ببینمت
و
خونه برسی و مامانت سوپ برات گذاشته و میگه اینو بخور اونوبخور
اینا همش یعنی مهربونی یک خانواده :)
خانواده خیلی برام مهمه ، اونقدر که حاضرم براش بمیرم تا سالم باشه
خانواده یعنی اصل یعنی عشق یعنی گلبرگ های زندگی
بابا از سرکار بیاد ، با کلی چیزای خوب که به درد سرماخوردگی میخوره یعنی مهربونی:*
|عین و من| الآن یک خانواده ایم ، اما از نوع کوچکترینش
ساعت ۱۳ رفیق که پیام داده بود بگه بیا پشت پنجره اتاق یه دست تکون بده
و توببینی اونجاست
وبعد یه چُرتِ بزنی و با رفیق بری هروی ، پاساژ گلستان کیف بخرید !
موقعه رفت و برگشت حرف بزنی از عملیات ، خرید ، عشق ، علاقه ، حساسیت و...
تو راه از اتوبوس پیاده بشی و خونه برسی و خاله جآن با پسر کوچولوی ۴ماهش باشه
و ذوق مرگ بشی :)
بگه اومدیم دخترخاله رو ببینیم ، تو بگی جآن منی پسر :)
و لبریز از مهربونی بشی ^_^
ساعت هشته و |عین|پیام بده قرصتو بخور ...
وبا |عین|حرف بزنی و آروم بشی از بس قشنگ حرف میزنه :*
و حالا همه خوابن و شکر بابت این مهربونی ها :*
وساعت ۷صبح |عین|میاد و باهم خونه برمیگردیم ، تو به تنهایی منو فتح کردی !
#م ن ت ظ ر
#الحمدلله علی کل حال _ داره بارون میاد [ساعت۰۰:۵۶]
#م ع ج ز ه
#یآعلی
یارحمان
گلوم داره ریز ریز درد میگیره ، آبریزش بینی م ، سر نیز نم نم داره درد میگیره
هنوز پاییز یه خودی نشون نداده ما سرما رو خوردیم ، نهـ نهـ سرما منو داره میخوره در واقع !
از صبح تا الآن چیززیادی نخوردم یه چندتا پسته و بادام هندی _ یه بشقاب کوچولو پلو قرمه سبزی _
۲عدد لیوان آبلیمو و عسل _ ۲عدد نارنگی و دیگر هیچ !
میلم به چیزی نمیره :|
چندساعت پیش زنگ زدم به |عین| گفتم چه خبر ؟ چندتازنگ داشتید ؟ و...
که خب از ظهر اینا پیام داد حریق بودیم و تازه اومدیم و... زنگ زدم شرح بده
یه تونل یا نمیدونم یه چیزی شبیه ش تو بزرگراه صیادشیرازی_شمال معتاد اینا جمع میشدن و خلاصه اجاق ایناشون
آتیش اینا گرفته و...همه جا رو با دود یکی کرده بوده ، |عین|میگفت نشسته جلو میرفتیم ازبس دود بود و هیچ چیزی
رو نمیشد تشخیص داد ، بهش هی میخواستم بگم بابا نشسته چرا ؟!
اونجا پر سرنگ و ایناس...که خودش گفت یکی از بچه ها گفت |عین|بلندشو یه چیزی بره تو پات میخوای چیکارکنی ؟!
آخه لباساشونم خیلی ضخیم و ایناس دیگه ، دیدید که ، اما خب کار یه بار میشه !
خلاصه گفتم آره ، منم میخواستم همینو بگم |عین|
تازه اُورش رو داده بود خشکشویی که تمیز بشه ، حریق قبلی لباسش کلی دودی و افتضاح بود !
و خب زیادم نمی تونن لباسشون رو بدن :/
گفتم اربعین چی شد ؟ مرخصی میده فرمانده یا نه ؟
گفت ۲تاازباسابقه ها میخوان برن اربعین ، ۱نفرم میخوادبره مشهد :|
کلا از ۸نفر اگه منم مرخصی برم میشیم ۴نفر ، شیفت خالی میشه :|
من :خب ، یعنی چی ؟
|عین|:یعنی اینکه مرخصی نداد :/
من :هان ؟ شوخی می کنی ؟ از عید همش میگی مرخصی نگیرم که اربعین بریم ، حالا میگی نه ؟!
|عین|:چیکارکنم ، دستِ فرمانده س ، منم نیرو باسابقه ۱۰سال اینا...نیستم ، اولویت بااوناس !
من :دروغ میگی :(
|عین|:دروغ نمیگم ، شوخی نیست ، جدیه
و من :بغض ، آه و...
زودی تلفن قطع کردم
همش دارم میگم
نه ، شوخی می کنی نهههههههههه
به سمت کربلآ نشستم و دارم زیر لب میگم پناه همه بی پناه ها حسین علیه السلام
الآن از بیرون صدای روضه میاد ، هیئت نزدیک خونه مراسم داره
ارباب دعوت نمی کنی امسال ؟
شماکه میدونی
تموم دلخوشی من همین اربعینه همین کربلآ همین اشک ها همین روضه ها [من که غیر تو کسی رو ندارم]
که ده روزبیام و دل بکنم از این شهرپُرگناه ، پُردغدغه ، پُرازدحام و...
بیام وسط سینه زن هات ، بیام وسط گریه کن هات ، بیام وسط خوبی هایی که دعوت کردی تا خوب بشم
بیام هی راه برم بگم ای حسین علیه السلام
من که همونجا که گفتی اومدم ، همونجا که گفتی بیای دست خالی برنمیگرده هیچکسی ، ببین منو ارباب
السلام علیک یا اباعبدالله علیه السلام
نمیدونم چی بگم ؟
مگه نگفت امید همه ناامیدها حسین علیه السلام
من منتظرم که منو |عین| دعوت کنی امسال اربعینت
منتظرم
منتظرم
هنوز چشم به راهم
ببین منو
#غم
#کربلآت_اربعینت
#ویزا
#مرخصی|عین|
#یآعلی
یارحمان
الآن که دارم می نویسم ساعت ۶:۴۱ صبح چهارشنبه ۱۸مهر۹۷هجری شمسی
|عین جآن|سرکار رفت و بنده تنها در خانه و خواب از چشمانم رخت بست و رفت :|
من نمیدونم چرا |عین|سرکار میره من خوابم می پره ، والا !
ازساعت۷امروزتاساعت۷فرداکه خونه بیاد :(
همیشه وقتی میره آرزو دارم زنگ نداشته باشن ، میگفت شیفت قبل یه زنگ داشتیم
خیابون پاسداران یه رستوران که ساعت ۲بامداد کارگر اونجا برق می گیرتش !!!
میگفت از ۲تاساعت۴نخوابیدم ، نتونستم بخوام :(
یا
مثلا پل شهیدهمت که خیابون زیرش شهید عراقیه اونجا چندشیفت قبل یه پسره میخواست خودکشی کنه !!!
یا
محبوسی آسانسور و...
البته خاطرات قشنگ هم داره تو زنگ هاش که می پوکی از خنده ^_^
چی شد اصن من اینارو گفتم اوله صبحی -_-
هیچی دیگه ، ۲۴ساعت نمی بینمش و خب ، سخت میگذره قطعا برام ؛ منتظرم
گلهای خشک شده توی گلدون برداشتم و روی یه برگه سفید بزرگ زدم و دارم خوشگلش می کنم :)
|عین|هروقت هرچیزی برای من بیاره از ذره ذره ی آخرش هم نمی گذرم و این حسمو دوس دارم آخه
و
این خلوت تنهایی با خودمو خیلی دوست دارم ، گاهی اونقدر برام جذابه که به هرچیزی ترجیحش میدم ،
اما خب گاهی هم شلوغ پلوغ بودن رو دوست دارم اما نه برای همیشه !
شاید باورش سخت باشه اما من یک زندایی هستم ، زندایی یه دختر ۴ساله به اسم •مهلا•
روزجهانی کودک به حالت کاملا سوپرایز خونه شون رفتیم ، من از مهدکودک دنبالش رفتم و کلی ذوق کرد
اونقدر ذوق زده بود که همش چشمک میزد و ریز ریز میخندید و خب ، این تازه اول ماجرا بود :)
مهدکودک تا خونه شون همه ش چندثانیه فاصله س ، که سریع زنگ زدم و بالا رفتیم
تو آسانسور که رسیدم |عین|گفته بود به من یه تک بزن که بیام
تک زدم و در آسانسور بازشد و با مهلا توخونه پریدیم و سلام و احوال پرسی با خواهرهمسرجآن
بعدازایناکه مهلاخانومی با لباس سفید شبیه عروس اینور و اونور میشد و پُز لباسش میداد
و منم کلی تعریف که چه لباسی بح بح :)
|عین|اومد و کیک و بادکنک به دست منم از این طرف برف شادی به دست برای ذوق کردن مهلاخانومی
اونقدر ذوق کرد که فقط دوست داشتم صدای خنده هاش امتداد پیدا کنه تا گوش جهان کر بشه !
و
جذاب شدن اون روز و ماندگاری این خاطره به ثبت •مهلا•
مامان فاطمه [مامانِ مهلاخانومی]میگفت مهلا یه شربت برای سیستم ایمنی بدن و ایناس و خب بدمزه
اما چند روز قبل چون سرما خورده بود با شربت های دیگه ش میدادم و متوجه نمیشد
اما حالا که تنها میدم قیافه ش و کج و کله می کنه و میگه مامانی چقدر بدمزه س !
منم بهش گفتم چون شربت بزرگ شدنه :)
و گفت مهلا از وقتی این حرفو بهش زدم میگه شربت بزرگ شدن تندتندبیار بخورم !
[قدکشیدن رو خیلی دوست داره]
اونجابودکه گفتم •م ه ل ا•کاش بخاطر بزرگ شدن فرصت قشنگ کودکی رو از دست ندی !
من بهتر تایم زندگیم °بچگیم°بوده تا الآن
و
خلاصه هنوزم خوابم نمیاد :|
#مواظب خودتون باشین :)
#شیفت_چیزی که منو از تو و تو رو از من دور میکنه و هرچیزی که باعث دوری مون بشه رو دوست ندارم
#عمرسایت۹۸۷روز* ازراست به چپ بخون ۷،۸،۹ :)
#یآعلی
یارحمان
صدای هرج و مرج کلامات توی ذهن آدمو پرت میکنه تا اوج بیخیالی از اطراف
و
گاهی آدمو پرت میکنه تا اوج عصبانیت به اطراف
بنظرم هر دو تا رو تجربه کردم ، امروز دوباره بخاطر هجوم این فکرا عصبی شدم !!!
فکرایی که حق دارم براش عصبی بشم ، چون تمام عمرم باهاش بزرگ شدم و حالا نابود شده :(
حالا دیگه هیچ اثری ازش نیست ، باورت میشه ؟
این دو سه سال یادگرفتم دل نبندم به فکرایی که رویاش می کنم و تبدیل به خاکسترمیشه بعدش !
فهمیدم دل بستن گاهی اشتباهه محض و گاهی اوج راهه برای خوشبختی ، میدونی من حتی فکرشم نمی کردم
وارد اون موضوع اون حوزه و اون حیطه نشم ، اما نشد به همین راحتی !
به راحتی خط کشیده شد روی تموم رویاهام و من هنوز زنده م ، میفهمی ؟
هنوز دارم به زندگی ادامه میدم و وانمود می کنم همه چی روبه راهه بدون اون نرسیدن...
هنوز دارم میخندم به رویاهام و دست تکان میدم براشون و یه لبخند کش دارٍ ادامه دار...
من لحظه لحظه ی خودمو با رویاهام تصور می کردم اما حالا خالی از اوناهام :(
امروز عصبانیت هام رو خالی کردم بدون هیچ دلیلی روی سر یه آدم ، خیلی بی دلیل !!!
نه ، خیلی بی دلیل هم نه ، امروز جایی بودم که از خودم پرسیدم ، فاطمه تو کجا اینجا کجا ؟!
و
بغض عمیقی گلوم رو گرفت ، بی دلیل !!!
نه، خیلی بی دلیل هم نه :(
الآن دارم از این غم تلف میشم ، اما دم نمیزنم...
و
این یعنی #قهرمانی برای من !
+یآعلی
یارحمـان
کارای زیادی مونده برای تموم شدنش اونم به دست و همت من !
والا ، تعجب نداره من هنوز نوزده سالمه و اوج تلاش برای رسیدنه به خواسته های کوچک و بزرگ *ـــــ*
البته اگه خواسته های دلِ من با حکمتِ خدای مهربآن تر از همه جور در بیاد و مترادف هم باشن نه متضاد !
صدای رعد و برق میاد صدای بارون نم نم از اوج آسمون ، خدا پنکه سقفی رو روشن کرده و فصل سرما داره میاد
مهر اومد ، یعنی ماه پر از خاطره ، ماه وصال ، ماه به اوج رسیدنه منو و "آقای عین"
هشت مهر ماه یک هزار و سیصد و نود و پنج هجری شمسی یعنی روز پیوند ما
یعنی دوسال از باهم عهدبستنمون میخواد بگذره ، یعنی دوسال از تعهد
هفت مهر ماه هم روز آتش نشانیه روز آقای عین روز آقای آتش نشانِ من :)
دو روز مهم از مهرماه هفت و هشت
خب ، پیشنهادتون چیه ؟ البته ماه محــــــــرمه و از جشن خبری نیست ،عزای سیدالشهدا عزای ماهاست
واینکه فقط مونده امتحان شهری گواهینامه جآنمآن تا بگیریم و ویراژ بدم در خیابان های شهـــــــــر
کلاس زبانِ سفیر هم تا چند روز دیگه ، حله !
از اونجایی که من عاشقِ کار عکس و کلیپ درست کردن و... اینا هستم دارم میرم دنبالِ فتوشاپ
خیلی حوصله ی این کارا رو دارم خیـــــــــــــــــــــــلی !
دارم سعی می کنم زود به زود همش بنویسم تا دوباره دستام عادت کنه به نوشتن
علت نوشتن های زیادم اینه پس بر من ببخشانید این اتفاقِ یهویی را ، باتشکر
+شهادت جمعی از هموطنان در اهواز ــ ایران تسلیت
+پستی در این رابطه حتما ارائه خواهد شد
+روز وشباتون پر برکت
+یآعلی
یارحــمان
نمیدونم چرا دیگه با کیبورد غریبه شدم اینو چندبار اینجاهم گفتم اما واقعا دیوونه کننده شده این حس !
من که کیبورد آرامش تموم روزام بود ، واژه های سرد رو میریختم روی کیبورد و جوون میگرفت
حالا باهاش غریبه شدم و این خودمو داره داغون میکنه و یه حس بد دارم که چرا از دستش دادم :(
یه مدت بخاطر کنکور کنار گذاشتمش !
اما کاش نمیذاشتم باعث شد من دل بکنم از کلبه ، انگار عادت شد برام ننوشتن و ...
خواهشاً ننوشتن رو کنار نذارید :(
تجربه ای تلخ برای من بود
چقدر دلم تنگ شده برای اون روزایی که همش می نوشتم همش !
(محرم سال 1440 و با خاطرات روضه های ارباب و سینه زنی هایی که دلخوشیم بود)
امام حسین علیه السلام نمیدونم راضی بودید یا نه ؟ اما قطعا کم کاری کردم برای مصیبت اعظم شما :(
آقا فقط دستمو بگیرید ، لطفا
من میترسم از بی پناهی "پناه همه بی پناه ها حسین "
+عزاداری عاتون قبول باشهـ نوکر های ارباب
+از الآن به فکرِ ...
+شهادت امام سجاد علیه السلام
+یآعلی
بسم الله
یه جایی از زندگی ام که دلم نمی خواست هیچ وقت باشه و هیچ وقت برام پیش بیاد
اما الآن درونشم و راهی جز ادامه دادن ندارم
راهی جز تحمل کردن برای ادامه دادن !
چقدر دورم از فاطمه ی سه سال پیشم نه ؟
یه جور لج کردن منه این حالِ الآنم ، لج کردن از روی قصد !
چقدر دور شدم از رویاهام :(
من حتی اگه بخوام انتخاب کنم و برم ، نمی تونم ! میفهمی ؟
چقدر دلم تنگه برای سه و چهار سال پیش خودم چقدر دلتنگم :(
هیچ وقت فکرنمیکردم یه روزی برسم به این نقطه ، هیچ وقت !
لج کردم با خودم چون نرسیدم دلم میخواد بزنم از شهر بیرون اونقدر برم دور که دست هیچ کسی بهم نرسه
برای خودم زندگی کنم تک و تنها و با تمام دوست داشتنی هام لذت ببرم
چقدر دلم یه لذت واقعی میخواد ، یه لذت که کسی نتونه ازم بگیرتش !
لعنت به کسایی که دوست داشتنی هامونو میگیرن ، لعنت بهشون !
به مدت یکسال و دوسال قرآن کم خوندم ، روزی یه صفحه رو نخوندم ، دوباره شروع کردم بخونم
دیشب با خدا حرف زدم بهش گفتم تنها تویی که میدونی چی میگم و قبل و بعد فاطمه رو میدونی ، خودت کمکم کن
دیشب بدو بدو بغل خدا رفتم گفتم خسته م از دنیات ، منو تنها نذار تو هیچ شرایطی ، من راه بلد نیستم
تو نور منی تو راه بلدی پس آرامشم باش ، دستت بذار روی قلبم و آرومم کن
بهش گفتم از فردا میخوام بنوسم بیا و بخون بیا و جوابمو بده بیا
وقتی باهاش حرف میزنم ، با دقت گوش میده ، بهش گله کردم برای اولین بار !!!
میرسونی منو به حآجتِ دل خدا ؟
بیا محکم دستمو بگیر مثل قبلا و آرومم کن ،بیا من منتظرت هستم همون جای همیشگی...
برسه به جایی که نباشه(حرف نامربوط_نامفهوم)
قرآن یادمون باشه حتی 10 آیه
#حآجت
#یآعلی
.یارحمآن.
همین دنیای مجازی بود که باعث تغییرات تو زندگی من شد؛منظور از تغییرات نه یک تغییر ساده بلکه یک تغییر فاحش!
همین که ریتم زندگی من دچار یک بالا و پایینی بشه ، همین که تفاوت قبل و بعدش بسیار باشه یعنی تغییر از نوع بزرگ !
خلاصه این منجلابِ دنیای مجازی خیلی زود منو درگیر کرد و فاز وجودی فآطمهـ ی قصه ی ما تغییر کرد !
بنظرم اکثرمون درگیر این تالابِ مجازی شدیم ، هرکسی به نحوی...
اینکه میچپیم توی گوشی ها وسط جمع فامیلی و دوستی و آشنایی ، اینکه برامون شده یه دغدغه که حتما باید باشه !
اولش از سرچ بنام کعبه شروع شد ؛ اولین کلمه ی سرچ من "کعبه" بود
بعد سایت مجری معروف کودک ، بعد وبلاگ های مختلف دوستان و ساختن یه وبلاگ برای خانم مدیرجآن :)
اوج خوشی های من شاید اشاره بشه به وبلاگ مدیر خانوم جانمآن پ
رفته رفته پست های من بیشتر میشد و علاقه داشت شدت میگرفت تا اینکه بلاگفا زد و همه ی نوشته ها رو ترکوند!
ازاینکه بعدش باید از صفر شروع میکردم سخت بود ، انگار یه خشمی توی چشم همه ی بچه های بلاگفا بود
باز شروع کردم به نوشتن ولی این بار با ترس می نوشتم که نکنه بلاگفا دوباره حذفش کنه آخه خاطرات یه عمر پاک کرد نامرد!
هنوز که هنوز بلاگفا رو بیشتر دوست دارم ولی دیگه حسی برای اونجا نوشتن ندارم.
تو اون لحظات سخت ننوشتن "بیان" بود که منو نجات داد و تونستم دوباره خودمو پیدا کنم :)
حالا "منوبیان" یه دوسالی هست که باهمیم ؛ "بیان" باعث شد من خوشی بهم برگرده پس رهاش نمی کنم.
"درواقع بیان پناهنده شد"
ولی از هرچیزی بگذریم اگه بخوام برگردم عقب ، بین انتخاب بودن تو فضای مجازی یا نبودش ؛ من "نبودنش" رو انتخاب می کنم!!!
میدونم خیلی کمک کرد بهم این فضای به ظاهر مجازی ولی من "نبودن" رو انتخاب می کنم
نمیدونم چرا اینجوری شد ولی شد دیگه...
+نازی خانوم یه وقت سراغ از وب ما نگیریااا، خب؟ "اینقدر بی معرفت نبودی"
+شروع کنیم به یه نوشتن طوفانی،رفقایی که وب بنده رو میخوندن کجان دقیقاً؟
+بریم که داشته باشیم "حال" رو درک کنیم،اونقدر با آینده گولمون نزنید!!!
+به گوشه ی سمت چپ نگاه کنید " عمرسایت 888 روز " 888روزبودنت مبآرک بیانِ من :)
+یآعلی مدد
•یارحمآن•
سلام نآزی جآن🙂
خسته نباشی این کوله ی سنگینِ کنکور تجربی گذاشتی زمین!
فارغ از خوب یا بد بودنش
فارغ از اینکه بقیه چه خواهند گفت
فارغ از تموم جمله های «چطور کنکور رو دادی؟ »
فارغ از همه چی!
من بهت میگم خداقوت :)
این مسیر رو اونایی که رفتن میدونن چقدر سخته و تلاش بسیار میخواد!
امیدوارم از این به بعد روزایی که در پیش داری بهت خوش بگذره و تلافی روزای سختِ کنکور و شب بیدار موندن و صبح از خواب بیدارشدن رو در بیاری🌸
راه زندگیت هنوز ادامه داره
و
انتخاب مسیر زندگی ت فقط به خودت ربط داره
و
برای رفتن به مسیری که دوست داری
غیر از خانواده ت به هیچکس دیگه ای لازم نیست جوابگو باشی😊
و
موفقیتت روزافزون💚👋
+نظراتت که بستی!
+گوشیت هم خاموش!
+ازدیروز پیام دادم نیومده،بهترین مکان برای نوشتن اینجابود:)
+موقت
یارحمان
شاید یکم تهوع آور باشه اینکه یه آدم خود برتر بینی داشته باشه وادعای خاکی بودن از هرلحاظی داشته باشه
اونجاست که من می مونم این بشر دوپا آخه چقدر میتونه موجود بدی باشه
اینکه مقابل رفتار تند و زشت آدما وایسی و مقابله به مثل کنی شاید بشه گفت دقیقا عین همون آدم معنامیشی
دقیقا همون قدر "بیشعور" (1)مامان میگه فاطمهـ اگه یکی بدی کرد تو بد نکن بذار اون از بدی بترکه ولی تو نه!
فاطمهـ تو خوب باش و ثابت کن میتونی مسلط به نفست باشی :)
مامانِ من هیچ وقت یادم نمیاد مقابله به مثل کرده باشه و ازش یادنگرفتم ولی یه جاهایی آدما حرصتو در میارن!
ازاین به بعد میخوام سوار بر نفس بشم و اگه بدی بود بخندم و ردش کن با بی تفاوتی
من باشم که با خنده م و خوشحالی و شاد بودنِ حالِ زندگیم حرص قهر و اخم و بدی های اون آدما در بیارم!
ضمن اینکه دوستِ محترمی که میگی مامانِ من فلان مامانِ من بسان...
بدون که مامانِ خوب هیچ وقت نمیاد ناراحتی خودش رو از بچه ش بالاتر بدونه!
تعامل چیزی که اگه ازش استفاده بشه خوبه نه؟(2)
میگم خیلی بد که خودبرتربین باشی نه؟
کینه کلا چیز خوبی نیست،حواستون باشه بدی ها عیب ها رو همون موقعه که داغه بگید وگرنه کینه میشه؛خب؟
بسم الله الرحمن الرحیم
اینکه چقدر ذهنت درگیر باشهـ ونخوای بروز بدی خیلی سختهـ
نسبت به قبلا خیلی آدم تنهاتری شدم فاصله ی خیلی زیادی از فاطمهـ ی اصلی گرفتم!
شاید همه فکرکنند تنهایی یعنی درد یعنی غصه یعنی خوب نبودن و...اما من نمیگم از تنهایی خوشم میاد ولی اونقدرا هم که همه میگن بد نیست!
باخودت میگی میخندی بغض می کنی گریه می کنی و...فرو میری توی خودت!
نمیدونم چرا اینقدر به تنهایی عادت کردم و قبولش می کنم شایدچون موقعه ای که وارد سال اول دبیرستان شدم و کم کم مهمونی ها رو نرفتم
به خودم تزریق کردم که مهمونی تفریح خوش و بش تعطیل و شروع درس جدی رو باید آغازکنی!
ولی شاید به اون موقعه هم برنگرده من از همون اول اونقدر تنهایی دوست داشتم وقتی که همه ی بچه های فامیل جمع میشدن و
ومن با ترس و لرز یه گوشه می نشستم و کم کم جلو می رفتم!
شاید خجالت بود شاید ترس شاید تنهایی و شاید های ناتمام...
اینکه دیشب یهو دلم گرفت رو نمیدونم ولی اینکه هرروز و شب ته قلبم یه چیزی ازش کنده میشه رو میفهمم
نمیدونم کی این قلبم آروم میشهـ ولی میدونم تنها با همون چیزی که ازش دور شده بی قراریش تموم میشه!
وحالا چه سخته فاطمه ای که حودش رو نخواهد فهمبدگ
مشهدالرضا که بودم تموم خستگی هامو گذاشتمو اومدم و کوله ی لبخند امام رضا علیه السلام داد
ولی درگوشی به امام گفتم یه جوری بهش بگو که بشه!
انگار تموم خیالم قرص شد ولی تارسیدن به اون آرومی هنوز ناآرومم
ادامه دار...
#یاعلی_مددی
#ناآرومی
#د نشانه ی سلامت روجی من است
#چقدر نامرد بودی دنیای بی رجم
#تمام
بسم الله
گاهی بغض فرورفته ت جوری فوران میکند که هرجا باشی مهم نیست
فقط میخواهد بترکد اصلا مهم نیست وسط مزون لباس باشی یا وسط مترو
وسط شلوغی تهران یا خلوتی اتاق چندمتریت!
فقط مهم ترکیدن است
وقتی خیره به آدماهای مترویی و به تابلوهافقط چشم دوختی
اصلا مهم نیست ۳نفرآن طرف تر نگاهت میکنند و متعجبن
توتنها با کلنجار رفتن بغض فوران شده دسته و پنجه نرم میکنی تا آرام شود
تلخ است بخندی از روی تلخی
وتمام ایده آل های آینده ت به یکباره بمیرد
وتمام آرزوهایت و آینده ی ترسیمی ت به یکباره بمیرد و زنده نشود
سخت است
به آنچه میخواستی نرسی وازآنچه هستی راضی باشی
تلخ است قصه زندگیت برعکس تصوراتت باشد
ازهمان داستانی که میترسیدی ازهمان سرانجامی که میترسیدی و به سرهمه
آنهایی که آمده بود ودیده بودی
و ازبچگی تصمیمت خلاف سرانجام آنها بود
وتنها شب ها بغض هایم میترکد و روزها خنده های الکی م روشن میشود
تا مثلا خوش بودنم را به نظاره بکشم
واین روزهای تکراری آینده ی فاطمه نبود
و...
ادامه دار....
بسم الله الرحمن الرحیم
شاید نیاز باشه باز بنویسم...
تلنبارشدن این غم های متوالی روی قلبم باعث یه ایست قلبی میشه
قرار بود خوب بشود حالم ولی چرا نشد؟
بســـم اللہ الرحمن الرحیم
یہ ڪلام
بہ آرزوے هـــرقنوت رسیـــدم
وهمــان آرزوے محـــالے ڪہ مے پنداشتـــم
اربعین ← ڪربلــــآ ← دونـــفرے
و
حالـــا هیچ نمے گویـــم غیـــر از رسیدن بہ قشنگ ترینِ آرزوهـــا
الحمدللہ علـــے ڪل حال
ومن همیشہ دوستت دارم #اربابـــــ
و
حالــا آرزو یڪبار دیدن تمام شد
آرزوے هزارویڪبار دیدن و بیشتـــر ماندهـــ
ودلتنگے...
#اربابنا_حســــیـن_علیه_السلام
دَرْ اَذانْ هایم شَهادَتْ میدَهَمْ اینْ جُملِه را
اَشْهَدُ أنَّ حُسَـیَنِ بنِ عَلی اَرْبابُنا
بسم الله الرحمن الرحیم
ﺑﺎﺑﺎ ﭘﻮﻝ ﻣﯿﺨﻮﺍﻡ!
ﺑﺎﺑﺎ ﻟﺒﺎﺱ ﻣﯿﺨﻮﺍﻡ!
ﺑﺎﺑﺎ ﮐﺘﺎﺏ ﻣﯿﺨﻮﺍﻡ!
ﺑﺎﺑﺎ ﻣﻮﺗﻮﺭ ﻣﯿﺨﻮﺍﻡ!
ﺑﺎﺑﺎ ﻣﺎﺷﯿﻦ ﻣﯿﺨﻮﺍﻡ!
ﺑﺎﺑﺎ ﻣﯿﺨﻮﺍﻡ ﺑﺮﻡ ﻣﺴﺎﻓﺮﺕ، ﭘﻮﻝ ﺑﺪﻩ!
ﺑﺎﺑﺎ ﭘﻮﻝ ﺑﺮﺍﯼ ﺷﻬﺮﯾﻪ ﺩﺍﻧﺸﮕﺎﻩ!
ﺑﺎﺑﺎ !...ﺑﺎﺑﺎ !...ﺑﺎﺑﺎ!...
ﻭﻟﯽ ﯾﮏ ﻣﺮﺗﺒﻪ ﻫﻢ ﻧﮕﻔﺘﻢ: ﺑﺎﺑﺎ ! ﻫﻤﯿﻦ ﮐﻪ ﭘﯿﺸﻢ ﻫﺴﺘﯽ ﺑﺮﺍﻡ ﮐﺎﻓﯿﻪ... ﺑﺎﺑﺎ! ﺑﻮﺩﻥ ﺩﺭ ﮐﻨﺎﺭ ﺗﻮ ﺑﺮﺍﯼ ﻣﻦ ﯾﮏ ﺩﻧﯿﺎﺳﺖ! ﻫﻤﯿﺸﻪ ﺍﺯ ﻧﺪﺍﺷﺘﻪ ﻫﺎﻡ ﻭ ﺍﺯ ﭼﯿﺰﺍﯾﯽ ﮐﻪ ﺩﻟﻢ ﻣﯿﺨﻮﺍﺳﺖ داشته باشم ﺑﻬﺶ ﻧﻖ ﺯﺩﻡ! ﻭﻟﯽ ﻫﯿﭽﻮﻗﺖ ﺍﺯﺵ ﻧﭙﺮﺳﯿﺪﻡ: ﺑﺎﺑﺎ! ﺗﻮ ﺍﺯ ﻣﻦ ﭼﯽ ﻣﯿﺨﻮﺍﯼ؟؟؟
ﺑﭽﻪ ﮐﻪ ﺑﻮﺩیم ﺍﺯمون ﻣﯿﭙﺮﺳﯿﺪﻥ:
ﺑﺎﺑﺎﺗﻮ ﺑﯿﺸﺘﺮ ﺩﻭﺱ ﺩﺍﺭﯼ ﯾﺎ ﻣـﺎﻣﺎﻧﺘﻮ؟!
میگفتیم: ﻫﺮ ﺩﻭﺗﺎﺷﻮﻧﻮ!!
ﺍﺻﺮﺍﺭ ﻣﯿﮑﺮﺩﻥ ﻭ ﻣﯿﮕﻔﺘﻦ ﻧﻪ! ﯾﮑﯽ ﺭﻭ ﺑﯿﺸﺘﺮ ﺩﻭﺳﺖ ﺩﺍﺭﯼ!! ﺍﻭﻥ ﯾﮑﯽ ﮐﺪﻭﻣﻪ؟؟ ما ﻫﻢ ﺑﺎ ﺷﺮﻡ ﻭ ﺯﯾﺮ ﻟﺒﯽ میگفتیم: ﻣﺎﻣﺎﻧــﻮ !!!
ﺑﯿــﭽﺎﺭﻩ ﭘﺪﺭ! ﻟﺒــﺨﻨﺪ تلخی ﻣﯿﺰﺩ ﻭ ...
ﺷﺎﯾﺪ ﻫﻢ ﺧﺠﺎﻟﺖ ﻣﻴﻜﺸﻴﺪ ﺟﻠــﻮﯼ ﻫﻤﻪ !!!
ﺍﻣﺎ ﺍﻻﻥ ﻣﯿﻔﻬـﻤﯿﻢ ﭘــﺪﺭ ﭼﻘﺪﺭ ﺯﺣﻤﺖ ﻣﯿﮑﺸﯿﺪ ﻭ ﺧﺴﺘﻪ ﻣﻴﺸﺪ ﺗــﺎ ﺯﻥ ﻭ بچش ﺯﻧﺪﮔـﯽ ﺧﻮﺑﯽ ﺩﺍﺷﺘﻪ ﺑﺎﺷــﻦ ...
ﮔﺎﻫﯽ ﺩﻟﻢ ﻣﯿﺨﻮﺍﻫﺪ ﺑﮕﻮﯾﻢ
ﺑﺎﺵ ﺣﺘﯽ ﺍﮔﺮ ﻣﻦ ﺩﯾﮕﺮ ﻧﺒﺎﺷﻢ.
کاش سوره ای به نام "پدر" بود که اینگونه آغاز میشد:
قسم بر پینه ی دستانت، که بوی نان میدهد
و قسم بر چشمان همیشه نگرانت...
قسم بر بغض فرو خورده ات که شانه ی کوه را لرزاند
و قسم بر غربتت،
وقتی هیچ بهشتی زیر پایت نیست ...
ﺳﻼﻣﺘﯽ ﻫﺮﭼﯽ ﺳﺎﻻﺭﻩ ﻫﺮﭼﯽ ﻓﺮﺷﺘﻪ ﺑﻨﺎم #ﭘـــــﺪر
نوشته از من نیست،قشنگ بود کپی کردم و پست شد
بسم الله الرحمن الرحیم
و باز هم منو این نوشتنٍ آروم کننده،
شاید تنها دلخوشی من برای بیرون ریختن این افکار فقط نوشتن باشه
به خودم که نگاه میکنم میگم فاطمه خیلی یه جوری شدی!
نمیدونم چرا توی این مدت یکسال کنکور اینقدر آدمٍ تنهایی شدم نمیدونم چرا از نظر فکری اینقدر
زودرنج شدم،البته بگم زیادم دخترٍ مقاومی نبودم
کلا دخترا احساسی هستن
یکم ظرفیتم نسبت به اتفاقات اطرافم کم بود ولی
طی چند سال خیلی روی این مبحث کار کردم که در برخورد با دیگران صبر داشته باشم
حتی اگه حقم هم بوده باشه سکوت کنم و آروم باشم!
شاید حدودا تا #دی_ماه95 ولی بعدش دوباره خیلی زودرنج شدم وحساس!
نمیدونم چرا ولی شاید فشار مدرسه اونقدر روی شونه هام بود که خودشو اینجوری نشون داد
وگرنه نسبت به یه رفتار زود عکس العمل نشون نمیدادم و صبر میکردم ولی حس میکنم بازم
تو سالٍ کنکور صبر داشتم خیلی واقعا مقاومت کردم
که بهم نریزم از بیرون خودمو خوبه خوب نشون
بدم و از دورن واقعا یه دخترٍ منزوی شده بودم یه دخترٍ که حساس شده!
شاید سالٍ کنکور از اولش هم بد بود،از همون رفتنٍ مدیر که اعصابمو داغون کرد و کارم شده بود
گریه های نصف شب و خیره شدن به عکسٍ مدیر تا برای اومدن مدیر خودمو کشتم ولی اصلا
هم دیده نشدم و هیچ کسی نفهمید حتی مدیر!
از بچگی اخلاقم بود کلا اگه کاری میکردم فقط بخاطر دلم بود برای اینکه یه شادی به خودم بدم
حتی دوست داشتن مدیر هم هیچ وقت بهش نگفتم حتی الآن که 4سال میگذره!
من فقط دوست داشتن هامو قایم کردم نمیدونم چرا؟
ولی الآن مدت هاست دوست داشتنٍ مدیر
دیگه کمتر دیده میشه،کمتر حس میشه،کمتر...چون نمیدونستم تا ابد با مدیر باشم
آره "ع" راست میگفت،فقط درحد یه مدیر بود و تمام!
ولی خدایی از هرچی بگذرم از محبت هاش و صلوات خاصه نمیشه گذشت!
حتی مدیر یه بار اخم کرد ناراحتی کرد ولی اصلا به روی خودم نیاوردم
وهمیشه لبخندم بهش هدیه دادم...الآن نمیدونم کجایی مدیر ولی واقعا "دمت گرم"
از اون مدرسه فقط اسم مونده و تموم بچه ها و کادر رفتن هرکسی دنبال زندگی خودش!
سالهای خوبی گذشت و رشد کردم ولی سالٍ آخر فقط ضربه بود ضربه روحی
از اتفاقات متفاوت و بد تا لبخند...
از نشستن سرکلاس زیست و یهو بینی م خون اومد و همه ترسیدن!
از یهو چشم هام سیاهی میرفت!
از فوتٍ پدر پریا و فوتٍ مادر زهرا!
از گریه کردن هام وسط کلاس زیست همین جوری الکی!
از آب قند ها شکلات هایی که فشارم ببره بالا!
از...
انگار دنیا بهم فشار آورده بود :(
حس میکنم یکم نه خیلی این یه سال تغییرم داد،حس میکردم هیچکس حواسش نیست
درواقع حواس همه بود ولی نمیدونم چرا این حس داشتم وهمش داغون بودم
حالا که گذشت از اون یه سال تموم دغدغه م آروم کردنٍ ذهنم بود
از بیرون خودمو قشنگ نشون میدادم ولی از دورن واقعا داغون بودم
و حدسم درست بود کسی نفهمید!
از همون زیر سرم رفتن هام ضایع بود حالم خوب نیست ولی میخندیدم که آره سرم خوبه!
الآن واقعا احتیاج دارم حالم بد بشه برم سرم بزنم برم یه ساعت فقط خیره بشم به قطره های
سرم تا خوابم ببره!
این روزا ذهنٍ مشغول نمیذاره به کوچک ترین کارهای ممکنم برسم
یه وقتایی به ذهنم میرسه برم موهام کوتاه کنم بعد میگم فاطمه حیفٍ این موها نیست که
از 9سالگی تا الآن نگه داشتی،ترجیح دادم بهشون برسم و روغن نارگیل بادام تلخ بزنم تا
تقویت بشن،وقتی استرس یا تو فشار زیاد باشم موهام همین جور میریزه و...
الآن هم که تو فشار ذهنی شدیدم به موهام میگم تو که دیگه جون نداری ببرمت آرایشگاه
یکم حداقل تو جون بگیری و روبه راه بشی!نمیدونم شاید موهامو کوتاه کردم!
الآن به طرز وحشتناکی صبور آروم شدم!
#مگر غیر از اینه که خدا دستش گذاشته روی قلبم و هی آروم ترم میکنه :(
نمی تونم ادامه بدم به نوشتن...
+میدونم که از دلم خبر داری خدا،تو که میدونی...
+اگه تو اینجور دوست داری باشه،اگه با این حرفا راحت میشی،حرفاتو بزن
+پیامبرم رحمه اللعالمینه
+یآعلی
1مهر
2مهر
3مهر
4مهر
5مهر
6مهر
7مهر
8مهر
9مهر
10مهر
11مهر
12مهر
13مهر
14مهر
15مهر
16مهر
17مهر
18مهر
19مهر
20مهر
و...
متاسفم متاسف...
سیدے #حسین
جان من فداے تو ❤
#شب وقتی دلت پَر میکشد برای همآن آقای کربلآ
نمیدانم چرا،فقط میدانم که دلم بی نهآیت برایت پَر کشید این لحظہ ها...
خوش بہ حآل زائـــــــــــرت #حسین جآن
#دوستت دارم هرچند برایتآن خوب نیستمـــــــ :(
﷽
هوای این روزهای شهـــــر،نگاهی از بی دغدغہ بودنـــ بعضی از ما هاستـــ
نگاهی از روزمرگی های ظاهری و باطنی،بدون توجہ به بودنـــ ولی عصرمآن
حتی آنقدر ها هم بی معرفتی مان گل کرده که دیگر حواسمآن به دعای فرج خواندنمان نیست
فقط صرفا میخوانیم که خوانده باشیم،منتظر میشویم که بگویم منتظریم و...
عجیبه که خود درونی مآن میدونه که کار خرابه ولی به روی خودمآن هم نمی آوریم که نمی آوریم
خیلی نگرانی های درونی رو با خودمآن مرور میکنیم ولی هنوز اندر خم یک کوچه ایم
اینکه دنیای خنده هامون رنگ خدایی بگیرهـ
گاهی خودمآن مقصریم نه نه نه،قطعا خودمآن مقصیرم و محیط فقط زمینه ساز انحراف من و توست
اثبات میکنم "شهید" دقیقا در دنیای ما در همین حوالی کوچه های من وتو زندگی کرد و خدایی شد
دغدغہ هاشون متفاوت و واقعا عجیب و آسمآن از نگاه شآن پیدا بود
اینکہ چہ جوری به هدف های بزرگ برسیم رو بهمون یاد دادنــــ
خودم واقعا برای رسیدن به هدف بزرگ "باید" سرمایه گذاری کنم،یه سرمایه گذاری ←توپ →
بیاید برای خواسته هایمآن بجنگیم حتی اگه احتمال پیروزیمآن یک به بی نهآیت باشہ
+عاقبت بخیر بشیــــــــــــد،این دعآ واقعا عآلیهــــ :)
+ذکر ارحم الراحمین از این به بعد قرارِ ما به هر تعداد که دوست داری،اسم خدایت رو بگـــو جآنان :)
+یآعلی
سلام مهربونا،خوبین؟
خیلی دلم تنگ شده خیلی
برای همه مخاطبین گل،برای اونایی که کلی توصیه کردن تا بهتر مسیر کنکور طی بشه!
من اومدم،بعد از ۹ماه ننوشتن و...
شروع شد دوباره و...هرکسی همراه منه بسم الله
وووووی خیلی دلم تنگ شده بود"
وای به حال کسانی که روی خودشان از لحاظ علم و عمل کاری نکنند و همانطور که وارد دنیا شدند، به اضافه خرابیها و فسادها که در طول زندگی برای انسان پیش میآید، از این دنیا بروند. مؤمن باید به طور دائم روی خودش کار کند؛ بهطور دائم. نه اینکه خیال کنید «بهطور دائم» زیادی است یا نمیشود؛ نه. هم میشود، هم زیادی نیست. اگر کسی مراقب خود باشد؛ مواظب باشد کارهای ممنوع و کارهایی را که خلاف است انجام ندهد و راه خدا را با جدیت بپیماید، موفّق میشود. این، همان خودسازی دائمی است و برنامه اسلام، متناسب با همین خودسازیِ به طور دائم است.
این 8 هفته هم با تمـوم اتفاق هایی که افتاد تموم شد تا3مهـــــــــــــــــــر
از3هفته اولش که هیچی درس نخوندمـ بخاطر همآن اتفاق شدیداً یهویی!
تا
5هفته ی بعدش و تا جآن در توان بود،درس خوندمـ!
و
امروز10شهریور95_اتمآم کلاس هآی مدرسهـ وآب بازی های امروز بچه ها :|
همه درس میخونن ما آب بازی میکنیم :/ [لازم به ذکر بعد ازاین همه اتفاق لازم بود]
البته هرچند تماشاچی بودمـ ولی از خوشحآلی بچهـ ها کیف کردمــــــــ(:ـــــ
#درس خوندن کنکور96ها_یعنی رتبه ی 1سال بعد کیه؟
#نآزی جَو درس خوندن گرفتت بدجورااا... :| مثلاً جهت یادآوری دوستت بودم :/ باتشکر!
#مهدیه هم که ناپدید شده :| خدایا،دوستآنمآن را برایمآن حفظ بفرما :/ الهی آمین!
امیدوارم اونجوری که صلاح هست و مفیده پیش بره_امروزنمایشگاه نوشت افزار ایرانی بودم(:
کلی به این بیرون رفتن احتیاج داشتمــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ،شکرت خدا(:
همین که لبخنــــــــــــــ(:ـــــد روی لبامون بیاریم وتمرین کنیم خوب بآشیم خوش کلیه!
#لبخنــــــــــــ(:ــــــــــدبزن
آسمان چشـــــــــم های آبی خداست نگران همیشه ی من و تو_حسِ عکس دوست دارم(:
محکم بآش|مثلِ شهید چمران|[کلیک]
#یآعلی مدد
من اگر بخیزم!
تو اگر برخیزی!
همه برمیخیزند!
تو اگر بنشینی!
من اگر بنشینم!
چه کسی برخیزد؟
چه کسی با دشمن بستیزد؟
+کوه باید شد و ماند!
رود باید شد و رفت!
دشت باید شد و خواند!
در تو این قصه پرهیز که چه!؟حرف را باید زد،درد را باید گفت!
+همچنآن لبخنــــــــــــ(:ــــــد برلب،حتی با تموم مشکلآت
+اگه تلآش کنی میشه،I can do it
بسم رب الحسین"علیه السلام"
السلام علی الحسین و علی علی بن الحسین وعلی اولاد حسین وعلی اصحاب الحسین
ارباب یآدت میاد محرم پارسـال94،یادت میاد چقدر عآشقانه باهات حرف زدم وبیشتر مجنون شدم
یادت میاد نگآه های من و پیاده روی های زائرات،پُست هآی اربعین
یآدت میاد چقدر دلـم هوایی شد ولی دعوت نشدم،یآدت میاد اون خوابی که "م" دید
یآدت میاد چقدر عآشق بودم،الآن عآشق تر شدمـ
وقتی صحبت از کربلآ میشد یا زیارت عاشورا،دلم قنج میرفت
میدونی آقا،هیئت های فاطمیه کلی بهم چسبید،وقتی باز از کربلآ حرف شد
وقتی شبِ قدر کربلآ گفتن هام شروع شد
وقتی وسطِ زیارت عآشورا غرق شدم از محبتت
آخ مشهدالرضا رو که یآدت هست آقا،از اونجا هم صدا زدم وگفتم کربلآ با"ع"آن هم اربعین
میدونی حضرت عشق منـ با مداحی حالم خوب میشه
تمآم چفیه وپلاک ومهره وسجاده وشآل عزا و...همه و همه برای دیدنت آماده س[کلیک]
فقط اذن ورود به کربلآیت را ندارمـ واین یعنی هیچ کدام از وسایلم به درد نمیخورد
و...
من هنوزم منتظرت می مآنم حضرتِ ارباب
و...
تاابد دوستت دارم امام سوم من
#چله ی نوکری واز دیروز شروع شدتا محرم_40روز و شب باارباب بآش اول باخودمم[کلیک]
#خداکنه لیاقت کربلآ رو امسال داشته باشم_دعآم کنید،دعآمیکنم
#هرشب زیارت عآشورا تا اولِ محرم+قرآن بخونیم حتی 10آیه(:
#یآعلی مدد
دارم به این فکر میکنم کآش حسِ درس خوندن برای کنکور برای من منفجر میشد
+فآطمه درس میخونی؟
_ آره،ولی...
+ولی چی؟
_اصلاً دلچسب نمیخونم،یعنی حس میکنمـ یه کاریه که دوستش ندارم
+تو که درسو دوست داشتی چی شد؟
_میدونی از بس خوندم و نتیجه ی دوست داشتنیم رو نگرفتم،حالآ بی انگیزه م
+یعنی حس میکنی کنکور رتبه ات زیر 500 نشه؟
_اوووف،من دندانپزشکی شهید بهشتی بخوام قبول بشم باید رتبه م حداکثر291باشه
+پس خیلی باید تلآش کنی آره؟
_آره :|
+میدونی رقیب ها از این بچه فوق العاده هستن؟
_تازه میدونی اونایی که خیلی میخوندن رتبه شون 1000 شدونکنه منم...؟
+میدونم
_میترسم و این بی انگیزه بودن دیوونه م میکنه
+عجیب دلت یه درس خوندنه فوق العاده میخواد آره؟
_آره،تو از کجافهمیدی؟
+از چشمهآی مشکیت که برق میزنه و حرفآت رو زیرنویس میکنه
_O_o
+(:
_ کآش همه ی حرفام همین جوری معلوم بود:(
+فآطمه دَرسِتُ بخون بآشه
_بآشه،ولی خیلی بی خیآلمـ...
.
.
.
بوق
مشترک مورد نظر در دسترس نمی باشد،لطفاًبعداً تمآس بگیرید!
#خدایا خودت کمک کن_حس میکنم یکم بی هدفم واین وحشتناک بَد بَد بَد هست!
دلتنگی چـه واژه ی تلخیست برای من برای تو برای او
وقتی وسط کتاب خوندن،اسمت مثلِ نوار ضبط شده تکرااار میشود و من میخندمـ
ولی خنده ای از سر حسرت
حسرت اینکه کنارت بشینم و به چشمانت زل بزنمـ و بگمـ "عآشقتـــمـ "دنیآی مــــنـ
بگمـ تو قطعاً معجزه ای از طرفـ خدا برای مـنـ
بگذار آنهآ بگویند تو اِلی و بِلی و...
مهمـ من و تویم که هرگــز عشقِمآن را کم نمیکنیمـ
بگذار قهرمآنِ زندگیش یک ایده آل پولدار باشد
ولی عشق نداشتهـ باشد چه فآیده؟
بگذار داد بزنمـ نگفتنی هآیم را
بگذار بدانند تو کِی هستی؟تو چیکار کردی،تو...
اصلاً بگذار حرف هآیشآن از دور گوش هآیشآن را کَر کند
من عآشقِ توام_و تو عآشقِ من_هدف برای من الآن رسیدن به توست ای مهرِ من
تو برایم تمآم زندگی هستی
همآن کسی که میخواستم و شکلِ خودم!
تو همآن نیمه ی گمشده ی دوردست من هستی!
وهرکسی مثلِ خودش را دوست دارد
بگذار هرچه میخواند بگویند
مهم اینست من و تو تمآم نگرانی هآیمآن را به خدا سپرده ایم
وتوکل بر خدا
مگرمیشود از حآلِ دلِ من و تو بی خبر بآشد ای مهرِ من؟
حواستــ هستـــ هنوز شهید می آورند ؟
نکند غافل شوی
خودم را میگویمـ
زشتــ استــ بگویند چهـ کردی
بعدما ، بگویمـ گناه
میدانمـ برای همهـ این ها دلیل می آوری
و
گوشَتــ ازاین روضهـ هاپراستـ [!] خودمـ را می گویمـ
#بی هیچ استعاره و بی هیچ قافیه چادر , عجیب روی سرت عشق می کند!!
[کلیک]_حضرت مآدر(س)ممنون،ما دُختران قرن بیستُ یک ما آزادی مان را در حجاب می بینیم:)
برای رسیدن به عشق باید بهآ داد
گآهی کلیک به کلیک صفحه مجآزی که جلو میروی
دنیای عشق می یابی
ادعآ از شهید دارم از شهدآ
ولی
این صوت دیوانه وار عآشق ترم کرد و یعنی عآشق تر تر یعنی کی؟
جهآن هستی
برای آدمهآی خاکی برای سادهِ ترین ها
هرکسی انگیزه ای برای رسیدن دارد
#انگیزه ای برای خوشحآلیت
شاید قسمت به قسمت که میروی خدا میداند دلت برای چی میتپه وهمونو میذاره جلوی راهت
چقدر حسِ بودنت قشنگه
برای افسران جنگ نرم بودن یعنی تویی که مذهبی هستی بری جلو و بجنگی!
+«خ،ح،ح،ح،ش.گ»رمز یک عشق
برای خوشحال کردن بعضیا باید جون داد
باید مجروح شد و دوباره ایستاد
باید جنگید تا خندید
باید رفت حتی تنهآیی!
و
این یعنی عشق
#همون حسی که میخواستم و پیدا شد(:
بسپارید دستِ خــــــدا حآجت هاتون رو_عشقِ منی
#واین یعنی...
«الله یحب المتوکلین»
صوتی که حآل وهوای دلمو آروم تر از قبل کرد[کلیک] صدای شهید علمدار
#شهیدِ زندهِ بآش
معنی انتظار را
در نگاه یک جوان عاشق
در دست های یک مادر پیر
در پا به پا کردن یک پدر پشت در اتاق عمل
فهمیدم
ما
ادای انتظار را در میآوریم
#گم می شود صدای تو در خنده های شهر
#مثلاً منتظریم_مثلاً...
سلام حضرتِ عشق
برایتآن دنیا دنیآ حرف دارم آن هم کنآر خودتآن دقیقاً درمشهدالرضا...
مثلِ شب و روز هآیی که دعوت شدم آن هم برای 4روز
ولی یآدتآن هست،4روز بود اما بهترین سفر شد
گآهی کم میشود ولی کیفیتش بالآست
گآهی زیاد میشود ولی کیفیتش دل چسبت نیست
می بینی یه موقعه هایی برای بعضیا زیارت عآدت میشود و دیگر دلت حآلی به حآلی نمیشود
چقدر دلتنگ بهمن مآه94 هستم،23بهمن تا26 بهمن
قطعاً شبِ قدر برایم خدا نوشته بود و روزیم شد
قطعاً میخواستی عآشقم کنی و بعد دعوت شدم
میخواستی معرفتِ زیارت بدست بیارم و بعد کوله باری از معنویت و عشق از مشهدالرضا ببرم
هنوز اولین نگآهم به گنبد یآدت هست؟
یآدت هست،چقدر عآشقت شدم و دیوانه وار حس میکردم خآنه خودمآن است
مثلِ خانه ی پدری!
اصلاً دوست داشتم اونجا گم بشوم و بهآنه ای شود برای بیشتر بودن با امامم
یآدت هست وقتی نماز ظهر پآیین خوندیم و من همآنجآ شکر کردم
یآدت هست خواستم تا همه ی آنهآیی که نیامده اند بیایند
یآدت هست صلوات خآصه خودتآن و مآدرتآن
آب صحن تآن،نمک،کفشداری هآ وخآدم هآو شآل هآی سبزشآن
یآدت هست خندیدم وآرامش داشتم
صحن انقلاب را یآدت هست و قدم زدن هآیم
شب و سکوتِ من وهق هقِ گریه هآیم میآن روضه ی مآدر
یآدت هست چه موقعه دعوتم کردی؟
دقیقاًفآطمیه نزدیک بود
و
دعوت شدم!
باورتآن میشود همه چی بهترین بود،بهترین میزبآن بودی برایم حضرتِ عشق
و...
قطار حرکت کرد به سمت تهرآن نآآروم و من دلتنگ شدم!
چقدر دوستت دارم امام رضا(علیه السلام)
فکرنمیکردم اینگونه عآشقت بشوم تاابد مدیونت می مونم مطمئنم!
#دوستت دارم امام هشتم من
#برای تولد آقا 1صلوات بفرست و تقدیم کن تولدتآن مبآرک
خیلی دلم هوای مشهدالرضا رو کرده،دلِ منو از دور زائر کنید
بپذیرید از راهِ دور سلام ودنیای عشقِ ودلتنگی منو...منی که یه عآلمه دوستتون دارم
#صلی الله علیک یاامام رضا(علیه السلام)_24مرداد95_نوکر[کلیک]
#یآعلی مدد
اِی خُـدا یآر مَـن آنجــآست حوـآسَـت بآشد
او نِشـآن کرده ی اینجاست ، حوـآسَـت بآشد
یآرِ مَـن مـویِ سرش ، قیمَـت صـد فرهــآد است
قصه اش قصـه ی فردآست ، حوـآستـ بآشـد
گرچه بدجـور شکستـه است دلِ تنگــ مرـآ
همچنـآن شــآهِ غزلهآست ، حوـآست بآشـد
او نگآهـم نکُنـد ، یآ نخـرد حرفِ مَرـآ ...
هرچه هَست بین خود ماســت ، حوـآست بآشـد
همه ی دِلخـوشی ُ زندگی ام ، بودَن اوســت
بروَد ، آخـر دُنیـآست ! حوـآسَـت بآشـد
نگُـذارـی احَـدی تیشـه برویـش بزند !
شیشهـ ی عُمـر مَـن اینجآست ، حوـآسَـت بآشـد .....
+ حوـآسَـت بآشد ...[کلیک]
نه اینکـه به تمآـم آرزوـهآیم رِسیده بآشم ـها !! نَـه ...
خوب یَعنی خُـدا رـآ راس آرزوهآیم قرـآر دادَم
وَ همه چیز رـآ به او سپُـردَم ...
+ هَمه چیز ُ بدیمـ دَستِ خودِش ♥
وقتی تو
دست من و
ثانیه ها را می گیری
چشم هایم را می بندم؛
به دیدن خدا می روم
ناغافل صورتش را می بوسم
و آرام به گوشش می گویم :
چه خوب
که حواست نبود و
این فرشته را روی زمین
برای من
جا گذاشتی...!
#برای داشتهـ هایم ممنون خدا،حتی این دوست داشتنیه دور!
#صبرمیکنیم_الله یحب الصابرین
#زندگی بی تو محال است ، تو باید باشی
اسمش بذارم حکمت یا قسمت؟
این اتفاق هم باز افتاد
و
باز به گیج بودنم اضافه شد!
#خدا_بُغض_دارم_شونه هات کجاست تا سرمو روش بذارم
#بیا آرومم کن_بیا خدای من
#نمیدونم چی بگم_فقط میگم نمیدونم!
هر آدمی داستانِ خودش را دارد ...
اما برخی از آدمها جوری خیره می مانند که انگار ، داستانِ پشتِ سینه شان ،
داستانِ کمی نیست ...[کلیک]
قاصدک حرف دلم را تو فقط می دانی
نامه عاشقیم را تو فقط می خوانی
قاصدک هیچ کس با من نیست ، همه رفتند!
تو چرا می مانی ؟
یک نگاهت به من آموخت که در حرف زدن
چشم ها بیشتر از حنجره ها می فهمند
*چشـــــم ها حرفآی عجیبی میگویند مگرنــــــــه...؟*
بازهم دوشب پیش...
بازهم دقیقاً همون موقعه که فردایش روزخاصی برایم بود آمدی
یادت هست هر وقت صدایت زدم
دلم رو آروم کردی
تا کمتر هوای تو را کند
میدانی دارم به این فکرمیکنم اگرکربلآ بروم باز مثلِ حرم شما دلتنگ دیدار میشوم
یه وقت هایی خودمو اینجوری آروم میکنم که کربلآ رفتن شاید حالمو بدتر کنه نه؟
بی قرار تر دلتنگ تر پُر از بغض
هرچه باشد شما منو بیشتر میشناسید
یآدت هست اولین بار که نگآهم به گنبدت افتاد و قسم دادم به مآدرت آخرین بار
یآدت هست قول دادی دفعه ی بعدی با...
یآدت هست قول دادم منتظر بآشم و صبرکنم و...
یآدت هست «مدیر» بفاطمه میخوند و من گنبد رانگآه میکردم و بغضی که گلومو خفه کرده بود
خآلی شدم اونجا بیشتر آرامش حس میشد...
کآش همه جای ایران اینجوری بود نه؟
کآش تهران آروم بود،کآش حال و هوای تهرآن اینقدر دلگیر و بی مزه نبود!
وقتی لبآس هایشآن و شآل هایشآن هیچ بگذریم این خودش جآی کلی حرف دارد!
خواستم بگویم
چقدر خوبه که معنویآت از هرچیزی برام مهم تره
چقدر خوبه که 12تا امام دارم یعنی 12تا دست که دستِ منو میگیره
یعنی 14 معصوم و 14نفر عشق که کمک بخوای آن هم خآلصانه می آیند
وقتی به عکس یآدگاری بهمن مآه نگآه میکنم،بغض عجیبی گلومو میگیره
ولی
بعدش میگم مگرنه اینکه بآهم حرف زدیم،مگرنه اینکه صدام رو شنیدی و حالآ دلمو آروم کردی
وگفتی عآشق جآن حواسم هست،نگرآن نبآش دخترشیعه ی ما
میدونی چقدر دوستت دارم وقتی مثلِ پدر پشتِ من ایستاده ای!
وقتی پنآه شدی برایم،وقتی درکم کردی!
آدمهآی اینجا رو بی خیآل من راه و رسم با آسمآن است
حرفِ من حرف عشق به خداست
که من که دختر هستم و 18ساله قسم میخورم به خدایش که
اگر عآشقش بآشی،عآشق واقعی!
توکل به خدایی بودنش
میرسی به راهت!
مطمئن بآش،خودم یه جآهایی غُر میزنم میآن نوشته هایم ولی
می بینی حضورش در نوشته هایم هست!
نمآز اولِ وقت+قرآن=دنیای عاشقانه ای بساز با همین دوتا اگر وقت هیچ کار دیگه ای رو نداری
حداقل همین ها را بهترین بآش!همین نمآز میرسه تو رو به بهترین جاها که فکرش نمیکنی!
انجآم واجبات و ترک محرمآت وبعد مستجبآت:)
#چقدر خوبه که میآن این همه رنگ وارنگی ها هنوز هم دلم برای سآده ترین ها لک میزند
#چقدر خوبه که هیئت هست،این یعنی خوشبختی:)
#خدایا!شکرت که دلم فقط اولِ از هرچیزی تو را میخواهد و
دستم به روی خودت میارم نه بنده ت!
#دلم یه زندگی میخواهد عآشقانه ی خدایی که اصل خدا بآشد و تمآم...!
#همه چیز را خدامیدهد،همه ی زندگیت مدیون او هستی:)
[شهآدت امام صادق"علیه السلام" به همه بچه هآی شیعه تسلیت میگم]
و باز جمعه و نیآمدت آقاجآن..."اللهم عجل لولیک الفرج"
بازهم میگویم خدایا!شکرت:)
در اوج بی کسی ام در خیال من هستی تویی که یارترین یار و یاوری آقا[کلیک]
#قرآن یآدمان بآشدحتی10آیه:)
#یآعلی مدد
سال کنکور و این همه دغدغه ی اضافی
اصلاً سردرگمم
انگآر به یه جزیره ای دعوت شدم برای 1سآل
که همه امکانات دارم ولی بلد نیستم ازشون استفاده کنم
و
یک ذهن پُر از دغدغه های غیردرس
درس محوریت زندگی من نیست!
درس تمآم زندگی من نیست!
درس وسیله ای برای رسیدن به انتخاب
من امسآل دوتا انتخاب مهم دارم
که هردو تا آینده ی منو رقم میزنه!
و
این یعنی فاجعه!
#یادش بخیر_یه موقعه هایی از درس لذت میبردم ولی الآن واقعاً گیجم!
گیج
هنگ
ارور
همه ی اینا یعنی یک ذهن که آماده ی درس نیست!
وقتی یه اتفاق دیگه هم بهش اضافه میشه ومن نابود تر از قبل ایستاده ام!
دقت کردی
#هنوز_ایستاده ام!
کآش ذهنم فقط متمرکز درس بود،مثلِ "ک"
کآش همیشه برای رتبه ی اول شدن اشتیاق داشتم مثلِ "ک"
ولی...
اگه دغدغه ی اون مثلِ من بود،ذهنش هماهنگ کار نمیکرد
وقتی حس یه چیزی میگه
و
منطق یه چیز دیگه
واین یعنی عین سردرگمی!
دقیقاً سالی که مدت ها آرزوش رو داشتی و اینجوری و بااین سردرگمی!
چقدر فشآر فکری و روحی
و
فشآر درسی
هنوز نرسیده ام!
اینقدر درگیرم که حتی میخوام سوت پایان زندگی رو بزنم و بگم شاید امروز ایستاده ام
و فردا نه
پس بگذار ایستاده از دنیا بروم نه نشسته بر زندگی!
زندگی واژه ی عجیبی ست
زندگی را زندگی باید کرد،یعنی و...
هوووف
چقدر ذهنم حرف برای گفتن دارد
#خدا_کمک!
باز میآن این فکرها تنهآ شدم وخسته م از بس حرفای تکراری "پ" را شنیدم و
هنوز همآن جوری است
5سآل شنیدنش بس نیست؟
من خسته شدم،نجآتم بده!
نمیدونم حس میکنم بی خودی به دنیا نیومدم ولی میدونی دارم بی خودی زندگی میکنم
کآش زندگی یه نقطه ی اِستاپ داشت آن هم دستِ خودِ آدم بود!
مثلاً استراحت به خودت میدادی و از زندگی میرفتی بیرون و بعد یا می آمدی یانه!
#نمیدونم فقط میدونم سردرگمم!
هیچ حرفی به کسی نخواهم زد،غیر از خدا!
چون هیچ کسی نمی تواند کمک کند!
وقتی میگم"الله علی کل شیء قدیر"
یعنی به قادر بودنت ایمآن دارم و تو توانایی کمک به من رو داری!
پس بی خیآل کمک دیگران!
#خدایا منو داری کجآ میبری؟
و...
بازهم حرف!
#مدیر هم رفت و این یعنی عین ن ا ب و د ی!
شاید یک مداحی حآلم رو خوب کنه[کلیک]
#تولدت مبآرک مهدیه مرداد ماهی جآن!
#خدایا_شکرت
#یآعلی مدد
نمیدانی چه دردی دارد ،وقتی حالم در واژه ها هم نمیگنجد
#توکل به خدا
همین!
#دعآکنید
همین چند سآعت پیش رمضآن بود
همین چند سآعت پیش...
همین...
بغض
دلتنگی
رفت
تا
سآل بعد
هستم یا نه؟
اربعین چی میشه؟
کربلآ؟
شبآی قدر...
دعآی جوشن کبیر
سحر
دعآی مجیر
نمآز
روزه
تشنگی و عطش و عطش و عطش و...
گرسنگی
گرمآ
چآدر
گلزار شهدا
گریه و سینه زنی
حسین(علیه السلام)
و
تموم شد
هنوز نمیخوام باور کنم که رفتی؟
بغض کردم که چقدر دوستت داشتم رمضآن
چقدر وابسته ی روز و شب هایت شدم ورفتی
حالا
شوال می آید و عید فطر ولی هنوز بآورم نشده
حالا که رفتی بذار بگم چقدر دوستت داشتم چقدر اتفاق های قشنگ برایم رقم زدی!
بذار بگم به خدا بگو باز هم سآل بعد بآشم در مهمآنیش
#چه شیرین می شود اگر، سفره ی رمضان را که جمع میکنی،
روبه من،لبخندی از جنس رضایت بزنی، که یعنی،بنده ی من عبادتت قبول شد.
چه شیرین لحظه ای است آن لحظه...
#عید فطر مبآرک
#یآعلی مدد
و...
رسماً از 20تیر#کنکوری میشمــــــــــــ
ادامهـ زندگیمآن کنکوری وار است!
#کنکور است دیگر...
ولی استراحتم داریم دیگهـ نداریم یعنی؟O_o
#پیش به سوی زندگی_پیش به سوی لبخند
#آره،من خدا رو دارمـــــــــــــــــ
دوستآن کنکور تجربی،پیشنهآدی و حرفی دارید بزنید از تجربه هاتون
#مآه رمضآن داره تموم میشه -___-
خدا هست،نگران نبآش بسپار به خودش و تلآشت بکن
#قول دادم مگه غیر اینه؟#ایستاده ام!
مثلاً یکی مثلِ من...و مثلاً یکی مثلِ تو
یکی شبیه من که کربلآ نرفته باشه و یکی مثلِ تو که رفته ای
یکی شبیه من که فقط شنیده از بهشت و یکی مثلِ تو که دیده ای
یکی شبیه من که دلتنگ است و یکی شبیه تو که دلتنگ تر هستی
یکی شبیه من که بیچاره است و یکی شبیه تو که بیچاره تر هستی
یکی شبیه من که ندیده و برایش از کربلآ میگویند
و یکی شبیه تو که میگویی تانبینی نمیدونی چیه
یکی شبیه من که با کربلآ و گفت حرفآی تو دلش شکست
و یکی شبیه تو که میگی به من نمیدونی دیگه؟!هیچی نمیدونی...
یکی شبیه من که غصه عآلم رو میخوره که ارباب نگآهش میکنه واسه محرم و اربعین؟!
و یکی شبیه تو که نگآه ارباب رو برای خودت کردی و عیدعآزم شدی
یکی شبیه من که شبآی قدر به آقا گفت یا میبری یا فآطمه از دست میره
و یکی شبیه تو که کربلآ رفته ای و میگویی نرفته ام
یکی شبیه من که حتی قدم زدن تو کربلآ رو حس نکرده
و یکی شبیه تو که حس کرده ای
یکی شبیه من که مداحی و سینه زنی ارباب رو کرد و کربلآ نگرفت
و یکی شبیه تو که مزد نوکریت رو گرفتی و کربلآ رفتی
یکی شبیه من که دیوانه ی این شهرکربلآست
و یکی شبیه تو که رفتی و دیوانه تر شدی
یکی شبیه من که دعوت نشده
و یکی شبیه تو که دعوت شد
یکی شبیه من که چقدر بَد میتونه باشه
و یکی شبیه تو که چقدر خوب میتونه باشه
یکی شبیه "من"
یکی شبیه "تو"
#ارباب_به نوکرت نگآه کن_آخرین سحر ماه رمضآن95
#السلام علیک یا سیدالشهداء
| کلیک | #کربلآ هم آرزوست
#بسپارید مرا دست اباعبدالله نوکری پیش حسین است که شیرین باشد
مهربان امام من سلام !
سلام می دهم و دلخوشم که فرمودید هر آنکه در دل خود یاد ماست زائر ماست
#قرآن یادمآن باشدحتی10آیه
#حآجت روا و عاقبت بخیر بشید+التمآس دعآ
#یآعلی مدد
وقتی به آسمون نگآه میکنم یاد "تو" می افتم
همین دیشب تمآم حرفام بانگآه به آسمون به خدا گفتم وخیآلم راحتــــ شد
وقتی خدا برای شنیدن حرفآم این همـه وقت داره
ساعت1:45 تا3:00 فقط به "تو" فکرمیکردم
و...
بهترین حس بود وقتی سوار تآب بودم و به آسمون خیره شدم و باز "تو" اومدی
وقتی قدم زدم
جای "تو" لحظه لحظه زندگی من خآلیه
درعین حآل که کل زندگیه منی
هستی ولی دور
هستی ولی از دور باهات حرف میزنم و به خـــــــــدا میگم
و...
حرفِ دل من یه کلآم است وبس...!
#دوستت_دارم[کلیک]
#چه شبی با تو شود آن شب بین الحرمین ... با تو حتما سفر کرب و بلا می چسبد
#حآجت روا وعاقبت بخیر بشید+التمآس دعآ
#قرآن یآدمان باشدحتی10آیه
#یآعلی مدد
مگه میشه خدا رو داشته باشی و غم تو دلت راه بدی!
مگه میشه نگآهت کنه و حآلت خوب نبآشه!
با خـــــــدا بآشی تمآم حس های خوب دنیآ واسه تومیشه!
اعتماد کن به خـــــــــدا بودنش
به قول نآزی
#وقتی خدا خاطرات رنگی رنگی را تقدیر کرده،شاد نبودن دیوانگی ست!![کلیک]
اینکه یه جاهایی اون چیزی میشه که تو نمیخوای حکمت خداست
ما در حد این نیستیم که حکمت خدا رو تشخیص بدیم ولی بهمون نشون میده!
بهش اعتماد کن و تمآم دل نگرونی هات بسپآر به خودش،انگآر آرومی و آرامش محضی به قلبت میاد!
بهش بگو دوستش داری
یه موقعه ای میرسه که دیگهـ وقت نداری و نفس آخر و...تمآمـ...
بهش بگو خدایاشکـــــــــرت
هرحرفی بهش بگی از گلایه بآشه تا شکر و...بهت گوش میکنه[کلیک]
اصلاً حرفای من هیچی،خدا تو قرآنش به ما میگه
[لا تحزن ان الله معنا]توبه،آیه40
# Do not sad that God is with us
#قرآن یآدمان باشدحتی10آیه
#حآجت روا و عاقبت بخیر بشید+التمآس دعآ
#یآعلی مدد
و...
اولین اتفاق سآل عبادی شروع شود با مزار شهدا
همآنجآ که آرزویش را داشتی و طلبیدند
ایها الشهید
همیشه دستمو بگیر
آخ که چقدر خوش گذشت و بدون هیچ فکری و فقط آرامش آرامش آرامش
#همین جوری داشتم برای خودم راه میرفتم نگاهم به تک تک شهدا بود
باخودم داشتم میگفتم کاش نگاهم به یه شهید گمنام بیفته،
همین جوری توحال خودم بودم،یهو نگاهم رفت دنبالش،
بابا رفت آب آورد،
آب ریختم ،
گلهارو روی مزارش گذاشتم وباهاش حرف زدم
ازاین به بعد حتماًبهش سرمیزنم
یعنی میشه گفت عآشقِ این "شهید گمنام" شدم
شهید خلیلی شهید همت شهید جهآن آرا،شهید چمران و...
وای خودم بودم و خودم...
آرامش بود و...
هی از اینور به اونور راه میرفتم و قدم میزدم و نگآهشون میکردم
وباد می اومد و پرچم ها توهوا پرواز میکرد
گرم بود ولی می ارزید
شهید نگآهت را دوست دارم و پآی قولم می مونم و#ایستاده ام!
دلیلی از این محکم تر که هوایم را داری و باید هوای انقلاب را داشته باشم مگرغیراز اینست؟
#جآی همگی خآلی*نآزی اینقدر بیادت بودم* یقین دارم توهمراه من بودی!
#امر به معروف و نهی از منکر یادمون نره!
#شهید نگآه می کند به وجه الله_11تیر95
#قرآن یادمان باشدحتی10آیه
#یآعلی مدد
چقدر سخت میشه کنار اومد باکسی که هیچ نقطه اتصالی با تو نداره
و توادعا کنی حالت کنارش خوب است،میخندی ولی نه از ته دل
میگویی ولی نه از ته کلآم دل
وتو هنوز مجبوری یا شاید نهـ !
نشود این درد ودل را به هیچ کسی گفت غیر از خــــــــــدا و این یعنی عین حقیقت!
حقیقت نگآه من است و کسی باید بتواند آن را بخواند که به وجودم دست برده است
چطور میشود کنآر آمد با دخترانی که حرف دلت با آنهآ یکی نیست و تو در کنآرشآن اذیت میشوی
و
کنار میکشی
بعد به تو میگویند کلاس میگذاری! مارو قبول نداری!
وتو بغض میکنی به اندازه ی دریا ولی قورتش میدهی و میگویی نمآز داشتم میخوندم
وبعد میشنوی که یکی از آنها می گوید آهان،بله فقط شما اهل نمازی[به حالت مسخره]
وتوباز بغض میکنی و اشک جلوی چشمانت می آید حالا هم باید بغض را جمع کنی هم اشک
وخدا به دادت میرسد و یکی آن وسط شیرین زبانی میکند و میخندی
آن طرف تر یکی میگوید مثلاً این همآن فاطمه ای است که میخواست نرود پیش بقیه دخترا
و مصمم بود و بعد رفت وحالا هم میخندد
واین حرفای کسی که تو را قضاوت کرد از دور و حرفش به گوش هآی تو رسید!
و تو بعدآسمآن را نگآه میکنی و میخندی
میگویی ممنون که دستمو گرفتی،رهام نکن خـــــــــــــــدا
می بینی چه زود درموردت میگویند و تو عذاب میکشی درکنآرشان
چون نمیفهمن تو را
چون درک نمی کنن
چون...
خیلی عجیب میخندی!
و...
یک نفر به تو میگوید "اهل بیت(ع) صعه صدر داشتن"تو باید اگر خوب میخواهی باشی
مثلِ اهل بیت(ع) انتخاب کنی و بپذیری...!
وباز فکر و فکر و فکر...
[گیج میشوی]
+ارتباطم رو قطع کنم با آنها؟
_پیامبر(ص) میگویند صله رحم داشته باشید و...
تو باز درگیری...!
از یه طرف اینها و تفکرات خودت را داری و آنهآ اصلاً مثلِ تو فکرنمیکنن وسخت است کنارشان باشی
و بعد هم نروی تازه برایت حرف میسازن!
همه ی این ها به کنار
من به حرف های پوچ دیگران اهمیت نمیدم و بس...!
اما مادرت می گوید فآطمه ببین اینجوری نمیشه و تو ناراحتی را در چشمانش میبینی و له میشوی!
مآدر...
چشمانت را میخواند و میفهمدت ولی شاید به رویت نیاورد
و یه موقعه هایی به رویت می آورد و تو هاج واج می مانی
شاید گاهی از دستش دلخور شوی ولی هرچه باشد مآدر است دیگر...!
باز بین دو راهی...!
از یه طرف هم فکر هایت کم هستن و این یعنی اوج درد...!
خیابان قدم میزنی و مردمآن بد حجاب و چشمآن هوس آلود و لبانت را گاز میگیری
وچآدرت را محکم تر و باز آن مرد نگآهش را به آن دخترک بدحجاب میدوزد!
وتو خـــــــدا رو شکـــــــــر میکنی که حجآب داری!
و باز غصه ی بدحجابی...!
مانتو ها همه باز و موها پریشآن و ناخن ها لآک زده و سفیدی پآها معلوم است و دیگر هیچ...!
شرم میکنی و سرت پآیین!
تو که دختر هستی و ازجنس خودش شرم میکنی از پوشش او
وبعد...!
باز احساس میکنی هیچ کسی "تو" را نفهمید
یک آدم در دنیای واقعی نه مجازی
یک آدم که کنارت باشد مثلِ خواهر هر روز به تو صبح بخیر بگوید و همه ساعت بااو بآشی
و
درخیابان قدم میزنی و خانومی را پشت سرت حس کنی ولی محل ندهی
وبعد از قضا وارد کوچه که میشوی و میگوید"خانوم ببخشید"
مآدرت را صدا میزند و بحث سن تو و ازدواج و...!
مآدر میگوید نهـ دخترم تازه18ساله است و قصد ندارد!
وبعد آن دختر میرود
و من و مآدر میخندیم
ومیگویی میخواهی مآدر من اصلاً بیرون نیام؟
والا هرجا میروم یکی پیدا میشود و بعد جواب کاملاً مشخص است"نه"!
به هرکسی نمیشود اطمینان کرد و راهش داد به دل!
وهنوز درس را شروع نکرده ای درحآلی که کنکوری به حساب می آیی!
و نفس هآی آخر روزهای تعطیلات،انرژیت را تمآم و کمآل برای قولی که داده ای گذاشته ای!
#مگرنه اینکه قول داده ای و "باید"عمل کنی!
چقدر شخصیت کتابی که میخوانم شبیه من است!
من خودم را در کتآب پیدا کردم شآید...!
ومآه رمضآن دارد میرود و تو دلتنگ شده ای از الآن و هنوز آنجور که باید خوب نبودی!
#من باید خوب باشم و خوب تر و خوب تر و خوب تر...
رشد در اخلاق و رفتار "باید"باشد وگرنه هیچ...!
از شبکه اجتماعی می آیی بیرون و گآهی به وب قدیمیت سرمیزنی و خاطرات...-___-
الآن که فکرمیکنم کآش هیچ وقت با نت آشنا نمیشدم[آرزوی قلبی من]
زندگیم بر اساسش فرق کرد و جریان پیدا شد که تاالآن درگیرش مآنده ام
و...
تنهآ خـــــــــــــــــــــدا...
#می بینی بازهم به خآنه خودت آمدم ای مهربآن عآلم
می بینی این نصف شبی وبه اصطلاح سحر "هیچ کسی نبود تا فقط تو شنیدی"
دیدی تو همیشه هستی،همیشه برای دلِ نگران من آرامش محض بودی!
#می گویم و تمآم
خــــــــــدا تو تمآم زندگی من هستی،تو بآشی من همه چیز دارم"فقط تو بآش"!
تویی که به دادم میرسی و کمکم میکنی و میتوانی یقین دارم میشه!
#قربونت بشم خـــــــــــــدا
#یآدت هست قرآن باز کردم هرموقعه دل نگران بودم و "فقط تو را صدا زدم" چه آیاتی آمد؟
یآدت هست...
برای چند بار این آیه آمد برای چندبار و من مآت بودم هردفعه این آیه...[کلیک]
یعنی نگآهم میکنی و یقین دارم
حال من با تو خوبست مهربآن عآلم
کربلآ یک طرف و بلیط رفت بگیری و دیگر برنگردی:([میشنوی ارباب ببری و مرا برنگردانی]
و باز اربعین پآرسال یادت بیاد و [کلیک] ویآدت بیاید با این چقدر گریه کردی و هنوز زائرنشدی!
آن "او" یه طرف
دوست یک طرف
این حرفا یک طرف
گلزار شهدا و نطلبیدن یک طرف
درس یک طرف
دغدغه خرید یک طرف
روزقدس یک طرف
و...چقدر حرف
#قرآن یآدمان باشدحتی10آیه
#عکس پُست برای خودم هست،همآن آیه هآیی که وقتی قرآن باز میکنم ومی آید
5شنبه به روایتی جمعه_باز دل گرفت بهر شما ارباب،بغض
من را ببر ودیگر برنگردان آقا مگر میشود این[کلیک] را دید و دیوونه نشد!
#یآعلی مدد
در هیاهوے این شهرِ آلوده هوا !
که نه دستت به مشـــــهد میرسد
نه به کـــــربلا
نه به نـــــجف
و نه حتے به قم !
دنج ترین جا براے پر کردن خلا قلبت همیـن جاست .. .
جایے کنار شـــــهدا ..
آن هم از نوع گـــــمنام !
اینجا بے اختیـار خـم میشود پاها ..
اشک مے ریزد چشم ها ...
حاجت مے خواند لب ها ... " شهـــــداے گـــــمنام " براے قلبهاے مرده ما هم دعا کنید
#خیلی وقته نیومدم گلزار شهدا،کی میشه بیام؟
#اللهم الرزقنا شهآدت فی سبیلک،یاحسین(ع)
#شهدا گاهی نگاهی به دلِ من بندازید،مثلاً همین فردا دعوت کنید منه بیچاره رو :(
به یه نگآه هم نمیشه؟
#یآدش بخیر آبان ماه پارسآل
دلِ شکستـﮧ همیشـﮧ برایمـان کافیست / همیشـﮧ گریـﮧے بـﮯ انتهـایمـان کافیست
شکستـﮧ بالـﮯ مـا را کسـﮯ نمیفهمد / همین نرفتـن کـرب و بـلایمـان کافیست
چقـدر نامـﮧ نوشتـم که دوستت دارم / چقـدر گریـﮧ؟ همیـن گریـﮧ هایمـان کافیست
بیـا و بـا غم رسوایــﮯ ام مـدارا کـن / قسـم به چـادر خیــرالنسـایمـان کافیست؟
بـراے اینکه شـب جمعـه کربـلا بـروم / دعـاے خیـرِ حضـرتِ آقـا رضـایمـان کافیست
#میشه برای کربلآیی شدنم دعآ کنی[کلیک]
وقتی نگآه می کنی و در هیئت نشستی،در هیئت اهل بیت"علیه السلام"
وقتی سرتا پا مشکی شدی و حالآ با تمآم حس و حآلت میروی و میروی و میروی...
میخواهی داد بزنی خدا ممنونــــ...
میخواهی داد بزنی الهــــــــــی فدات بشم که
اینقدر هوای دلِ بنده هات رو داری و نگآهشآن می کنی
میدونم مثلِ همیشه مهربآنیت گسترده است حتی برای منِ گناهکآر...
داشتم به 1سآل عبادی هم فکر میکردم،میدانی که ما سآل عبادی هم داریم
مثلِ کنکور که از 20تیر شروع میشود و تا تیر سآل بعد و بعد مرداد کآرنامه و
نتیجه ی 1سالت را می بینی
دقیقاً همین گونه تو سآل عبادی داری هرسآل...
داشتم خودمو برانداز می کردم دیدم بندگی نکردم،دیدم یه جآهایی خیلی کم گذاشتم -__-
خیلی جاها محکـــم بغلم کردی و توکل کردم دقیقاً مثل قسمت دیروز مآه عسل
من ایمآن واقعی رو حس کردم دقیقاً مثل همآن آقای جلیلی مآه عسل من مزه مزه کرده ام[کلیک]
دیدی؟
ایمآنی که بدست آورد در سخت ترین روزهای عمرش بود!
سختی او اینگونه و...
سختی های زندگی من و تو یه جور دیگهـ...
و...
بعد به خودت می آیی فراز 40جوشن کبیر راهم رد کرده ای و...
همین جوری اشک میریزی التمآسش می کنی ومی گویی:
فقط خودت و کتابت و اهل بیت"علیه السلام"رو از من نگـــیر که بیچآره میشوم اگر از دست دهم
و...
کمی سکوت می کنی بعد از جوشن کبیر و همه حرف میزنن و تو فکر می کنی
برای چی اینجایی؟برای کی؟برای و...
وسخنرانی شروع میشود و تو خوب گوش می کنی و ریز بین میشوی تا نکته برداری کنی
به شدت و باجرات میتونم بگم اینقدر که از هیئت لذت می برم از درس نه!
وباید یادم باشد قول داده ام برای درس و کوتاه بیا نیستم تا موفقیتم را ثابت کنم به"او"...
باید برای خوشحآلی همآن که خودش می داند جآن بدهم و بگویم#ایستاده ام!
و...
الهی العفو ها...
گریه ها...
پیشیمانی ها...
و...
می ایستی به احترام دعآی فرج و زمزمه می کنی و تو دلت می گویی آقا یعنی کجآیی؟
یعنی شما الآن کجا احیا گرفتی؟
وگریه می کنی به حآلِ خودت که کآش منتظر بودنت واقعی بود!
+چه کرده ای برایش؟
_هیچی :(
وباز روضه ی "حسین علیه السلام"
و التمآسش می کنی که آقا دعوت کنی امسآل ومعرفتش را بهم بده!
وباز التمآس و اشک و سربه زیر می اندازی و صداش میزنی...
دلت می شکند و می گویی همآن هایی که کنار من زیارت عاشورا خوندن دعوت شدن و من!
+یعنی بدترم؟
_آره،دیگهـ... :(
و...
قرآن روی سر میگیری و بکَ یا فاطمه الزهرا"سلام الله علیها" می گویی و دلت پر میکشد
مآدر جآن دوستت دارم
مدیونم لحظه هایم را به شمآ
#توسل به خانوم جآن یعنی تمآم خوشبختی من
#میشود خواهش کنم اگر بدحجابی را دیدی تذکر بدهی،برای دلِ خانوم جآن!
#امربه معروف و نهی یآدمون نره!
و...
آخرش بل حجه و...اشک و آه و...
سرت رو پآیین می اندازی و می گویی یعنی بخشیدی؟
خندیدنت را دوست دارم خدا، بگذار عآشقت شوم و بعد از عآشقی"شهآدت"می خواهم!
از دنیا هیچ چیزی ندیدم و دنیا برایم پوچی است و به مفهومش رسیده ام
بگذار برای آخرت تلاش کنم در همین دنیا...
#کمک کن!
و...
عزاداری برای پدر بچه شیعه ها
میدانی بچه شیعه ها دیشب پدرشآن را از دست دادن
میدانی اصلاً هوای دلشآن مشکیست و غم زده...
وتو دلم خآلی شد وقتی دیدم مولا رفت!
و...
سینه زنی و گریه و بلند بلند علی گفتن،احساس غرور دارم وقتی اسمت را می آورم
چقدر بدبخت کسی که "علی" را ندارد و حب "علی" در قلبش نیست!
#یا حیـــــــدر_علی مولا_تسلیت بچه شیعه ها
#هرکس با خاندان علی در افتاد ور افتاد!#برسد به گوش داعش که ایستاده ایم تا پای جآن!
#من با حجابم نشآن میدهم یادگار مادر هنوزم که قرن21هست دارمش و افتخار می کنم!
یافاطمه فاطمه فاطمه فاطمه جآن_دوستت دارم چه خوب که اسمم مثل شمآست!
"باید" فاطمی زندگی کنم!
و...
سلام آخر را میدهی و تمآم...
شب21مآه رمضآن و شب قدر گذشت!
چقدر دلنشین بود،چقدر حسِ خوب بود،چقدر خوبه که دارم کتابت و اهل بیت"علیه السلام" را...
#صبر زینبی_حجآب فاطمی
#غیرت علی
و...
کفش هایت را می پوشی،چآدر رو جلوتر می آوری و شآلت را...
و سرت را پایین می اندازی و میروی و میروی و میروی...
و...
#خوشی عمر مرا بود به نُه سال فقط...بعدِ زهرا علی از دست فلک بیزار است
#حآجت روابشید_التمآس دعآ_عاقبت بخیر بشید
#قرآن یآدمان باشدحتی10آیه
#یآعلی مدد
مثل تموم شب های قدر که عشق اهل بیت "ع" وهیئت منو میکشونداین دفعه هم همین شکلی بود
باشوق و ذوق شال و ساق و...همه چیز آماده میکردم و قرآن وجوشن کبیر و...
ازاینکه بازم دعوت شدم و لایق مهمونی خدا شدم
کلی میخواستم از خدا تشکر کنم بابت اتفاق های قشنگی که برام افتاد
درسته سخت گذشت ولی وجود خدا وحضور همیشگیش دلمو قرص میکرد به بودن همیشه
عشقِ به مولاعلی"ع"
خرداد داری میروی ولی بذار حرفآی آخرم بهت بزنم و بعد برو...
می سپآرمت به خدا تا خرداد96 که برگردی و خآطراتم را دوباره بسپآرم به روزگآرت و ثآنیه هایت
نیمه اول خرداد هرچند با شروع امتحانات بود و لاغـــــر شدن من و حرص خوردن هآی من ولی
خوشحآل بودم از آمدنت و تا16خرداد این دل نگرونی ها باهام بود
ولی همشو سپردم به خـــــــــــدا
از شبهآی شب امتحآن که استرس تموم وجودم میگرفت|صرفاً جهت اطلاع آدم استرسی هستم|
و صبح هآی امتحآن که خودمو می سپردم به خــــــــدا و تموم دل نگرونی هامو میدادم به خدا و...
این ها ادامه داشت تا16خرداد...
|پآیان امتحانات نهآیی_طراح برنامه ریزی که هیچ وقت نمی بخشم|
|ولی عآشق مصحح های امتحآن نهآیی خواهم بود بجز مصحح فیزیک|
وقتی 16خرداد از راه رسید و بعد امتحان زیست نفس نفس نفس زدن راحت رو تجربه کردم
شروع فردا دوشنبه ی خرداد و 17 این مآه همزمان با پیشواز مآه مبآرک رمضآن و ذوق کردن من
و...
تا 20خرداد و تولد من و یه روز بیادموندنی و هدیه های دوستم و خآله وخانواده و
تبریکآت دوستآن
#عآلی بود،عآلی باقی ماند_خداروشکر
ولی دلِ یکی گرفت ازاینکه در تولدم نبود و آرومش کردم
21خرداد تولدTeacher آموزشگآه زبآن و الآن3سال زبان بوسیدم گذاشتم کنآر و چقدر به خودم
بد و بیراه میگم که چراااا؟وسآعت12شب اولین نفر خواستم تبریک بگم
یه همچین آدم باحآلی هستم من
|صرفاً جهت اطلاع به دبیر زبآن نمی تونم بگم معلم و این حرفآ و بخاطرهمین واژه انگلیسی گفتم|
و...
شروع مآه بندگی خدا همین جوری میگذشت و سحر بیدار بودن من و صحبت های استاد
کتآب و فضآی مجازی و وبلاگ و...
ادامه داشت تا روز کآرنامه 29خرداد
شبِ قبلش و سحر28خرداد و درتمآم روز و شب و سحرهآی ماه رمضآن
یکی از دعآی ویژه م همین بود!
از سپردن دل نگرونی هام به خدا+توسل به حضرت زهرا"س" تا...
کآرنامه و رسیدن مدرسه و دادن کآرنامه و خداروشکر گفتن من
میخواستم همونجآ سجده ی شکـــــــــــر بذارم،
میخواستم داد بزنم بگم خدا ممنون الهی فدات بشم
#حضرت زهرا"س" و صدا زدن و هی تکرار کردن
#هیچ چیزی نمی تونستم بگم و مآت ومبهوت از اینکه هوامو داشتن
#اوج توکل+ایمآن و...
یکی از خصوصیاتم اینه باهرکسی دردودل نمیکنم و "فقط خدا" هیچ چیزی از دل نگرونی هام به
کسی نمیگم چون نمی تونن آرومم کنن چون "فقط خدا" میتونه بغلم کنه و آرومم کنه وهمین...!
اعتقادم براینه که اگه بخواد میشه نخواد نمیشه و همه چی دستِ خودشه!
#دوستت دارم خدا...تا ابد از عشقت فریآد میزنم
و...
30خرداد
اتفاقی که مدت ها بود منتظرش بودم بالاخره افتاد
ومن باز مآت و مبهوت...
هنوز بآورم نشده_هنوز شکرش به جا میارم و باز فریآد میزنم عآشقانه ممنون خدا
نذر هامو باید ادا کنم+قول+وای خدای من یعنی عآشقتم که توکل یعنی این
#بهش اعتماد کنید+صبر کنید برای سختی ها+قول میدم درست میکنه به حکمتش ایمآن بیارید
و...
31خرداد
شهآدت شهید چمرآن اسطوره ی عآلی علم و جهآد ومجاهد و...
ولآدت کریم اهل بیت
#خرداد مآه دوست داشتنی من حالا که داری میروی به خدا می سپآرمت
ممنون که بهترین ها رو برام رقم زدی و خاطرات خوش رو برام گذاشتی در کنآر سختی ها
#خرداد با هیچ مآهی عوضت نمی کنم و هیچ!
#دوستت دارم خرداد دوست داشتنی من
#امام حسین(علیهالسلام) میفرمایند: «هرکس خداوند متعال را با صداقت و خلوص، خوانده و بندگی کند؛ خدای متعال او را به بهترین آرزوهایش میرساند و امور زندگیاش را تأمین مینماید».
#البته هرچند گلزار شهدا نشد برم،یکم این نرفتن دلمو تنگ کرد ولی..."ع"به جای من رفت
#عآقبت بخیر بشید
#قرآن یآدمان باشد حتی10آیه:)
#یآعلی مدد
باید بیشتر کار کنم،از هوای و هوس بپرهیزم،قوای خود را بیشتر متمرکزکنم
واز تو ای خدای بزرگ میخواهم که مرا بیشتر کمک کنی.
|شهید چمــــــران |
"ع" عآشق شهید چمرانه_بهش میگه |آقامصطفی|اینجوری چمران صدا میزنه
تازه به خاطر امروز که شهآدتش بود رفت گلزار شهدا قطعه24
بهش گفتم منم دلم خیــــــلی تنگ شده،میخواستم این 5شنبه برم نشد :(
گفت من جای شما میرم
بهش گفتم سلآم منو برسون به شهدآ...
سآعت5بعدظهـــــر
سلآم_از همینجا که منم سلآم_بیادم بود
#یه روزی باهم بریم،گلزار شهدا،کهف شهدآ و...
#خیــــــــلی معتقد و مقید به این مسائل و...
#اینجور آدما خیلی دوست داشتنی هستن برام خیــــــــــــــلی|خودش میدونه عزیزدلِ منه|
#اینقدرم کتاب میخونه و اطلاعات عمومیش بالا هست خدامیدونه!|کتآب بخونیم اول باخودمم|
#یابن الزهرا خوش آمدی شمع محفل احمدی حسن سیدی حسن|مبآآآآآآآرک|
#مهدیه و نآزی شماها پیداتون میشه دیگهـ... بی ادبا نآزی که شروع کرده واسه درس!
مهدیه هم معلوم نیست کجآست_هر راه ارتباطی داشتم ازت خبر گرفتم ولی دریغ از جواب!
حتماً مشغولی و فرصتش نیست ولی منو نآزی نگرانیم یه خبری بدی بدنیستااا :|
#عکس پُست برای "ع"
#خرداد و نفس هآی آخرش و شروع تیــــــــــر
#قرآن یآدمان باشدحتی10آیه:)
#یآعلی مدد...
تنهآ میتونم بگم
فقط توکل به خداست که دلت آروم میکنه
توکل به خدا+توسل به حضرت زهرا"س"
تموم زندگیم خلاصه میشهـ به ایمآنی که توی سختی ها خدا بهم داد:)
وقتی تو لحظآت سخت بغلم کرد،محکــــــــــــم پشتم وایساد
#یه حرف
درکنار تموم تلاشی که واسه زندگیت می کنی،بقیه ش بسپآر به خدا بذار خودش رقم بزنه!
#کسی داره این حرف میزنه که رسیده به این یقین!
کسی داره این حرف میزنه که سخت ترین روزا رو به اندازه ی خودش تحمل کرد برای بهترشدن!
کسی که تو لحظه لحظه زندگیش فقط امیدش خدا بود!
ببین دارم میگم "فقط خدا" یعنی فقط خودش،نه دوست و...!
کسی که وقتی به خدا توکل کرد نتیجه گرفت،بهترین حس ها رو تجربه کرد!
از من به شما#یه حرف
تموم حرفاتون فقط به خدا بگید،خودش فقط میتونه کمک کنه
سختی های زندگی تحمل کنید،چون یه رشد برای شماست
#ممنون خدا بخاطر سختی ها وآسونی هاو...#عآشقتم
#توسل به حضرت زهرا"س" نمیدونم چی بگم،هرچی خواستم بهم داد خانوم حضرت زهرا"س"
#خیلی دوستتون دارم خانوم جآن_صلی الله علیک یافاطمه الزهرا"س"
#بازم صبر،توکل،ایمآن،نمآز کمک کرد:)
#خیلی دوستت دارم خدآی مهربون:)[کلیک]
#یه دختر18ساله داره این حرفا رو میزنه:)
#حالا موقعه ش رسید تا به قولم عمل کنم+مطمئن بآش وقتی دارمت خدا پس میتونم!
#حالا من باید به قولم عمل کنم+چشم خدا:)
#نماز و روزه ها قبول
#قرآن یآدمان باشدحتی10آیه:)
#یآعلی مدد
خب سلآم به همگی،نماز و روزه ها قبول باشه،برای منم که دعآ می کنید بله؟
ممنون از همه ی کسانی که به وب سرمیزنند و تشکرآت بیشتر از اونایی که نظر هم میذارن
این لطف شما هست نسبت به وب:)
#خوب بودن به همین سادگیست_حتی با یه نظر:)
خب دوستآن یه مبحثی رو میخوام از این به بعد شروع کنم و
باتوکل به خدا امیدوارم شروع خوبی باشه
و موضوعی باشه که شما هم دوست داشته باشید_نظرتون حتماً بگید:)
مثلِ همیشه که لطف دارید^_^
سایت حضرت آقا_یه مبحثی هست به نام[عوامل حفظ و افزایش ایمآن]
وقتی مطالب تاقسمتی خوندم گفتم موضوع خوبیه:)
الآن که خیلی ایمآن کمرنگ تر شده و
برای خودمون که کمی بیشتر از اینا به خدامون نزدیک بشیم:)
#یه صحبت دیگه،اینکه قرار نیست ما فقط ماه رمضآن بنده خوب خدا باشیم،
بلکه ماه رمضآن زمینه سازو یه انرژی جدید بهمون میده تا بهتر طی کنیم کل سآل رو:)
خب حالا به این عکس نگآه کنید[کلیک]
نظرتون؟
#قسمت اول_قدم اول
عمل صالح
اولا با عمل، ایمان اسلامی را در خودتان تعمیق کنید که این اساس کار است.
ایمان هم یک موضوع کتابی و ذهنی نیست.
ایمان، در عمل تقویت پیدا میکند. انسان، خدا را در میدان مجاهدت برای خدا، بهتر میبیند.
این مجاهدت هم، سنگرهای مختلفی دارد که سنگر علم و سازندگی از آن جمله است.
البته با تقوا و با تضرع پیش خدای متعال و با انجام عبادات و اجتناب از محرمات.
پس، اول ایمان اسلامی است.
ثانیا آگاهی سیاسی را در خودتان تقویت کنید که فریب تبلیغات دشمن را نخورید.
این هم یک رکن اساسی است.
میفرماید: «سبیل ابلج المنهاج»؛ یعنی مسیر این راه، بسیار روشن است.
اگر کسی با عقل و فطرت خود وارد این میدان شود، راه را روشن و بیتردید و بیشبهه میبیند؛
«انورالسراج» است. بعد دنبالهاش این است: «فبالایمان یستدل علی الصالحات»؛
از راه ایمان، انسان به اعمال صالح میرسد.
ایمان است که انسان را میکشاند و به عمل صالح دلالت میکند.
بعد بلافاصله میفرماید: «و بالصالحات یستدل علیالایمان»؛
عمل صالح هم انسان را به ایمان دلالت میکند.
یعنی یک تاثیر و تاثر متقابل وجود دارد.
بهنظر من این نکتهی خیلی مهمی است.
ما باید ایمان خود را با عمل صالح تقویت کنیم؛ کمااینکه عمل صالح را باید از راه ایمان بشناسیم
[بیانات رهبر]
#عاقبت بخیر بشید
#جلسه اول صحبت استاد پناهیان خیلی مفید هست_دوست داشتید گوش کنید[کلیک]
#نآزی خواهرجآن تو حتماً صوت استاد گوش کن:)
#یآعلی مدد...
داشتم به همین لحظه هایی که گذشت نگآه میکردم
به سال90 تا الآن95
دیدم خیلی سختی ها رو گذروندم،خیـــــــــلی جاهآ کم آوردم ولی محکمتر منو بغل کردی!
آره،یه جآها اینقدر غر غر کردم ولی بعدش سجده ی شکـــــــر گذاشتم
الآن که دارم به اون روزا فکرمی کنم میگم شاید اگه امتحآنم نکرده بودی اینقدر دنبال معنویات نمیرفتم
شآید اگه این سختی ها نبود،فآطمه ای که الآن هستم نبودم!
شآید ساختی منو برای سختی ها
برای رشد کردن در کنآر همه ی اینا
اصلاً شآید این سختی ها رو گذاشتی برای جوونیم تا از الآن ساخته بشم برای سختی ها
آره،"صبر،اوج احترام به حکمت خداستـــ..."
چقدر قشنگ این لحظه ها رو داری بهم میفهمونی!
#شآید_باید خیـــــلی بیشتر بگذرم از تموم بدی ها،ازتموم حرفا
فقط بخاطر خودت
#میدونی چقدر این سختی ها درس زندگی بهم یاد داد!
شآید این ایمآنی که الآن با دلــــم و تموم وجودم حسش کردم مدیون همین هاست
شآید توکل کردن همه چی رو درست میکنه
#میدونی این قسمت آیه قرآن باتموم وجودم لمس کردم"الله علی کل شی ء قدیر"
خدا برهمه چیز قآدر است
از لحظه لحظه های دلـــــــم خبر داری_رقم بزن سرنوشت شبِ قدر رو هرجوری که دوست داری!
#چقدر حرف دارم که باهآت بزنم_هی التمآس کنم مهربون ترین من
#خودت میدونی دلیل این حرفآم چیه خدا_میدونم مخاطب اصلی اینا خودتی
#خودت ته دل حرفامو میخونی:)
#مهربونِ من اول خودت تکیه گآه تموم سختی ها و آسونی ها و...زندگی منی
ممنون که این همه معنویات بهم دادی
ممنون که نزدیک کردی منو به خودت_عآشقتم
تو آغوش خودت منو راه دادی:)
تو بآشی از هیچ چیزی نمی ترسم و به همه چی میرسم وقتی تو بخوای پس میشه!
اینو یقین دارم_اول و آخرش خودت برنامه ریز زندگی منی
#اولین سالروز ورود غواصان دریا دل
#قرآن یآدمان باشدحتی10آیه:)
#نمآز اولِ وقت_به همه چی میرسونه شما رو مطمئن باش![خودم با نمآز خیلی چیزا رو حس کردم]
#عآقبت بخیر بشید_التمآس دعآ+شهآدت
#یآعلی مدد...
قبول شدن یک طرف!
سازگار نبودن عقیده و محیط با عقایدت یک طرف!
فکر انصراف دادن هم یک طرف!
#شاید_دکتری_از_این_فضا_خوشش_نیامد
#قید_پزشکی_زده_شود_به_از_به_بیراهه_رفتن_است
این نوشته ها قسمتی از حرفای دختر مذهبی وچآدری هست که پزشکی میخونه!
نمیدونم چی بگم؟
منم چآدریم،تو محیط کار چآدرت رو باید در بیاری و با روپوش سفید!o_O
نمی تونم این قضیه رو هضم کنم!
چآدر نباشه نه سخته سخت!
همین هاست که منو تو هدف گنگ کرده!
#خدا_کمک
#منم از این معضلات خواهم داشت و...
کآش یکم میدونستی
اینکه شاید اگه حرفی نمیزنم بخاطر اینه ناراحتت نکنم
اگه از ناراحتیم نمیگم یعنی
میخوام ناراحت نشی
کآش
یکم
میدونستی!
کآش...
[بغض]
حتی توهم...
[دلم میگیره،بدجور]
توهم
تنهآم بذاری
مشکلی نیست!
خداهست هنوز![کلیک]
نمیدونم چی بگم
فقط میگم
ممنون که دعآم برآورده کردید
#همین!
#چه زود جوابمو دادید_شهدا!
#مراسم تشییع 270 شهید تازه تفحص شده، روز سهشنبه 26 خرداد ماه ساعت 4 بعد از ظهر
از میدان بهارستان مقابل درب غربی مجلس شورای اسلامی ایران بهسوی معراج الشهدای
تهران انجام خواهد شد.
#شهیدمحمودرضابیضائی_یعنی دیشب تموم حرفامو شنیدید؟وای نمیدونم چی بگم،ممنون
#پآرسال اومدم
امسآلم دعوتم میکنید؟
#خدایا_شکرت
# 26خردادمنتظرن[کلیک]
وقتی دلت یهو تنگ میشه برای بچگی هات
وقتی یهو دلت هوای 7سالگیت رو میکنه،هوای دلت میشه بچگی های اون موقعه
وقتی به خودت میای می بینی 18سالته
وقتی میری پآرک که بچگی ها میرفتی،بچه ها رو نگاه کنی بخندی و یاد خودت بیفتی!
وقتی حالت یه جوری میشه یه جور خآص!
دلت میخواد دنبال بچه ها بری و بچگیت رو پیداکنی!
یه آه میکشی ولی بعدش میخندی!
میخندی و بعدش آه میکشی!
.
.
.
#خدا_میدونی...
#خدا_میدونم که...
#به غیر از تو نمی تونم به کسی حرفِ دلمو بزنم،صبرمی کنم باز...
#تو حکیمی و من هیچی نمیدونم،خودت رقم بزن هرجور دوست داری!دستمو محکم تر بگیرمیترسم!
#التمآس دعآ_خیلی
#همین!
حسِ خوبیه روز تولدت همزمان باشه با ماه بندگی خدا
برای شروع یه سن جدید یه حسِ جدید
برای شروع سنی که خیلی وقته منتظرش هستی تا بهترین ها رو باهاش رقم بزنی
یه شروع عآلی
حسِ خوبیه خیلی، وقتی ماه بندگی خدا شروع این سن باشه
هم سنِ جدید هم حآل وهوای روحت عوض میشه
آخ که چقدر دوستت دارم خدا
#ممنون که بیادمی خدا،ممنون که دستمو گرفتی
ممنون که ته ته ته قلبم آرومه توی این ناآرامی ها
#حسِ خوبیه دارمت خدا،حسِ خوبیه نگآهم میکنی
#خیلی وقته منتظرت بودم سنِ جدید من،خوش اومدی!
میخوام باهات یه شروع خوب تجربه کنم
# 20 خرداد
چرا اینقدر اصرار داری در نوجوانی به شهادت برسی؟
به مادرش میگفتش که، مادر مگر مثلاً همۀ عمر چقدر است این حرفها را میزنی؟! فهمیده بود این را، همۀ عمر چیزی نیست.
فهم یک چیزهایی یک عمر زندگی میخواهد،
یک عمر یعنی هجده سال.
محبّت اهلبیت را برای چی نیاز داریم،
چرا اینقدر فرمودند محبّت اهلبیت لازم است؟
فدایتان بشوم! قرار ما روز قیامت.
من حرف آخر را همین اول بزنم معطلت نکنم.
آخر آخرش چی میخواهی بگویی؟
میخواهم بگویم هیچ عاملی مثل محبّت اهلبیت عصمت و طهارت،
آدم را کمک نمیکند در اینکه آدم هوای نفسش را زیر پایش بگذارد.
ابرقدرتترین عامل این است
آن لحظههایی که داری خودت را تقویت میکنی در محبّت اهلبیت،
آن لحظههای نورانیای است که آماده میشوی
برای اینکه یک لحظه شب عملیات دستت را بگیرند،
شب عملیات مبارزه با هوای نفس هم شب عملیاتی است برای خودش.
و آنهایی که جبهه را تجربه کردند،
هیچکسی مثل فاطمۀ زهرا(س) بچهها را کمک نکرده
#استاد_پناهیان
#حضرت زهرا(س)خانوم جآن دوستتآن دارم
#کلیپ نگاه کنید[کلیک]
+باید بشه،من مگه چی از بقیه کم دارم! نشون میدم که منم یه ستاره ام تو دنیای خودم!
+نشون میدم که بچه حزب اللهی ها باید مثلِ ستاره بدرخشند!
+نشون میدم که اگه شکست بخورم بازم می ایستم!
+سن18سالگی رو بهترین رقم میزنم!17سالگی بدرود!20 خرداد تولدم (:
+شروع ماه رمضآن_شروع سنِ18سالگی_چی بهتر از این!
+به کسی کاری ندارم،فقط خدا!
+میدونم تلاشمو می بینی و انجامش میدم!مطمئن بآش قول میدم!
+منم میتونم به آرزوی خودم برسم،با همراهی خدا!
+فکرای بقیه مالِ بقیه س!
+من آینده مو اونجوری میخوام و باید همونجوری واسش بجنگم!
+میجنگم برات!
+ممنون که هستی خدای من(:
+ثآبت می کنم میتونم متفاوت باشم!
+برای خوشحآلی امام زمان_حضرت زهرا_حضرت آقا
+برای خوشحآلی مآمآن و بابا
+قرآن یآدمان باشدحتی10آیه (:
#یآعلی مدد...
و
باز همگی دعوتیم به سوی مهمآنی خدا
برای همگی مآن کارت دعوت فرستاد از آسمآنش
باز لبخندش را هدیه میدهد هر روز و بدرقه میکند به سوی زندگیمآن
چقدر شرمنده ات شدم وقتی دیدم،نگآهم میکنی و...
ناامیدی از آن من نیست
وقتی تو رو دارم
وقتی تو هستی،یعنی من موفق میشم،فقط کمی صبر نیاز است
کمی حلم کمی بردباری و تحمل...
بگذار هرچه میخواد بشود،من محکم تر می ایستم
#به خودم_قول دادم_به تو_که کم نیآرم حتی اگه رقم خورد اونجور که دوست نداشتم!
مهم اینست من ایمآن دارم که کنآرم هستی و نگآهم میکنی و دلم قرصه!
میشه
بگم
چقدر
خوبه
که
دارمت
خدا
#ممنون که امسآلم دعوتم کردی به مهمآنیت:)
کمی زود رسید کمی شاید آماده نباشم ولی...
از شدت ذوق هیجان زده ام و میخندم
کلی انرژی مثبت گرفتم
وقتی ماه رمضآن دعوتم کردی!
آخ که چقدر دوستت دارم خدا
#من_باید_مصمم بشم_باید برات بنده ی خوبی باشم!
خود سآزی میکنم برای کل سآل
#صبْغَةَ اللّهِ وَمَنْ أَحْسَنُ مِنَ اللّهِ صِبْغَةً
هیچ رنگے زیباتر از رنگ خدانیست ❀﴿آیہ138سوره بقره﴾❀
چقدر خوبه که دارمت خدا
آخیش!
تمآم دنیآی منی خدا:)
میدونی که عآشقِ نگاهتم:)
همیشه کنارم بآش
قول میدم
بهترین بآشم
و
بهترین بمونم
#امضا:عآشق مآدر سآدات(س)
#حآجت روا بشید
#قرآن یآدمآن باشد حتی10آیه:)
#یآعلی مدد...
همیشه برای کارهایم لیست درست میکنم
کارهای مهم
کارهای غیر مهم
کارهای راحت
کارهای سخت
حالا این وسط بعضی کارها هم هست که جزو دلخوشی های من است
مهربان امام من سلام !
سلام می دهم
و دلخوشم که فرمودید
هر آنکه در دل خود یاد ماست زائر ماست
#هرچه از زائر خود دل ببری میچسبد* به خدا در حرمت دربه دری میچسبد
#امتحانات_تموم شد_هرچی بود گذشت!مثلِ تموم لحظه های خوب و بد زندگیم!
#ماه رمضان نزدیک سر سفره های افطار و سحر و شب های قدر دعآکنید برای کربلایی شدنم
#تابستون اومده،مواظب حجابمون باشیم،مهدی فاطمه نگاه میکنه و دلش غصه دار میشه :(
برادرم نگاهت،خواهرم حجابت#امر به معروف و نهی از منکر یادمون نره!
وظیفه ی هر دومون اینه جامعه رو خوب بسازیم!فقط از لحاظ علمی که نیست،معنوی هم باید باشه!
#بیاید در حد خودمون کارهای خوب انجام بدیم :)
#اگر عاشق شهادتی
اول باید سرباز خوبی باشی
خوب مبارزه کنی
مجروح شوی
اما کم نیاوری...
درست مثل یاران عاشورایی حسین بن علی
#شهادت را به تماشاچی ها نمی دهند.
#التمآس دعا_محتاج دعآی خیرتون هستم دوستآن
#قرآن یادمآن باشد حتی10آیه :)
#یآعلی مدد...
موکب به موکب ِ زندگی ،
که در هر کدامش می ایستم تا خستگی هایم را زمین بگذارم
یقین دارم
مهـــــــــــــــــــدی ِ فاطمه
با من است .........
صبر ِ این روز هایم
حاکی از حضور ِ نگــــــآهـــــــش است ........
و تنها امیدم به یک حدیث از پدر امت است .....
"مهــــــــــدی نمی آید مگــــــــر ناگهانی ...... "
امیدم به تمآم ِ لحظه های
نـــــــــــآگهانی ست .......
که طنین ِ "انا المهـــــــــــــــــــدی"
ق ل ــــب ِ شیعه را
آرآمـ گرداند .........
#متن بالا_ برگرفته شده از آبـ ریـ زان ،خیلی به دلم نشست :)
#سرباز مهدی اونیه که تواوج گمنآم باشه_#این 2شنبه نیز نامه ی عملم به سویت روانه شد آقاجآن :(
#ببخش برمن آقا_تمآم تلآشم می کنم
#امر به معروف و نهی از منکر یادمون نره!
#قرآن یآدمان باشدحتی 10آیه :)
#یآمهدی ادرکنی
پرواز
آره،پرواز !
نظرت چیه؟
یه حسِ خوبهـ یه حسِ رها شدن، یه حسی که خیلی وقتهـ منتظرشم!
مثلاً شهیدحمیدسیاهکالی مرادی پرواز کرد !
مثلاً وقتی کنار صحن مشهدالرضا نشستی!
وقتی...
اصلاً پرواز یعنی اوج و نهآیت رسیدن !
یعنی رها شدن از هرچیزی غیر از خدا !
تو باید باور داشتهـ باشی...
هیچ وقت خاطر های خوبی رو که کنار باب الجواد و مشهد الرضا پارسال داشتم،فراموش نمی کنم!
هیچ وقت یادم نمیره،عجیب ازم پذیرایی کردی آقا جآن...
اصلاً بگذار بگویم،وقتی آمدم مشهد الرضا بیشتر عآشقت شدم،همآن عآشقی زیبا...
میدونم جواب درد ودل های کنار ضریح رو بهم میدی!
میدونم حرفامو شنیدی!
میدونم...
آقاجآن،میدانی دلم برات تنگ شد،میدانی قول مشهد رفتن از بابا گرفته ام
میدانی اگرتو بخواهی،من دعوتم وگرنه کارم درست نشود نمیشود!
وقتی مشهد الرضا حرمتآن دعوت بودم،وقتی قدم به قدم راه میرفتم،سرشار از آرامش محض بودم!
سرشار از معنویت!
سرشار ازحسِ پرواز!
وقتی وداع شد،باید میرفتم ولی دلم نمیومد،دل بکنم :(
یادتونه،هر نگآهی میکردم،میگفتم آقا دفعه بعدی دست پُر میام،دفعه بعدی حآجتموگرفتم!
نمیدونم چرا؟
ولی عجیب عآشقتون شدم،عآشقِ مهربآنی بی حد و اندازه ی اهل بیت "علیه السلام"
چه حیف...
که بعضی ها شما رو ندارن،چه حسرتی به دلش می مآند
ولی من که شما رو دارم، تونستم شیعه حقیقی باشم؟
تونستم پیرو باشم؟
#امر به معروف و نهی از منکر یادمون نره !
#صحبت حضرت آقا...در دیدار با دانشجویان دانشگاه امام حسین(ع) رو دیدید؟
پیشنهآدم_اینه_حتماً ببینید!لینک نماهنگ [کلیک] و اصل سخنرانی ببینید![کلیک]
#هر کسـی داد سَـلامی به تـو و اَشکَــش ریــخت
اونَظـَرکَرده ی حَضـرت زَهــراس اَباعبــدالله
#صلی الله علیک یااباعبدالله
ولی آقا جآن...
شما منو کربلا نبری باز هم دَم از عشق تو میزنم!
مگر نوکر میشود برای اربابش مجنون نشود؟مجنون کربلایت میشوم حسین
#آرزویم این است.... زیر ایوان طلا،... آرزوهای قشنگت همه یکباره برآورده شوند...
#قرآن یآدمان باشد حتی10آیه :)
#یآعلی مدد...
دلم گرفتهـ
دلم از دنیا گرفتهـ
حتی شبِ نیمه شعبان،بدتر دلم گرفت،چقدر سخت که هستی اما نمی بینمت آقا :(
آقا
من این دنیا رو نمیخوام،از تمومش دلم گرفتهـ
شهدا،شهآدت و رسیدن به خدا...
چقدر دلم گلزار شهدا میخواد، بی خیال تموم دنیا،من دلم آسمون میخواد :(
#مدافع_حرم_عمه جآن
#من_مدافع_چآدر_عمه جآن
8سال دفاع مقدس و اونایی برنده شدن که پآی ایمانشون و اعتقاداتشون وایسادن
حالا
جنگ_سوریه_حرم_همآن هایی که عاشق شهآدت بودن و منتظر_حالا برنده میشوند
#برام_دیگه_هیچی مهم نیست،شاید...
#اسم شهآدت که میاد_نمیدونم چه جوری گریه ام نگهدارم آقا...
آرزو برجوانان عیب نیست :(
بگذار بگویم مثلِ کربلا نرفتن
کربلایم ببری یا نبری حرفی نیست...
تو نگیر از من بیچاره "حسین" گفتن را...
مثلِ گلزار شهدا که 6ماهی میشه نرفتم :(
مثلِ...
دلم تنگه و از دنیا گرفتهـ
آی شهدا دلمون تنگه براتون :(
#چه جوری_پرواز کردید_
منِ دلتنگ و...
به ما گذشت نیک و بد، اما تو روزگار
فکری به حال خویش کن، این روزگار نیست ...
#امتحانای_نهآیی_اصلاً خوب نیست_تلاشم نتیجه نداره :|
#خیلی_خیلی_بی خیآل میگذرم_شاید درست شد:(
#هدف_رسیدن یا نرسیدن؟
#کمکم کن خدا_برای تموم زندگیم
#التمآس دعآ
#قرآن یآدمان باشد حتی10 آیه
#یآعلی مدد...
خسته شدن برای ما مهم نیست
برای ما که راهمون بلنده
فرصت ما فرصت بی بدیله
کاشکی ازش به سادگی نگذریم
شعارمون رسیدنه تو این راه
باید برای راهمون بجنگیم
چند تاقدم مونده باید بمونیم
ما میتونیم مثل ستاره ها شیم
#خودت رو باورکن
#من یامیتونم یا باید بتونم
#خدا_کمکم_کن (:
#زمین
#زیاااده،زیاد :|
#ولی نشدنی نیست!میشه میشه باید بشه (:
من بازم میخونممممم
من بازم میتونممممم
پیش به سوی نهآیی
❎هدفات که هنوز یادت نرفته؟؟!
واااای
بی ادب و بی تربیت ها طراح امتحان نهآیی :|
مزخرف ها :|
متنفرممممممممممممممممممم از همه طراح امتحان نهآیی :|
چرا اینقدر سخت میگیرن؟
مگه انتقام دارید میگیرد!
سخت ترین امتحان نهآیی دارن از ماها میگیرن :|
میخوام داد بزنمـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ...
خیـــــــــــــــــــــــــــــلی ...
متاسفم برای طراح ها :|
همیشه مقابل دانش آموز بودید،همیشه اشک دانش آموز میخواد دربیارید :|
دست خودتون نیست حالتون خوب نیست :|
متنفرم از همه تون :|
25%کنکور میخوام بگیریم دارید دق میدید مارو :|
متاسفم براتون تلاش دانش آموز میبرید زیر سوال :|
همین فقط
انتقام میگیرن :|
هیچ وقت نمی بخشمتون هیچ وقت!
#میتونید خیلی بهتر سوال بدید ولی دریغ از... :|
#خدایا!خودت کمکم کن نجاتم بده از دستِ اینا :|
#نمی تونستم ننویسم،داشتم خفه میشدم :|
نت وصل کردم تابنویسم :|
دلم تا برایت تنگ می شود
نه شعر می خوانم
نه ترانه گوش می دهم
نه حرفهایمان را تکرار می کنم
دلم تا برایت تنگ می شود
می نشینم
اسمت را
می نویسم
می نویسم
می نویسم
بعد می گویم
این همه او
پس دلتنگی چرا ؟
تمام راه با توام
با تو پرندگان را تماشا می کنم
با تو زیر سایه ی درخت می نشینم
با تو تمام خستگی هایم را از تن بیرون می کنم
راه که تمام می شود
باز هم دلتنگ توام
دلتنگ تمام آسمان و درخت
دلتنگ تمام پرنده های جهان
دلتنگ بال های خیالی
که تو را به من
که مرا به تو می رساند...
ب
تو می دانی بهانه چیست؟
بهانه همان است که شب ها
خواب از چشم من می دزدد
بهانه همان است که روزها
میان انبوهی از آدم ها
چشانم را پی تو می گرداند
بهانه همان صبری است
که به لبانم سکوت می دهد
تا گلایه ای نکنم از نبودنت .
امشبم می نویسم از عشقِ به آقا،می نویسم از دلتنگی که همیشگی
از اینکهـ همآن عآشق همیشگی خیلی وقتهـ خودِ قدیمی اش را میخواهد
ازاینکه امسآل #اعتکاف قسمت نشد،ازاینکه #مشهد دلم میخواهد
ازاینکه #کربلا میبری مرا اربعین؟
ازاینکه #قم میخواهد،#جمکران میخواهد
ازاینکه #گلزار شهدا میخواهد
خواهش می کنم کمکم کن آقا...
هوامو داشتهـ باش،نکنه از راه جدا بشم؟
نکنه دور بشم؟
نکنه نگاهتون ازم بگیرید؟
#ارباب_میشود_عآشق_راکمک کنید_تنهآیی نمی توانم :"(
دعآ کن که آقا خدایی بشم...شبیه شهدآ کربلایی بشم
میشود بخوانم حسین اربابم سلام
و شما بگویی
سلام علیک نوکر خانه من
میشود بلند بگویی که گوشهآیم بشنود آقا...؟
میشود دعآکنی خوب بشم،الان هیچی نیستم غیراز لطف خدا...
آقا...
میشود اربعین کربلا قسمتم کنی؟
اصلاً
میشود همین فردا جایی که دوست دارم رو برم؟
میشود دُرست شود و برم؟
#دلتنگ+حرفآی نگفته+گریه+اشک+بغض=غصه های تلبار شده :"(
نیاز دارم
میشود بخوانی مرا...؟
#این کلیپ نگآه کنید[کلیک]
#از امروز تا اربعین بخوان برایم"اللهم الرزقنا کربلا"
#قرآن یادمان باشدحتی10آیه+زیارت عاشورا[شب جمعه س]
#یآعلی مدد...
عقل پرسید که دشوارتر از مردن چیست
عشق فرمود فراق از همه دشوارتر است
#عشق یعنی چی؟
معنی کن برایم...!
"تو" عشق را چگونه یافتی؟
#درد دارد عآشقی،دگر هیچ نپرس!
امروز که سرویس موقعه ی برگشت اومد دنبالم
رادیو ماشین یه برنامه داشت به اسم مخاطب خاص
درمورد "سماجت"صحبت میکرد!
بنظرتون "سماجت" خوبه یا بد...؟
اصلاً تا حالا سماجت داشتی؟
به نفعت بوده یا به ضررت؟
+
تصمیم اینهـ برای درس و 20گرفتن سمج باشم!
امروز_فیزیک_شیمی_ریاضی_عربی_خستهـ شدم :|
2ماه دیگهـ من کنکوری میشم،هم اکنون نهآیی!
یه موقعه هایی سماجت خوبه ولی یه جاهایی سماجت تازه کارو بدتَر میکنه!
مثلاً سماجت برای خوبی کردن خوبهـ ! ولی برعکسش! :|
سماجت توی خوبی ها خوبهـ !
زندگیتون پُراز سماجت های خوبِ قشنگ! (:
+
وقتی که برای کسی " دعا " میکنید،
خدا می شنود واجابت می کند،
بعضی وقتها که بی دلیل شادهستید،
یادتان باشد کسی برایتان " دعا " کرده ...
أَلا إِنَّ أَوْلِیَاء اللّهِ لاَ خَوْفٌ عَلَیْهِمْ وَلاَ هُمْ یَحْزَنُونَ/ یونس﴿62﴾
آگاه باشید که بر دوستان خدا بیمی نیست و غمگین نمی شوند
[التمآس دعآی برای من]
آهنگش فوق العاده س[کلیک]
+
#قرآن یادمآن باشدحتی10آیه (:
#یآعلی مدد...
یه حسِ غریبی بهم یه چیزی میگه
یه حسِ غریبی بهم میگه
بهم میگه
میگه
.
.
.
الو الو؟
صدا قطع وصل میشهـ ؟
ای بابا
مشترک موردنظر بعداً تمآس بگیر
حالا که نوبت من شد،قطع؟
+
این روزا خیلی حس می کنم یهو وصل میشم ولی بعدش بارون میاد و اتصالی میکنهـ !
هی سیم هآی مغزم منفجر میشهـ دوباره از نو دُرست میشه
میشهـ گفت
یه حسِ بلاتکلیفی،سردرگمی...
+
دعآی مومن درحقِ مومن میگیره،مطمئنم![میشه برای حالِ دلم دعآکنی]
بگو
و
میگم
خدا تنهآ امید توهستی،به خدایی بودنت تنهآ امیدم تویی!
به دستِ تو خیره شدم و خونهـ خودت رو|فقط| بلدم...همین!
+
دستمو بگیـــر مهربآن خدای من
#قرآن یآدمان باشد حتی10آیه...
#یآعلی مدد...
خواستن ِ تو،
طبیعی ترین حق من است !...
در این دنیا،
هیچکس بخاطر نفس کشیدن مجازات نمی شود...
در صدا کردنِ نامِ تو ،
یک "کجایی؟" پنهان است ...
یک " کاش می بودی " ...
یک " کاش باشی " ...
من نامِ تو را ،
حذف به قرینه ی این همه دلتنگی و پرسش صدا می زنم
این دفعه میخوام درمورد |حجاب| حرف بزنم،میخوام بگم از زیبایی که خیلی از دخترا قدرش نمیدونن!
از |چادر حضرت زهرا"س"| اینقدر این حجاب حسِ خوبی هست که درکش برای هرکسی نیست
وقتی پیچیده میشوی میان چادر حضرت مادر نمیدونی چه لذتی داره،واقعاً حس خوبیهـ
یه موقعه هایی میگم خوش به سعادت مدافع های حرم،خوش به سعادت اونا
ولی وقتی به چادرمشکی نگاه می کنم،تموم دلم آرام میگیره،به اینکه مدافع چادرم و هم رزم شهدا
اینقدر قشنگ وقتی باد میاد چادرم پرواز می کنه،اینقدر قشنگ برای خودش بالا و پایین میره
اینقدر ذوق می کنم و این لحظات برام بهترین حس رو دارم
وقتی بهم میخندی و باتمسخر حرف میزنی ولی خنده ی تو منو مقتدر تر میکنه
محکم تر می ایستم برای اعتقاداتم،من بیدی نیستم که به این بادها بلرزم
وقتی رضایت خدا هست،پس ورود ممنوع برای تموم رضایت های دیگست
وقتی توی خیابون قدم برمیدارم،دخترایی که هزار جور آرایش کردن و من از کنارشون رد میشم
و از پایین و بالا مشکی چادرم رو نگاه می کنن و نگاهشون تعجب برانگیز هست
حسِ خوبیه اینکه خدا انتخابت کرده باشه برای رسالت دین
برای حجاب برای چادری بودن برای مثلِ حضرت زهرا"س" بودن...
الگو های دینی ما این ها هستن باید خودمون رو به اونهآ برسونیم وتلاش کنیم
برای خوب بودن برای بهترین بودن برای نمره الف پیش خدا
چرا راضی میشیم برای گرفتن نمره ب؟
من یه دختر چادریم
دختری که 7سال باچادر بزرگ شده،زندگی کرده،عشق بازی کرده باچادرش...
اینقدر توی این 7سال بهترین چیزا نصیبم شده که قابل مقایسه نیست
من با چادری بودنم تموم شادی هام رو دارم
وقتی تو تمآم بدنت رو نمایش میذاری و اینها رو ارزش حساب میکنی
من عاشقانه با چادرم از خیابون میگذرم و باچادری بودنم نشون میدم این راه ادامه داره...
حتی اگه همه بگن ما این راه انتخاب می کنیم
#من ایستاده ام
من و دخترای چادری برای رضایت حضرت زهرا"س" مدافع چآدر می مونیم
و#افتخارم می کنیم به این ارزش هامون...
#مادختران قرن21 آزادی خودمون در حجاب حضرت زهرا"س"می بینیم...وبس!
دختر بودن ارزش است
دختر بودن یعنی ریحانه هستی
خدایمــآن ممنونیــمـ
از شُمــا که در دُنیــآیت نقش بــآنوی نجیب و پــاکدامن را به مــآ دادی
و رسـالت دین را بر دوش چــآدرمان گذاشتی
باشد که باشیم و همــآنطور که می خواهـی نقشمـآن را اجرا کُنیــم
● ● ● دخـتـر بـه ارثِ مـادری ، وسـواس دارد ● ● ●
[ فقط بـہ عشق شمآ بــآنـــو ... ]
| السلامــ علیکــ یآ فآطمـہ الزهرآ |
بفهمنـــــــــــــد چــــ ✫ــادر تکیه گاه تمام موفقیت های من است
مختصـــر تر: تمـــــــام زنــدگی من استـــــــــــــ...
#|عآشقتم چادرمشکی من| افتخار من هستی|
هرکسی میرسه به زیبایی عشق،دیگه زیبایش جار نمیزنه
#کـــاشـــ چــــآدر خـــــآکـــیــ حضــــرتـــ مـــآدر مـــــد میــــشــد . . .[کلیک]
#یآعلی مدد...
آقا شدن فقط و فقط کار حیدر است...
شیعه تمام عمر بدهکار حیدر است...
#شیعه علی"علیه السلام"افتخارمه،بگو یاعلی...
وقتی همه دین را فراموش میکنند تو در اوج در یاد خدا باش.
وقتی همه دنیاپرستی میکنند تو در اوج خدا پرستی کن.
وقتی همه بی دینی را به نمایش میگذارند تو دینداری خودت را به نمایش بگذار.
|استاد پناهیان|
[خوش به سعادت کسایی که برای اعتکاف لایق شدند]
#التمآس دعا
#خـُـدایـآ.. مـآرا بـہ جبـر هـمـ ڪہ شُـده سـر بـہ زیـر ڪُـن خیرے نـدیده ایمـ از این اختیـآرهـا..
#یآعلی مدد...
همین که تو باحرفهآیت آرومم میکنی،میخواهم پرواز کنم
وقتی حرفای دلم را با حس من درک می کنی،نه اینکه خودم بگویم و بعد بفهمی!
من فقط میخواهم محکم بغلت کنم وداد بزنم تو فقط برای منی
میدونی وقتی تو اینقدر خوبی،چشمهآیم رو میبندم از بدی های دیگه
هیچی،مثلِ بودن تو برام زیبانیست،وقتی تو هستی من سرحآلم
ببین،چقدر خدا دوستت دارد_که مهمونی اش دعوتت کرد!
#اعتکاف میری و گفتی اونجاهم تو رو آرزو می کنم و باتو بودن رو میخوام
گوشی رو گفتم نبر،حتی اگر اجازه ی بردنش را داشتهـ باشی نبر عزیزدلِ من
تو باید فقطِ فقطِ فقط اونجا به خدا وصل باشی...همین!
#اصلاً تو باش،من هرشب تو رو آرزو می کنم،برای من یه دونه هستی (:
من_دوستت_دارم_بسی بسیار_
#سکوت می کنم و عشق،در دلم جاری است،که این شگفت ترین نوع خویشتن داری است
کنار دریا ...
عاشق باشی ، عاشق تر می شوی ...
و اگر دیوانه ، دیوانه تر ...
این خاصیت دریاست ...
به همه چیز وسعتی از جنون می بخشد
#از سرِ بیکاری امشب خواستم تا یک به یک... بشمرم حاجات خود ، دیدم نود درصد تویی ...
#من_دوستش_دارم_مگر_غیر_ازاین_است_خدا؟
خدا،میدونم که لحظه لحظه ی زندگیم رو نگآه میکنی،حتی دقیق تر از خودم رصدش میکنی
خدا،میشه یه روز قرار بذاریم باهم بریم بیرون،تو باشی و من،خآلی از هرکس دیگه ای!
میشه مثلاً من از تو بگم و دنیات و از خودم،
توبگی عآشق، من یه روزی برگه رو به سمت تو میکشونم
و باتمآم وجودم بپرم بالا و پایین و جیغ بزنم و بخندم
میشه اون شآدی ابدی رو بهم هدیه بدی؟+همون که خودت خبر داری!
وقتی حرفآی م.م را گوش میدم بغض تمآم وجودم رو میگیره،به بزرگیت حقش نیست،ازبس صبوره!
وقتی سکوت پ.پ را می بینم و به روی خودش نمی آورد،حتی اگه دلش راضی نیست ولی
حداقل همراه باشه و تشکر کنه و بگه یادم هست صبوری هات رو!
تو که داری میبینی،توکه از دلشآن خبر داری،
پس چرا هنوزم که از سال90میگذره،تغییر قشنگی رو ندیدم!
تو که حواست هست،پس چرا حآلِ دلشون خوب نمیکنی،بعد این همه سآل؟ :|
یا مثلاً آرزوی همیشگی منو که هنوز میگذره و اصلاً تغییری حس نمیشه!
آرزو که نه حآجتی به نام انتظار...+خودت بهتر خبر داری!
دلم میخواهد باشی،همیشه کنآرم بآش خدا
داشتم به این فکر میکردم اگه نبودی،من حرفام به کی میگفتم؟
چقدر خوبهـ که هستی خدا،راستی حآلت از من عآشق ناراحت یا شاد است؟
میشود اسمت رو صدا بزنم و محو بشم و تو دنیا پیدام نشه و آسمون رو تجربه کنم؟
میشود صدا بزنم "دوستت دارم" تو بلند تر بگویی و جواب بدهی "دوستت دارم بنده ی من"
میشود یک شب صدایم بگیر از بس که صدایت کرده باشم و تو بگویی صدایت را خریدم
میشود مثلِ شهدا مرا هم بخری؟
میشود مرگ را تقدیرم قرار ندهی،بگویم شهآدت و تو شهیدم کنی؟
میشود بلند بلند داد بزنم از دنیاو تو بگویی بی خیالش وقتی من هستم
من یقین دارم که تو میبینی و صبر میکنی و آزمایشم میکنی!
ولی گآهی نه بعضی اوقات نه شاید همیشهــــــ صبرم می افتد و باید بسازمش!
وقتی میگویم داد بزنم از دنیا میدانم هستی و بی خیالش میشوم ولی دوست دارم این حرفا رو
از صدای تو بشنوم!+شاید مسخره باشد به نظر بعضیا ولی من الآن دلم اینو میخواهد!
بگذار بعضیا به حرفایم بخندند ولی خدا برای تو نیست که محدودش کنی به خودت وبگویی اینجوری
باید درموردش فکر کنی،خدای من است و من اینگونه میخواهم با او حرف بزنم
خدا جآن من منتظر اتفاق خوب هستم،تا24ساعت دیگه
+الآن بروم به کآراهای بعدی ام برسم و باید بچه شیعه درساشو بخونه و بتونه!
#خیـــــــلی التمآس دعآ،دعآ درحقِ هم برآورده میشه!
#باید تو را به جان جوادت قسم دهد... یعنی که هشت زائرتان در گرو نه است...
#قران یآدمان باشدحتی10آیه
#یآعلی مدد...
گاهی خدا را صدا کن♡
بی آنکه چیزی بخواهی
بی آنکه گلهای کنی
بی آنکه بگویی چرا...کاش...اگر...
بی آنکه تمام آنچه که نیست را به او نسبت دهی
بی آنکه حتی بخواهی مشکلت را به او بگویی
بی آنکه هعی از نداشته هایت بگویی
بی آنکه از لحظه های غمت بگویی
بی آنکه از بدی های دیگران بگویی
گآهی فقط یه لحظه به بودنش فکرکن،به لحظه لحظه بودنش در زندگیت
گاهی فقط خدا را صدا کن
او برای جنبیدن حروف نامش روی زبان تو انتظار می کشد...
گاهی خدا را تنها
به پاس
خدا بودنش صدا کن
خدا ببخش برای تمآم لحظه هایی که بَد گذشت در صورتی که میتونستم خوب بگذرونم
ببخش بخاطر کارهایی که برای بندگیت کم انجام دادم و منت هم گذاشتم
ببخش برای تمآم بدی هایم
ببخش بخاطر لحظه ای که از یادت غافل شدم ولی همواره بیادم بودی
و
تمآم خوشی هایی که نصیبم کردی و قانع نبودم
تمآم روزهایی که حالِ دلم خوب بود ولی...
ببخش خدای من
بخاطر بنده ی بَدت،بخاطر حرفایی که زدم و ناراحتت کردم
هرچه سخت بگذره،بَد بگذره،مهّم نیست چون "خدای من" هستی و کنارمی
وترسی نیست،چون همیشه کنارمی و باید شجاع باشم مهربون من
وقتی امیدت با خداست، بگذار هر چقدر میخواهند نا امیدت کنند
#دوستت دارم خدآ[کلیک]
#قرآن یآدمان باشدحتی10آیه
#یآعلی مدد...
مگه میشه این عکس رو ببینی و هوایی نشی؟بی قرار نشی؟
#بی قرارم آقا#دلم گرفته از این همه نرفتن و التماس...
کمی دلتنگی به اوج رسید و نوشتم از ذهنِ آشفته ی خود
اِهم اِهم،خب به به امروز مدرسه عآلی بودااا،خب از اولش که تست های روانشناسی 180تابود
هوووف خسته شدیم،تازه البته زنگ ورزشمون هم رفت :|
یعنی یه زنگ ورزش هم پیدا میشه،رو هوا میزننش،ورزش تنهآ زنگی که فدای بقیه کارا میشه!
مثلِ من تنهآس الهی قربونش،درکش میکنم -___-
خب بعدش دیگه،
زبان فارسی نوشتیم،یهو همگان متوجه شدن ننوشتن،
کتاب بنده از این دست به اون دست چرخید :/
زنگ اول به فنا رفت،درهمین فنا رفتنش خبردار شدیم،نیم ترم رفت به فنا،یوهو تعطیل شد!
زنگ تفریح مسخره با استرس دینی آغاز شد،دبیر نگفت میپرسه،بعد بچه ها میگفتن میپرسه!
همی به کتابخونه رفتیم و درسکوت درس 13دینی سوم رو خواندیم،که ناگهآن از سکوت بی مزه ش
دلم گرفت و بیرون اومدم،نمیدونم چرا همه میرن کتابخونه میتونند درس بخونن ولی من برعکس :|
یامثلاً همه نسکافه میخورن سر دردشون خوب میشه،من برعکس تازه سرم دردمیگیره :|
فکرکنم هورمون و سیستم بدنم با بقیه فرق داره :/
سرکلاس رفتیم و دبیر درس که نپرسید هیچ!درسم داد =|
درس درمورد"زمینه های پیوند"و "ازدواج" این صحبتا ^__*
بحثای جالبی شد والبته من همیشه عآشق زنگ دینی ام،دبیرمون خوبه (*_*)
تااینکه گذشت و زبان فارسی و...
به به وسطای زنگ ذوق و شور بچه ها فوران کرد،داشتن نقاشی میکشیدن!
یکی از بچه ها میگفت زنگ ادبیات و زبان فارسی بچه ها مشغول نقاشی اند :|
چه نفرشون برام نقاشی کشیدن،عبارتند از"ز" و"ف" و"ی" و"ز"...
#نقاشی هاشون میذارم،|عکس پُست برای خودمه|
بعدش شیمی و دبیر نارنجی پوش :|
قبل کلاس دلم صدا داده بود میپرسه ها،رفتم یه دور کتاب خوندم مبحث قبل رو :|
از من نپرسید،یکی از بچه ها کنفرانس داشت "م"،بعد تموم که شد
گفت فاطمه چی از کنفرانس فهمیدی بگو!
من آهان،خب...ادامه دادم وقشنگ توضیح دادم،هآ هآ فکرکرد حواسم نیست!
بعد پُشتش به ما بود داشت روی وایت بُرد مینوشت،دیگه توضیحم تموم شد
دوستام میگفتن یس یس!لایک فاطمه!زدی تو ذوقش!آفرین بابا!
هو هو خندیدم!
#جریان من و دبیرشیمی از قبل گفته بودم|واسه همین همیشه سرکلاسش آماده ام|
خلاصه امروزم به خاطرات پیوست،خوب گذشت مدرسه!خداروشکر...
#مهدیه بآنو،عشقی تو،نآزی من،خواهری بیا بگو از حالِ خودت،منتظرم
#هوای بارونی عآآآآآآآآآآلی بود[کلیک]
#چِشم درویش بکن موقع صحبت با من ... من دلم خواسته شاید به شما زُل بزنم...
#قرآن یادمان باشدحتی10آیه
#یآعلی مدد...
هوای الان فوق العاده س،همون هوایی که من دیــــــوونه شم!
هوای بارونی،درختا اینور اونور میشن،پرده ی سالن در حآل و هوای خودشه!
صدای نم نم بارون، صدای پرنده ها،صدای موزیک،تنهآ باشی خونه!
آخ آخ خوبه ها،فردا هم درس خاصی نداریم،امروز زنگ آخر ریاضی،وووی اصلاً مثلثات قاط میزنم!
بعد دبیر گفت بعضیا بَد نگاه میکنن،با زور سرکلاس نشستن! :|
تااونجایی که من میدونم،همه به زور نشسته بودن،ولی از قیافه من پیدا بود :/
اصلاً نمیفهمم چی درس میده :|
یه اعتراف میکنم،از ریاضی به شدت متنفرم فقط،ماتریس،لگاریتم،ترکبیات... اینا خوبه!
امسالم سوم حد و پیوستگی هم خوبه ها ولی یکم یه جوریه!
#بنظرتون من بامثلثات چه جوری کنار بیام خوبه...؟ :| روابط صلح آمیز...؟یا دعوا...؟ :|
آهآی سوم نهایی دیدید بدبخت شدیم رفت!
امتحانااز25اردیبهشت تا 16خرداد... :|#یعنی مرگ_بر_طراح و برنامه ریزیش!
واقعاً درک نمیکنند،زیست گذاشتن آخرین امتحان،یعنی ووی نمیدونم چی بگم بهشون! :|
#مرگ_بر_آمریکا،شعار ماست!
خداکنه،امتحانای نیم ترم به هوا وفنا بره!#الهــــــــــــــــی آمین
کاش یه نفر باهام بود تاباهاش قدم میزدم و هی از درد ودلام میگفتم!
کاش همون یه نفر"ع" بود!
#خدایا!میدونی چقدر دعآکردیم،میدونی هرجارفتیم ازت خواستیم،حواست هست دیگه...؟!
میدونی تنهآ امیدم خودتی،میدونی غیر تو کسی نمی تونه کمکم کنه!
میدونی توسل کردم به تو،بی خیال خیلی ها شدم!
میدونی به این جمله هایی که بهت میزنم،ایمان و یقین دارم...#خدا فاطمه به کمکت نیاز داره
#یکی هست برات وقت بذاره،یکی که عآشقت هست،یکی که تموم تلاشش میکنه
این نشونه های یه آدم عآَشق ومعشوقه[کلیک]
صبرمیکنه
منتظرمی مونه
تلاش میکنه
هی میخواد ببیندت
هی صدات میکنه
#زیر بارون باتوام،توخیابون باتوام،احساس این لحظه من بدتر از عآشق بودنه!
|کآش کمی نزدیک تربودی!|
#شاعر که باشی,هیچکس جدی ات نمیگیرد...حتی اگر بگویی,,,میگویند وای چه #شعر قشنگی!
#آهای مهدیه کجایی...؟![کلیک]
#تار و پود هستیَم بر باد رفت ؛ امّا نرفت ... عاشقی ها از دلم ... دیوانگی ها از سرم
گوش کنید[کلیک]خالی از لُطف نیست!
#قرآن یادمان باشدحتی10آیه
#یآعلی مدد...
شدم از درس گریزان و به عشقت مشغول
بین این دو چه کنم نقطه ی پیوند نبود
مدرسه جای کسی بود که یک دغدغه داشت
جای آنها که به دنبال تو بودند نبود
#کاظم بهمنی
#ادامه دارد این پُست...
خدای من...
کمی پایین بیا...
و روی این نیمکت کنارم بشین...
کمی دستم را بگیر...
کمی شانه هایم را بفشار...
کمی از گریه هایم را تماشاکن...
دست هایت را روی موهایم بکش و لبانم را تاابد بخندان!
بگذار غرق شوم از |عشقِ تو|
بگذار اگر نمیشود،همین فردا و آخراین ماه خبرش برسد و|دق| کنم از نشدن آن اتفاق!
بگذار آنقدر به دیگران خوش بگذرد دنیا ولی من با تمآم وجود شکر می کنم وراضیم به رضایت!
بگذار تمآم خوشی های دنیا برای آدمهآیی که...من ازتمآم دنیایت همین هایی که دارم سپاس!
جدیداً آدم بی توقعی شدم،شاید خوب باشه،شاید هم بد!
#مثل اتفاق|ح.ع|که بعد از4سال رسید به خواسته ش!
شاید سهم من هم صبر کردن است از دنیا!
شاید تمآم صبر زندگی به من بخشیده شده،چرا که نه صبر می کنم ولی توانم تمآم شود چی؟
بازهم توان ذهنی و روحی برایم میخری و باتریش را درونم میگذاری تا دوام بیاورم و...
همچنان ایستاده ام!
#خدا احیاناً منو میخوای اسطوره ی صبر کنی؟یا شاید تجربه کسب کنم!
مسخره ی بی مزه ی بی ادب "ک" خب که چی رتبه خواهرت این شده و هی پُز میدی!
"ن" مسخره ی جلب توجه کن!
دارم مدرسه رو با این آدمهآ تحمل می کنم!#نجاتم بدید!
هیچ وقت اگه برم جلوتر آرزوی مدرسه رو نمیکنم،هیچ وقت!ازبس روی زندگیم تاثیر گذاشت!
امسال متنفر شدم از مدرسه،علاوه پارسال که عاشقش بودم!
ببینید درعرض 1سال چیکار کرد بامن!
ولی ثابت قدم باید بخونم تا ایستاده باشم،مثلاً الکی که نیست حالا که خدا منو قوی فرض کرده
در برابر این همه اتفاق من کم نمیارم!
#شاید یه روزی کم بیارم،اون روز یعنی فاطمه به آخرش رسیده!
+لطفاً قضاوتم نکن،از اتفاق های زندگیم خبر نداری!
+این پُست صرفاً تخیله ی حرفام بود...همین!
#هیچی درمورد این پُست نگید!هیچی!
بعداز یه 5شنبه ی فوق العاده طولانی و سردرگم و حسِ پوچی و بی حسی!
رسیدم به امروزم،و گذشتن از 5شنبه ی دیوونه کننده والبته دوست داشتنی و خیلی خوب بود!
تموم گریه هام کردم و تموم بغض هایی که تابه حآل صداش در نیامده بود مثل حباب ترکید!
از همآن اولش که بیدار شدم تا حسِ بی خیالی بعدظهرش و گریه کردن های شدید شب آن روز!
الآن که برمیگردم و به 5شنبه ی 19.فروردین.95 فکرمی کنم،حسِ خوبی بهم دست میده،
ازاینکه خآلی شدم از تموم حرفایی که به خدا نگفتم و به زبون نیاوردم،
ولی حالا اون شب بهش گفتم و رو راست نذاشتم توی دلم بمونه،
بهش گفتم که بسه تمومش کن خدای من!
#کمک کن بنده ی سقوط کرده ات رو!
و
میخوام بگم از یه جمله "یه موقعه های دوست های مجازی بیشتر و بهتر حالت میفهمند تاواقعی ها"
یه حسی بهم میگفت شاید یه روزی این جمله عملی بشه و واقعیتش رو بفهمم!
همون 5شنبه فهمیدم،#نازی که وقت گذاشت و به تموم حرفام گوش داد و سعی کرد آرومم کنه!
#حرفای سادات که آرومم کرد و پیشنهادای خوبش!
|خیلی دوستتون دارم آبجیای من|#نازی و سادات |
بودنتون مثلِ آرامش نشستن کنار دریاست با رفیق های خوب،خداروشکر...
امروز هوای بارونی صبح ساعت6:00 و بارون زد به شیشه ماشین و من غرق در حسِ زیر بارون!
حیف اینقدر دلم میخواست زیر اون بارون تک وتنها قدم بزنم و حسِ خوب جمع کنم!
کنار اتوبان صیاد شیرازی راه برم و از روی جدول کنار خیابون و بلند بلند حرف بزنم و داد بزنم!
بدون هیچ چتری و خیسِ خیس بشم از بارون و بعدش خسته بشم و روی چمن ها بخوابم!
و همین جوری بارون روی صورتم بخوره و دهنمو باز کنم و آب بارون بره توی دهنم و قورت بدم!
+لازم به ذکر است آب بارون تهران که خوردنی نیست،پُر از اسیده :|
بعدش مدرسه و امتحان فیزیک،سخت بود،اکثراً راضی نبودن،سوالات فضایی میارن :|
ولی حالا نمره ها میاد و اکثراً همونایی که میگن سخت بود ونمره شون خوب میشه!
گذشت رفت،نمیخوام بهش فکر کنم :|
وبعدش ریاضی و دبیر بامزه ی و نمکی و البته بامعرفت ریاضی :/
وبعدش آمار مسخره،حرفای من و "ز" از "ن" گفتیم و خودشیرینی هایش،بدم میاد از آدمایی که
جلب توجه می کنند"ن" مثالِ بارز اینگونه آدم هاست! :|
وبعدش زیست و گیاهی فصلش رو بوسیدیم و تمومش کردیم،فصل آخر و تولید مثل جانوران وانسان!
وبارونی که سرزنگ زیست اومد و رعد و برق زدن وسط کلاس و حسِ خوب من!
چقدر دلم اون هوا رو میخواد قدم زدن من و "او"...
وبعدش عربی و بازهم ترکیب و...تمرین و...زنگ نماز
وبعدش راهی خونه شدم!
چقدر میشه که از |مدیرم| ننوشتم :(#مرگ بر کسی که با دلم اونجوری کرد!#مرگ_بر_آمریکا!
و...
حرفای تکرای و دوست نداشتنیه "م" اصلاً فازش رو درک نمی کنم :|
یه روز جوره باهام یه روز نه! :|
#"م" باخودش درگیره فکرکنم مثلِ من! :|
والان حسِ نوشتنم گرفت و از مدرسه اومدم و سریع بعد ناهار وب بازکردم برای نوشتن!
+[کلیک] این آهنگ یهو خوشم اومد
+نازی سادات جونی ایده داد،بیا تا بهت بگم
+مهدیه دلم برات تنگ شده،کجارفتی؟نمیگی من بخاطر تو اومدم و نوشتم و تو رفتی!
+یه خوراکی خریدم،اینقدرخوشمزه س که نگو! :/
#رجب مبارک#ولادت امام محمدباقر"علیه السلام"،رجب،شعبان و رمضان دوست دارم!
#قرآن یآدمان باشدحتی10آیه...
#یآعلی مدد...
من انسان منزوی ای نیستم
ولی ترجیح میدم اخر هفته ها خونه باشم
روزای تعطیل خونه باشم
وقتایی که از امتحان برگشتم فقط خونه باشم
از کلاس که برمیگردم خونه باشم
برای استراحت خونه باشم
برنامه های تکراری تلوزیونو ببینم و تو اینترنت ول بگردم و ادای ادمایی رو در بیارم که هیچ دغدغه ای ندارن !
یکم به خواسته هام اجازه ی بروز دادن بدم
دلم میخواد برای استراحت وقتمو تلف کنم و به حرص خوردنای بعدش فکر کنم
اصلا دلم میخواد وقتایی که خستم هیچ کس دور و برم نباشه
خودم باشم و خستگیام و کارایی که بلد نیستم برای خوش گذروندن انجام بدم
کاش به کنترل بود که میشد زمانو رو ساعت سه ی ظهر متوقف کرد
وقتی همه خوابن و فقط خودمم !
تنهایی رو دوست ندارم اما ،
دنیا داره مجبورم میکنه ... !
اصلا نمیدونم ماجرای این روزا چیه
یا زندگی داره منو گم میکنه یا من زندگیو ، یه چیزی از من گم شده که نمیدونم چیه
یه چیزی سر جاش نیست انگار
کاش ادمام یه دفترچه ی راهنما داشتن !
#نوشته کپی شده از وبلاگ |خودکاربیک|
حرف دلم بود،یعنی باخوندنش احساس خوبی پیداکردم،به طوری که الان این متن رو روی در اتاقم زدم!
#با عنوان |یکم منو بشناس| در فرصت مربوطه عکس رو میذارم!
ممنون#فاطمه(خودکاربیک)،دختر خیلی خوبی هستی،از نوشته هات پیداس،ومخصوصاً درس خون!
فقط منو و تو طبق خوندن نوشته های قبلیت یه فرق داریم،تو هنوز با وجود همه این حس ها درس خونی و
من از درسمم زدم :(
#حوصله ی خودمم ندارم،سردرگمم :(
#قرآن یآدمان باشد حتی10آیه(:
#یآعلی مدد...
و
ذهن
درگیر
من
!
#ذهنم پُراز تو وخآلی از همه!
حتی درمترو یآدت بیداد کرد!
من
زیآدی
ذهنم
درگیراست
خدا
به حآل
فآطمهـ ی نآمهربآنت برس!
#کمک خدا
#عکس توسط خودم گرفتهـ شده :|،کامنت ها رو نمی تونم جواب بدم :/
#دوست عزیزی که کپی می کنی،راضی نیستم،میفهمی؟O_o
#قرآن یآدمان باشد حتی10آیه(:
#یآعلی مدد...
وقتی از کنآر آدمهآی شهر میگذری،وقتی نگآهت گره میخورد به مغازه های شهر،
وقتی پیاده روی خیابون رو طی می کنی و آسمون شب و دلِ گرفته ی تو و ستآره هآی چشمک زن ،
مآه نیمه شده در آسمآن و حرفهآی تو که از ذهنت میگذرد مثل طوفآن شنی و بآدی که خآنه هآی
ذهنت رو داغون می کند!
وقتی داری از کودکی تا الآن خودت رو تکرار می کنی و می بینی چه جوری گذشت!
گذشت ولی بعضی خاطرات به اندازه ی یک طوفآن شنی مثلِ سونآمی ذهنت رو می کوبد زمین!
باید تعمیرش کنی،باید هی بلند بشی و الله الله بگویی و بسآزی!
کوچه تاریکِ و مآه خودنمآی آسمآن با ستآره های چشمک زن،دلت پرواز می کند به آسمان!
ساختمان های سربه فلک کشیده که مانند برج همین جوری بالا میروند،راستش را بخواهی قبول داری
شآدی هآیمآن مثلِ قدیم خوشمزه نیست،مثلِ قبلهآ آنقدر هیجآن انگیز نیست!
آدمهآ رو که نگآه می کنی و می گویند:
دیدی فلانی لباسش چه جوری بود؟دیدی مآرک لباسش؟دیدی گوشیش؟دیدی مآشینش؟دیدی...!
#رک و راست بگویم نه،که برای من اهمیت نداشته باشد،نه دارد ولی نه آنقدر که درگیر باشم!
من خودِ خودِ خود شخصیت برایم مهم است!
لباس و ماشین و گوشی و...همه بهآنه است و میرود!
حداقل به چیزی پآیبند باشیم که موندنی است!
وقتی از پیاده رو رد میشدم و من به سمت پایین و 3تا خآنوم به سمت بالآی پیاده رو...
وضع لباسشآن عجیب بدِ بدِ بد بود!
من دلم گرفت از آرایش از رژلب از موهآ از...بگم باز...؟
ولی خیلی راحت رد شد از کنآرم،میترسم از اینکه دخترامون ارزش رو یادشون بره!
تو مآل یک نفر هستی نه صدنفر!
همون یک نفر اینقدر به تو پایبند خواهد بود که آن صدنفر به پآیش نمیرسند!
وقتی از مغازه ی آرایشی رد میشوی و تمآمش میشود خآنم هآی...!
نه،ببین نمی گویم باحجاب هآ از این کار ها نمی کنند اتفاقاً شیک و خیلی به روز هستن ولی...!
درد دارد وقتی میدونی پآک هستن ولی نگآهشآن فقط دنیاس!
بگذار بگویند چآدر و مسخره کنند!
بگذار بگویند...
مگر برای من مهم است!میتونم با جرات بگم برایم مهم نیست و حس افتخار بهم دست میده!
دیدی وقتی با یه کسی که دوستش داری قدم میزنی و آرزوی قدم زدن با او را داری
چه قدر بهت خوش میگذره و افتخار می کنی!
من دقیقاًنسبت به چآدرم همچین حسی دارم،6سآل میشود با من است!
6سآل یک عمر است یک عمر زندگی و روز و شب...!
6سال پیش عهد بستم که باچآدر بمآنم و پآی عهدم می مآنم!
#وقتی فامیل هآیت نگآهشآن به تجملات است و...تو دوری می کنی از این تفکرشآن :|
#برسد به موقعه ش به همشآن می گویم :|
#ارزش از نظر تو چیه...؟
#راستی اینم بگم،یکی مطالب منو کپی میکنه،هرکسی کپی می کنه،من از طریق وب متوجه میشم!
خواهشاًکپی نکنید!
#قرآن یآدمان باشد حتی10آیه...(:
#یآعلی مدد...
به یک عدد بچه نیازمندیم تا کمی باهاش خوش بگذرونیم،ازاونجایی که من عآشق بچه تشریف دارم (:
ذوق مرگ میشم با دیدن یه بچه 2و3سآله و خوشگـــــل و البته صرفاً جهت اطلاع چشم و ابرومشکی!
#اوخـــــــــی دلم خواست!،تو فامیل دو وسه تا داریم ^__^
خدایی بچه کلــــــــی انرژی داره،کلـــــــــی خوبـــــــــــهـ...(:
دنیاشون قشنگــــــــه،بدون هیچ بدی یا قهری!
بدون هیچ کینه ای بدون هیچ انتقامی!
بدون هیچی غمی!
یه موقعهـ... هآیی باید کوچک بشیم و غرق بشیم توی دنیآی بچهـــــ... هآ
یه موقعه هایی باید رهآ کنیم خودمونه از دنیآ و غم هآش و بدی هآش...
یه موقعه هایی باید بخندی خودم برای خودم مهم و بس!
من معتقدم آدم اول باید خودشو دوست داشته باشه تا بتونه کسی رو دوست داشته باشه!
اول خودتو رو دوست داشته باشی و به خودت احترام بذاری!(:
تا بتونی همین رفتارای قشنگ رو برای کسی دیگه پیاده کنی!هوم...؟!
#یه موقعهـــ... هآیی برو رو به روی آیینه و ادا در بیار و بخند!بذار بگن دیوونه س!
ولی تو بخند و بزن به دلت شآدی رو!
بگـــــــــــــــــــو#خدا رو شکـــــــــــــــــــــــــــر...(:
همیشه#حضور خدا آرامش بخشه و خوبِ خوبِ خوبهـــــــــــــــــــــ...(:
یآدت بآشه،همیشه خودت بآشی و نه ادا ی کسی رو در بیاری!
#استاد پناهیان میگفتن،دنیا 3تا گروه داره،یکی خوبا،یکی بدا،یکی خوب تر هآ...
اون خوب تر هآ همیشه اولِ اولِ اول هستن!
به دنیآ به عنوان یه مسابقه نگآه کن و خودتو با بقیه که تنبل یا افسردن یکی ندون!
ادامهــــــــــ... به راهت...(:
#همیشهـ...خدآ هست،نگرآن نبآش،#خدا عآشقانه کنارت هست!
#عکس پُست چشم و ابرو مشکی پیدا نکردم،پیدا کردید برام بفرستید!ممنون (:
#دلم میخواد جآی همین عکس پُست باشم...(:
#قرآن یآدمان باشد حتی10آیه...(:
#یآعلی مدد...
امروز #صحبت با بچه های کلاس و کنسل کردن مدرسه!
والا!
روز آخری امتحان ریاضی و فیزیک و زمین! :|
مدرسه تاچه حد سخت گیر :|
خدای منO_o
#تازه برنامه عید ندیدید! :|
خدا به دادمون برسه! :/
بعد تازه سال95هر شنبه امتحان هم اختصاصی هم عمومی!
یعنی ساعت6:45دقیقه شروع میشه اولش که میریم سرجلسه 30دقیقه ادبیات و 60دقیقه زیست!
امتحان#مهم و کآرنامه داره :|
#بنظرتون من سرمو کجآ بکوبم که قشنگ داغون بشه؟
هیچ چیز دیگری نمیخواهم.
فقط میخواهم نزدیک بشوم به خدا.هیچ چیز دیگری برایم ارزش ندارد.
فکر کن و به اینجا برس:
«من میخواهم فقط به خدا نزدیک بشوم و هیچ چیز دیگری برایم ارزش ندارد.»
درس میخوانم، مرا به تو نزدیک می کند؟
ازدواج میکنم، مرا به تو نزدیک می کند؟
لبخند میزنم، مرا به تو نزدیک می کند؟
هدف عالی برای زندگیات انتخاب کن.
هدفی عالی چیزی جز لقاء الله نیست، ولی از من نشنیده بگیر.
اگر تمام یکصدوبیست و چهارهزار پیغمبر هم بیایند و به تو بگویند هدف این است،
تا خودت فکر نکنی و بهش نرسی، فایده ندارد.
ارزشمندترین چیزی که باید به عنوان هدف انتخاب کنی،
ملاقات پروردگار در بهترین حالت است.
بهش فکر کن..
|استاد_پناهیان|بیان معنــــــوی|
#تاحالا شده به تموم کارایی که داری انجام میدی به تمومش فقط بگی واسه تو خدا!
بگی اگه با کسی دوستم اگه باکسی اینجوری رفتار می کنم و انتقام نمیگیرم
فقط برای تو هست خدا...؟
آره،برای منم بوده،ولی میدونی یه جاهایی کوتاهی کردیم قبول داری؟
من خودمو میگم،خیلی جاها کم کاری کردم،حالا باید جبرانش کنیم بله؟
یادت باشه،تاخدا هست و تموم مسئولیت هات رو پذیرفتی و انجام دادی و توکل کردی
خدا هست و نگران نباش...!
خدا_ممنون_ازاینکه هستی_واسه همین که نگآهت همراهمه ممنون_الحمدلله...(:
#قرآن یآدمان باشد حتی10آیه...(:
#شیعه_علی_یعنی پیرو باشی و عمل کنی،اول از خودمون شروع کنیم!
#پُست دررابطه بااتفاق امروز وشهادت_حضرت زهرا_سلام الله علیها_میذارم :(
#یآعلی مدد...
هر موقع دلت گرفت برو درِ خانۀ خدا مناجات کن و بگو: «خدایا قلب ما را رها کردهای؟! قلب ما آشغالدانی شده؟ آره؟!»
تابهحال چندبار شده که وقتی قساوتِ قلب داشتی، ایستادهای و چند دقیقه با خدا این حرفها را زدهای، اما خدا قلبت را باز نکرده؟ چندبار؟
قرآن زیاد بخوانیم؛ نه اینکه یکبار بنشینیم مثلاً دو ساعت قرآن بخوانیم و بعد بلند شویم برویم به بقیۀ زندگیمان برسیم. فرمودهاند: روزی چهاردهمرتبه قرآن بخوانید! مثلاً پنج دقیقه الآن بخوان، پنج دقیقه هم بعداً بخوان، سه دقیقه یا چهار دقیقه هم بعداً بخوان و... اینکار چقدر هم دقیق است!
متن قرآن به گونهای است که یک فرصتی به ما داده که به ما نگاه میدهد.
به به فردا آزمون گزینه2 داریم
به به هیچی هم نخوندم
به به باید برم یه چیزی بخورم گرسنه می باشم!
به به آبنبات چوبی مآدرمآن خرید،اووف که چه قدر خوبهـــــ...!
به به سوالای شیمی از22تا 17تا حل شده،یو هو...!
به به دوشنبه 24اسفندماه 2امتحآن مهّم داریم...!|ریاضی|و|فیزیک|
به به امشب شاید رفتیم هیئت،البتهـ... شاید :|
به به داریم به 95نزدیک میشیم،خیلی برام زود گذشت زمستون 94...!
به به امسال مشهد_سوم دبیرستآن_رفتیم!
به به وب مدیر را ترکوندیم...! :(
یکی الآن میاد بهم میگه : به به کوفت! مثلِ آدم بنویس! :|
چشم :) خشونت نداره که...داره؟! -_-
به به برم سراغ درس،آخی دلم تنگ شده،برای آزمون...
به به بنظرتون دفعه اول که آزمون دادم از بین12هزار نفر،رتبه ام شد4هزار...خنگم آیا...؟ :|
البته بگمآ اصلاً هم نخونده بودم،همین جوری رفتهـ بودم :| اعتماد به نفس داشتم دیگه...! :)
این دفعه بخونم ببینم چه گُلی بر سرم میزنم... :)
#"ن" جون احوالت چطور است؟#گفتی نتت قطع شده؟ :|
دلم برات تنگ شده،بیا تفنگدار من... :)
#رتبه تو چگونه است؟"ن"جآنمآن... :)
"م"جآن تنهآ نیستی من،در کنآرت هستم،عزیزی! :) تفنگدار من... :)
#من در شُمال تو در جنوب آخ که چه میشُد کسی نقشه را از وسط تا کند !
#|عکس از خودمآن|
#اینجانب #کنکوری نیست!#سوم دبیرستان تشریف داریم :)
#قرآن یآدمان باشد حتی10آیه...(:
#یآعلی مدد...
میدونی به پهنآی صورت اشک بریزی یعنی چی...؟
میدونی دلت بگیر از همه عآلم وآدم یعنی چی...؟
میدونی دلم خدا میخواد وبس...!
دوباره دارم کم میارم،نه،من می تونم...:(
#دلـــــــــم گرفتهـ... واقعاً خدا کجای راهمو اشتباه رفتم که الان این شکلیه حالم؟
گآهی چه قدر زود حآل و هوای دلت با یک جمله تغییر می کند،مثلاً دلت رو به راه باشد ولی یهو...
دلت غرق نآراحتی شود،چهـ... عجیب،دلم با یک مداحی و یک متن گرفت...!:(
گآهی با یک متن کتاب دینی هم میشود،اشک از چشمهایت جاری شود...
گآهی دلت که پُر باشد از مردم و آلودگی های ظاهری و مُد و عشق هآی الکی...
گآهی دلت از نگآه هآی رهبر میفهمد که رهبر هم دلش پُر است و حرفهآ دارد ولی مرحم نه...!
گآهی میشود در اتاق حبس شوی و بخوانی حآج همت کمک کن،دخترت را...
عکس حآج همت و نگآهش،ادب می کنی در برابرش،ولی یه جآهایی کم می آوری،میزنی به انحراف!
#نگآهش خیلی گیراس...خدایی یه نگآهی به عکس شهید همت بکنید،آدم غرق میشه...!
دلمآن گرم است به بودن خدآی عزیزمآن...
چهـــــــ... قدر خوبه،خدا، اهل بیت،شهداو...داریم...این یعنی آخر خوشبختی...یعنی عشق...(:
#به شخصه برای انتظار فرج کم کآری خیلی کردم،خیلی جآهآخیلی وقتا...
واقعاً برای ظهور منجی عآلم چیکار کردیم؟
تاحآلا شده،بــــــــگی آقا راضی بودی؟آقا رو در لحظه لحظه کآرات ببینی...!
بلرزی از اینکه توی خیابون شاید همون کسی که از کنارت رد میشه آقا باشه...:"(
نآمه اعمالت که دوشنبه و پنجشنبه ها به دست مبارکش میرسد،اشکهآیش جآری میشود
که آیا این شیعیان من درجهآن هستند؟
دلش را میشکنی ولی راضی نیستی...آری تویی با هزار عشق به آقا ولی...
گآهی باید تلنگر بزنی به خودت،کربلآیعنی زائرت کی میشوم؟
#اربعین سآل95من می آیم آقاجآن...ارباب حسینم دلم میگیرد آقا...:"(
خلآصه کجآی این هستی مرا جآ میدهند،هرجآ باشد اول کربلآ باشد...
#نرو بی تو تنها میشم
غم تو زده آتیشم
این خونه بی تو خونه نیس
منم و دو تا چشم خیس
تموم حسرتم شده
دیدن خنده های تو
به جای من تو رو زدن
کاش بمیرم به جای تو
یافاطمه یافاطمه...
دستِتو به پهلو نگیر
از علی دیگه رو نگیر
پیشنهاد من مداحی گوش کنید،التمآس دعآ[کلیک]
چهـ... قدر خوبهـ... بعضی هآ رو داری تآ بگــــی،همهـ... ی خوشحآلیم بودنِ ایناس...
چهـ... خوبه "او" باشد و "ن" و "م" هم بآشند،اصلاً در هوا سیر می کنی!
کآش یک اتفاق خوب دستمآن را بگیرد و باهم بیفتیم و باهم بگیم رسیدیـــــــــــــــــــــــــــم...!
قصه مآن مثل رمان کتاب ها پخش خواهد شد،مثل همآن هآیی که دستِ مردمآن است...
و خودشآن را جای آنهآ خیال می کنند،من از ته دل آرزو می کنم کسی شبیه مانشود...!
قرار است داستآن من و "او" تک بمآند...آری...!
"او" قرار است،مآل من شود،مثل عروسک دوست داشتنی من!
مثل تمآم شکلات هآی جهــــــــآن،پآستیل خرسی هآ و قلبی شکل ها...
مثل تمآم کتآب های درس زیست شنآسی...
واینک من چه قدر خوشبختم...(:
به همینا میگن خوشبختی...
و...بابا بچه که بودم ازاینکارا اینقدر میکرد[کلیک]
#یکی از عموهآی دوست داشتنی دنیآآآ...[کلیک]برنامه3ستاره،به عمو رای بدید...
به اینکه فردا 4درس دینی امتحآن و آخرین روز مدرسه هآقبل عید دوشنبه امتحان فیزیک و ریاضی
هرکدآم 1فصل کآمل و درست وحسآبی دادن هم می گویند،عین بدبختی...
حآلا...
بااین اوصاف من خوشبختم یآ بدبدخت...:/
#مادرم صد ها مثل زد تا فراموشت کنم... "راه دارد دل به دل" گفتم و او توجیه شد...
#من دائم البکاء و تو هم دائم الکرم... زیباست اشک چشم گدا داخل حرم...[کلیک]
#قرآن یآدمان باشدحتی10آیه...(:
#یآعلی مدد...
حدود ساعت باران ...
به وقت شرعی شعر ...
نشسته ام که دو رکعت غزل بجا آرم ...
بدون علم عروض و بدون آرایه ...
چقدر ساده نوشتم که "دوستت دارم" ....
#بس حلقه زدم بر در و حرفی نشنیدم...من هیچ کسم یا که در این خانه کسی نیست؟
# مهربان بودن تمرین میخواد :)[کلیک]
سلآم
امروز معنی اتحآد در کلاس جآی گرفت وقتی"ک"ازته دل گریه کرد بخاطر اینکه دبیر تاریخ میخواهد
امتحان کتبی بگیرد از درس مزخرفش!و آخرش دبیر با عصبانیت گفت کیف ها وسط میزهآوتندتند سوال
را میخواند و می نوشتیم،"ک"کیفش را وسط نگذاشته بود،یهو معلم سرش داد زد که کیف وسط!
با عصبانیت تمام"ک"کیف را کوبید روی میز و اخم کرد!
["ک" شآگرد اول بین تمآم تجربی هآست]
دبیر سرش دادزد و گفت برگه رو بده و برو بیرون!با اشک رفت بیرون و در را زد به هم...:/
تمآم بچه ها پشتش به صف کشیدیم بیرون،حقش نبود اونجآ به دبیر بی احترامی ولی...
این عُقده ای بود که از سال اول در مآ جآی گرفت،امسآل نمایآن شد!
واقعاًسخت گیری های بیش از حد مدرسه مثل امروز مسخره بود...
مدیر آمد و حرف زد و باز چشم هآیش گرد شد از حرکتمآن و عصبانی شد...:/
و سکوت در کلآس...!
وبعدش دبیر حرف زد...!
وکم کم زنگ خورد و رفتیم حیاط و نمآزخونه...!
هوووف...
بعدش زیست تولیدمثل گیاهان...چهـ قدر من از بخش گیاهی متنفرم به شخصه!
خیلی گیج کننده شد...:/
رسیدم خونه فقط ناهار و بعد افتادم...:|
خستهـــــــــــ... ام...خسته...:"(
#متنفرم ازتموم کسایی که دارن امتحان میگیرن و من نسبت به درس دارم سرد میشم!:/
فاطمهـــــــــــــ... بلند شو تویی داریی از مدرسه بد میگی که عآآآآآآآشقش بودی...:/
فآطمهههههههه...بلند شو...تو دیگه بی خیآل این نشو...!
#کمک کن خدآآآآآآ...
# شهادت شهید همت 1362/12/17
شهادتت مبارک، شهید دوست داشتنی من،باتموم وجود منتظر این روز بودم...(:
# چهـ... قدر دلم تنگ شده برای مزارشهید همت...
#قرآن یآدمآن باشد حتی10آیه...(:
#یآعلی مدد...
#دَرد بالاتَر اَز این نیست به قُرآنِ مَجید . . .
شِعر اَز #تــو بِنِویسَم... دِگَران عِشق کُنَند . . .
مثلاً وقتی تنهآیی تمآم فکرهآی عآلم سرازیــــــــــــــر میشود و تو را میخواهد تمآم کند!
و تو می ایستی مقابلش و هی صبورانـــــــــه لبخند میزنی ولبت را گازی میگیری!
دندان به جگـــر میگیری که یه دفعهـ نزنی تمآم آدم هآ را نابود کنی و بعد پشیمآن شوی!
هی می گویی باشه میگذره،باشه این دفعه رو تحمل می کنم،باشه این دفعه رو بی خیآل...
ولی برمیگردی و یه نگآه به پل هآی پشت سرت می کنی و روی هرکدومش حرفهایت جامانده...
باز میروی و باز تکـــــرار لحظه هایی که گذشـــــــــت...
مثلاً وقتی مهمآنی "آن تیپ از خانواده ی پدری را خوشت نمی آید"و مجبوری دوری کنی...
و دیشب وقتی در هیئت تو را یکی می بیند و می گوید چه عجب ما شما رو دیدیم :|
و تو می گویی ما همیشه در هیئت هآ حضور داریم...(:
یعنی مراسم های شما رو دوست ندارم،چون پُر از تجملات است،پُر از کلآس گذاشتن! :/
خوشم نمی آید و مآدر وقتی می رود و من نمیروم مجبورست مادر بگوید فاطمهـ درس دارد... :|
مآدر می گوید فاطمهـ بآنو حالآ که نمی آیی، کنکورت باید عآلی بآشد،میفهمی که چه می گویم؟
می گویم،بلی بلی مآدرجآن...#چشــــــم...^_-
راستش را بخواهی،من آدم هآی سآده را دوست دارم،همآن هآیی که رو راست خودشآن هستند!
نه،کسی که نقش بآزی کند،برایم،به شدت متنفرم از آدمهآی مجسمه ای...:/
#دنیآی بعضی از مآها و حرفهآیمآن خلاصه شده در دنیآی مجآزی و وب هآیمآن...
حآلا یه لحظهـ سکوت و فکر کن،اگر اینجآ نبود چهـ کار میکردی؟
+من که در دفترم مثل قبلهآ می نوشتم،به شدت نوشتن افکآرم را دوست دارم...
به شدت از نوشتن خوشم می آید؛به شدت باید افکارم رو بنویسم و گرنهـ خفه میشوم :|
بآید کنآر بگذارم تمآم کسآیی که بهـ من ضربه زدن!
بآید دور شوم از تمآم آدمهآی دروغ گو که مثلاً دوستت دارن،مثلاً بیآدت هستن!
بآید بروم از این دنیآی آدمهآی مجسمهـ ای...(:
خوشحآلم از زندگیم و دوستش دارم،باهیچ چیزی عوضش نمی کنم!
من خودِ خوِ خودم را دوست دارم و کسی را وادار به دوست داشتنم نمی کنم!
می خواهی همراهم بآشی بیا و بآ پآی دل،نه بآ التمآس...
#حرفهآی زیآدی دارم برآی گفتن...
مثلاً همآن دخترک مدرسه که قیافهـ می گیرد برای من، به زور انگآر کنآر من است همآن"م"...
مآدرم که طرز رفتآرش را دید گفت فاطمهـ بآنو...چرا "م" این شکلی شده...O_o
گفتم بی خیآل...دیگهـ حس دوستی خآصی بهش ندارم،برایم مهم نیست...!
میدآنی...
هیچ این را بعد می گویم...!
# قرآن یآدمآن باشدحتی10آیه...(:
# یآعلی مدد...
یـه وقتـایی تو زندگـیت میـرسـه
کـه بایـد دسـتت رو بزنـی زیـر چانـت ...
و جریـان زندگـیت رو فقـط تمـاشـا کنـی
و بعـدشم بگـی ...
بــه درکــــــ ...
بارها پیش آمده است
که آجری از دست یک بنا،
کیسه ای سیمان از شانه های یک کارگر،
یا ورقه ای آهنی از قلاب یک جرثقیل
لیز بخورد و پایین بیافتد.
بعضی دردها
تا
ابد
انسان را
آزار می دهند!!![کلیک]
ﻳﻪ ﻭﻗﺘﺎﻳﻲ ﺑﺎﻳﺪ ﺭﻓﺖ
ﺍﻭﻧﻢ ﺑﺎ ﭘﺎﻱ ﺧﻮﺩﺕ
ﺑﺎﻳﺪ ﺟﺎﺕ ﺭﻭ ﺗﻮ ﺯﻧﺪﮔﻲ ﺑﻌﻀﻲ ﻫﺎ ﺧﺎﻟﻲ ﻛﻨﻲ
ﺩﺭﺳﺘﻪ ﺗﻮ ﺷﻠﻮﻏﻴﺎﺷﻮﻥ ﻣﺘﻮﺟﻪ ﻧﻤﻴﺸﻦ ﭼﻲ ﻣﻴﺸﻪ
ﻭﻟﻲ ﺑﺪﻭﻥ
یه ﺭﻭﺯﻱ
ﻳﻪ ﺟﺎﻳﻲ
ﺑﺪﺟﻮﺭﻱ ﻳﺎﺩﺕ ﻣﻲ ﺍﻓﺘﻦ
ﻛﻪ
ﺩﻳﮕﻪ ﺩﻳﺮ ﺷﺪﻩ
حس خوب یعنی شب جمعه هیئت باشی و روضه ی ارباب...
یعنی سینه بزنی و بگی "حسیــــــــن"...
یعنی مدافع چادر باشی و لبخند بزنی و شکر کنی...
یعنی بازم قسمت شد که بیای هیئت و روضه ی ارباب...
همه اینا یعنی دنیام...
یعنی"نوکری پادشاهیه وقتی که تو اربابم باشی"حسین"علیه السلام"...
#قطره قطره می چکد از چشم من باران اشک کاروان ها راهی اند وبرلبم جز آه نیست...
#التمآس دعآ...
#عشق یعنی کربلا باشی شب جمعه...:"(
هعی...کربلا نرفته ایم...:"(
دردودل دو برادر امام حسن (ع) به امام حسین (ع) میگه
داداش بیا غم هامونو تقسیم کنیم .
غریب کوچه ها شدن بامن....
غریب کربلا شدن باتو
تو خونه دست وپازدن با من
ذبیح کربلا شدن با تو ....
نیستی و من میبینم روی خاکی مادر
نیستم و تو میبینی روی خاکی خواهر...
خلوتی صحن بقیع با من
شلوغی کرببلا با تو
و من هستم در آستــــآنهـ... تنهآیی دوست داشتنی،تنهآیی و خلوت با خودت،وقتی در پیاده روی شهر
راه میروی و چشمهآیت گره میخورد به آسمان شب و شلوغی شهر،صدای بوق مآشین،آهنگ،حرفهآ
مردمآن شهر،توی اتوبوس نشسته ای و دختری |بدحجاب| سوار اتوبوس میشود با شال قرمز رنگ!
وآرایشی برلبآنش همچون انآر...
ودختری دیگر سوار براتوبوس |بدحجاب| چهـ قدر جآ خوردم،از دخترک!وضع لباسش افتضاح بود:/
و وقتی دیدمش به مآدرم نگآه کردم وناخدا گآه از تیپش خنده ای بر لبآنم نشست!:|
گناه است آری؟
تمآم راه آن دخترک شآل قرمز ایستاده بود،و وسط راه آهنگ گذاشت و با هدفون گوشی سپرده بود!
باتعجب بر من و |چآدرم| نگآه سپرده بود فکرکنم،تعجب دارد،درشهر من|باحجاب|که باشی نگاه ها
فرق دارد،انگآری جرم است حجاب،چآدر در و دل در مورد اینهآ بسی زیاد دارم...:|
من لاک میزنم حتی الان که دارم نوشتهـ ام را تایپ می کنم به دستآنم |لآک صورتی|زده ام...
ولی برای دلِ خودم،نه برای خودنمآیی...:/
چهـ قدر نگآهم گره خورده بود به سنگ فرش های خیابان،به تاریکی شب،به سکوتش و وسطش
قهقه دختری میآن سکوت شب...
ونآگهآن دلتنگــــــ... "*" میشوی و میخواهی زمآن و زمین را بهم بدوزی تا بهش برسی!
میشود،این روز ها بگذرد،سخت میگذرد این روزهآیم،باور کن خدا به کمکت احتیاج دارم...:(
هرموقعه به همآن آینده مورد نظرم فکرمی کنم،صبــــــــــــر می آید...
نمیدآنم4سآل کم نیست،وبازهم باید صبرکنم...
بآشد خدا اگر تو اینجوری میخواهی،"چشم"ولی یادت بماند این جوانی 17سآله ات دارد اینگونه با
این خاطرات 14تا17سالگیش را جمع می کند...
بآشد اگر تو میخواهی"چشم"...
میدآنم صبرم نتیجهـــــــــــــــــــــــــــ... خواهد داد،همآن که دوستش دارم وانتظارش را دارم...
#خدآ جآن کمی بیشتر حواست به منِ حواس پرت و دخترک نامهربآنت بآش...
#شب_سکوت خآنه_اتاق_تنهآ_من و نوشتهـ هآیم_چهـ دوست داشتنی و غم انگیز...
#سخت است که معتاد نگاهی شده باشی دیوانه ی چشمــان سیاهی شده باشــی
# قرآن یآدمان باشد حتی10آیه...(:
# یآعلی مدد...
وقتی کنآر شمآ قدم میزنم از تمآم دنیآ خآلی میشم،به آسمون وصل میشم...
#شهدا صدایم را می شنوید،میدانم میشونی#حاج همت[کلیک]
#همت جآن شهرمآن رنگ و لعاب گنآه گرفتهـ...:(
میشود از آسمآن بیایی و عملیات برپآکنی...
میشود اسم گردانت را یازهرا"س" همه ما دختران چادری پشتت به صف شویم
و بخوانیم لبیک حاج همت،
اصلا حاجی جآن شما به آقاجانمآن بگو بیاید بگو این جمعه گذشت و نیامدی
بگو صاحبمآن بیاید و نجاتمآن دهد...
بگو بیاید و گردان گردان شویم و دشمن را له کنیم...!
#دلم گرفته حآجی از شهرمآن
#نوشتهـ خودم
#قرآن یادمآن باشد حتی10آیه...(:
#یآعلی مدد
#ما همگی آمدیم برای سرنوشت کشورمآن...
#من از سال های بعد جز رای اولی ها میشم،چه حس خوبیه هاا...(:
#رهبرــسیدعلی خامنه ای ــ#حضور در صحنه[کلیک]
#مرگ بر آمریکآ#مرگ بر اسرائیل#مرگ بر انگلیس#مرگ بر منافقین و کفار#مرگ بر ضدولایت فقیه...
#درود بر خامنه ای...
کلیپ رای رهبرمآن سیدعلی جآنمآن[کلیک]1394/12/7
همه شرکت کنند درانتخابات،هرکسی ایران دوست داره در این انتخابات شرکت کنند
توصیه رهبر:سرعت به خرج بدهند در انجام این وظیفه و احقاق این حق...!
صحبت های رهبر انقلاب 1394/12/5
از نظر آنها از همه تندروتر، امام بزرگوار بود؛ امروز هم بندهی حقیر را از همه تندروتر میدانند.
از ابتدای پیروزی انقلاب اسلامی، بدخواهان این تعبیر را بهکار بردند
و منظور آنها از تندرو کسانی است که نسبت به انقلاب اسلامی و تفکر و اصول امام پایبندتر و
مصممتر هستند ومقصود آنها از میانهرو کسانی هستند که در مقابل بیگانگان، تسلیم و سازشپذیرتر
هستند
#ایران دوستت دارم...کور بشود چشمی که تو را نمی توان ببیند![کلیک]
#فردا[روزشنبه]مدارس تهران تعطیل است!
#seyed ali khamenei
#khamenei.ir
وقتی به آینده ام فکر می کنم،کجآ میرسم؟سرنوشت من چگونه خواهد شد؟
راهم به کدآم سمت کشیده میشود؟به آرزویم میرسم یآنه...؟
وقتی در کلاس"ک"از همه درس خوان تر است،هرجور حساب می کنی،رتبه اول را برای خودش میخرد!
میگفت من برای مآمانم میخونم،خواهرش برق امیرکبیر میخواند!
خودش هم پزشکی و داروسازی دوست دارد،بنظرم باید برایش دست بزنم،چون پشتکار دارد!
واقعا تلاش می کند برای رسیدن به هدفش و انگیزه دارد!
"غ"هم درسش خوبست ولی هدفش هنوز روبه راه نیست،شاید تنها کسی که درسش در تجربی از
همه سر تر است میتوانم با جرات بگویم"م.م"و"ک.ش"هستند!
این دونفر تلاششان عآلیست...(:
ولی من خودم را باآنها مقایسه می کنم اصلا آن شکلی نیستم،راستش را بخواهی
گآهی میآن همهمه ی شهـــ ـر بی خیآل میشوی،ازهمهـ از تمآم شهـــ ـر،از هرآدمی...
میپیچی در خودت و پیله می کنی،به خودت!هی خودت رو زیر و رو می کنی میگردی ببینی خوبی یانه؟
آسمان بعد از هوای بآرانی رو نگآه می کنم،پرنده هآیی که بی هیچ ترسی دسته جمعی پروازمی کنند!
نگآهت رو به خودشآن جلب می کند،توی دلت میگی،کآش من مثل تو بودم پرنده،کآش کبوتر مدینه بودم!
کآش کبوتر مشهد بودم،کربلا کآش مسآفرت بآشم،"م"خبر رسید میخواد برود درایام عید"کربلا"...
خوش به سعادتت که لایق دیدار ارباب شدی،ولی ته دلم خدآ می گوید فآطمه تو نیز اربعین میروی!
نمیدانم ولی من تذکره ی کربلآیم را از اربابم رضا"علیه السلام"خواستم،خودش گفته کربلآ میدهد...
آقای من خودش میداند چهـ قدر صدآش کردم،میآن ضریحش،میآن ایوان طلایش،میآن روضه مآدرش...
بآورت میشود،میآن زائر ها قدم میزدم،آرامش وجودم را میگرفت،اصلا بهشت که می گویند همآنجآ بود!
من قطعه ای از فآطمهـ را مشهد جا گذاشتم،هنوز ایستاده و هنوز که هنوزاست دارد التمآس می کند!
هنوز و هنوز و هنوز میداند آقایش جوابش را خواهد داد...میداند دسته خآلی برنمی گردد...
بآورت میشود،آنجا خودم بود و خودم و خودم...خآلی از هر فکر دیگری...
وقتی از هتل به حرم و از حرم به هتل میرفتیم،از باب الجواد...
وقتی برای آخرین بار گنبد طلآی آقاامام رضا"علیه السلام"را دیدم و دلـــم شکست و باز گفتم دعوتم
کن آقای من...
نکند بگذرد روزهایی را و دعوتم نکنی...اصلا "نوکــــر" التمآس به "اربابش" نکند میمیرد...
مآدر سآدات چهـ قدر دوست داشتم، از سلاله ی سآدات بآشم،خوش به حآل آن کسی که سیده
است،خوش به حآلت که جلوی اسمت سیده میگذارند...یا صدایت می کنند سآدات...
مثلا به من کآش میگفتم فآطمه سآدات...فکرکن چه قدر زیبا میشد!
#همین چیزا که شآید برای کسی کوچک بآشد،برای من بزرگتر از همه ی آرزو هآست...
کآش یه روز بفهمی جز سلاله سآدات هستی،باید شجره نامه مان را بگیردیم،آخر عموجآن میگفت
شآید شجره نآمه برگردد به سلآله ی سآدات...نمیدآنم راست بود یآنه...؟ولی تو فقط 1%به این
موضوع فکرکن،اصلا دیوآنه میشوی که شآید سآدات بآشی...
آن موقعه است که انگار عشقم به مآدر سآدات کامل و کامل و کاملتر میشود آخر،اسمم فآطمه است
چادر را که ارثیه مادر است بر سر دارم،سآدت بودن که کامل تر می کند!
وقتی میآن جمع "فاطمه سآدات"خطاب شوی وقند در دلم آب میشود!
آن موقعه صدایش میزنم مآدر من دخترتآن هستم،هرچند الآن هم مآدر صدآیشآن میزنم...
حضرت زهرا"سلام الله علیها"فقط مادر سآدات نیست،مآدر تموم بچه شیعه هآس...
#خوشحآلم دلخوشیم اینگونه است از اینجور دلخوشی هآی معنوی و خدآیی و زهرایی...
_وقتی بچه هآی کلاس درمورد برنآمه ی خارجی حرف میزنند و میگویند مثلا او قشنگ خواند...
یا تیپ اون خواننده قشنگ بود یامثلا درگیر مُد روز هستند،که اگر اینگونه نبآشند زشت است!
مسخره س برایم ارزشهآیشآن،اصلا روابطم بآ آنهایی که دنبآل مُد روز هستند یا مثلا رژ لب و آرایش
هستند خوب نیست،یه جور ناهماهنگی میآنمآن رخ داده،البتهـ رژلب و لاک و آرایش خوبست ولی
نه برای مردمآن بیرون...برای دل خودت خوبهـ...مثلا خودم هروقت دلم میگیرد لاک میزنم...
سرم را بالآک گرم می کنم و دقیق میشوم که نکند بد شود!درخآنه نه در بیرون...
#شآید تو هم بخندی به این طرز فکر من...
ولی بدآن من عاشقانه هآیم اینگونه است،دنیآی من این شکلیست...
#عآشق رنگ چآدرم،عشق برایم در چآدر مشکی معناشد...درتمآم جآها باهم بودیم...(:
مگر میشود،ارثیه ای برسد از مآدرسآدات و دستِ گم بگیرمش...O_o
وقتی عکس پروفایل شبکه اجتماعیت میشود،عکس چادر و مثلا دوستت میگوید فآطمه این عکسا
چیه میذاری...؟و یه بحث دیگر می اندازی وسط...چون میدانی از این حرفای چآدر برایش زدی و
از عشق چادر درکی ندارد،نمی تواند درک کند...!
#فقط کسی"عشق به چآدر"را درک می کند که"آن را پوشیده بآشد بآعشق"...[کلیک]
میدآنی میخواهم دستآی پدرم و مادرم را ببوسم برآی اینکهـ مرآ اینگونه با این ارزش ها تربیت کردند!
میدآنی چهـ قدر دلــــم میخواهد تمام مدت دورشآن بگردم...مخصوصا مآدر که چادر را بهم هدیه داد!
همآن موقعه ها یادم هست،مآدر و پدر گفتن:فآطمهـ دخترجآن "اگر دوست داری" چآدر را سرت کند!
وبدون هیچ گونه اجبآری...دلت را میلرزاند سیآهی انبوهش میآن رنگ هآی دیگر...
ای جآنم زینب،دلم هوای مدافعآن حرم کرد،خوش به سعآدتشآن...
آهای داعش بدآن جوانآن مآ ایران و جوانآن شیعه نمی گذارند،حرم عمه جآنمان به دستت برسد!
#خدآ بآماست#برو بمیر بآ آمریکآ برو بمیر بآ انگلیس و فرانسه و تمآم غربی هآ...
#ایران برای ماست و فکرت را پاک کن،ما دور سیدعلی میگردیم،مآ علی را تنهآ نمیگذاریم...
#مرگ بر آمریکآ#مرگ بر انگلیس#مرگ بر ضد ولایت فقیه...
"I LOVE IRAN"
عآشق کشوری هستم که هزاران هزار لآله خونین دارد...(:خدایآشکرت بآبت کشورم ایران...
شکر از آن که انقلابی ام...من رهرو خط حضرت آقاهستم و بس...!
#خدآیاشکرت...(:
#آرامش دوگیتی تفسیر این دوحرف است،آقاکنآر بآنو...بآنوکنآر آقا...[کلیک]عاقبت بخیر بشین...(:
#عکس پست از خودم↓↓↓
#قرآن یآدمآن بآشد حتی10آیه...(:
#یآعلی مدد...
گآهی اوقات که دلم رو به راه نمی شود،مثلا شده است به بن بست بخوری وراهی نداشته باشی؟
آنقدرهم که فکر می کنی خدا رو صدا زده ای،
ولی واسطه ی معنوی میخواهی برای اینکه کارت بهتر شود!
تابه حآل شده،واسطه ی خیر بگذاری برای کارهآیت،
تابه حآل شده از کسی بخواهی واسطه ات شود؟
در دنیآی خودمآن چقدر از این و آن خواستی ولی رویت را نگرفتن؟چه قدر خواستی و باتو بودن؟
میخواهم از واسطه ی خیر بگویم،از کسی که هرجآ بر زمین نشستم و اسمش را صدا زدم بلندشدم
میخواهم بگویم از خانومی که مرا مدیون کرد به خودش!
آنقدر شرمنده ی این خآنوم هستم که...
شده به کسی دلبسته بآشی و هرجآ گیر کنی رو به درش بزنی و صداش کنی؟
میدانم خدآ همیشه درگآهش باز است ولی واسطه ی خیر را می گویم؟
واسطه ی خیر تو چه کسی است؟
#برای من حضرت زهرا"سلام الله علیها"آنقدر مدیون مآدر سآدات هستم که خدا میداند...
مثلا یآدم می آید راهیان را از مادر سادات خواستم یا مشهد یا کآرنامه سآل دوم را...
یا وقتی کنآر ضریح امام رضا"علیه السلام"بودم با"م" و هرچه کردیم جلو نمیرفتیم از ازدحام جمعیت
وقتی 15دقیقه وقت داشتیم برای اینکه خودمآن را به ضریح برسآنیم و دست در دست "م" رفتیم
اشکهآیم داشت جآری میشد،"م"میگفت فآطمه چرا نمیشه؟فآطمه باید دستمون برسه این بارآخره!
وقتی با بغض وقتی با چشمهای پر از حسرت به دستهآی کسآیی که رسیده بود نگآه می کردم!
دلم واقعا شکست،آن لحظه فراموشم نخواهد شد،به "م" گفتم مثل شهید برونسی ذکر "یازهرا"
گفت و راه پیدا کرد،بگیم "یازهرا"و بریم جلو...باورت نمی شود،کم کم راه باز شد و با هرجوری بود
به ضریح رسیدیم،آن لحظه عشق بود و عشق بود و عشق...
یا مشکلات بسیآری که مرا درگیر خود کرده بود!چه دنیوی چه اخروی...
میدآنی مادر سآدات با دختر هآ روابطش خیلی خوبست،
میدانی هرموقعه صداش کردم، به جآن خودم که عزیز است برایم جواب را داد!
وقتی چآدر مشکی را سرم می کنم،حس می کنم مآدرجآنمآن حضرت زهرا"سلام الله علیها"میبیند
باید امانت دارش باشم،باید بخوانم زیرلب"هذه امانتک یا فآطمه الزهرا"
نمیدانی چقدر عآشق حضرت زهرا"سلام الله علیها"هستم،
من تذکره ی کربلایم را از امام رضا"علیه السلام"گرفتم،نگآه مآدر سآدات نیز بود...
#گرچه دنیاهمه زیباست ولی بی تردید....بهتر ازصحن "حسین"درهمه عالم نیست[کلیک]
مگر میشود خدا باشد و حآلم بد باشد؟
مگر میشود،ائمه"علیه السلام"باشد و ناراحت باشم مگرمیشود؟
#میدانم گاهی ناخوش میشوم ولی روزگآر است!
#دلنوشته برای نمایشگاه#دختران نجابت مدرسه درمورد حجاب نوشتم،به آن خانوم تحویلش دادم
زنگ نمآز که دیدمرا گفت،چه قدر قشنگ نوشته بودی،کتاب هدیه داد...(:
خلاصه برایت بگویم،عآشق مآدر سآداتم[کلیک]
#تا ابداین نڪتہ را انشا ڪنید.
پاے این طوماررا امضا ڪنید.
هـرڪجا ماندید درڪل امور.
رو بہ سوے #حضرت_زهرا (س) ڪنید
#قرآن یآدمان باشد حتی10آیه...(:
#یآعلی مدد...
وقتی ذهنت مشغول میشود،ازاینکه چه جوری فیزیک را تمآم کنی!اصلا هرجور حساب می کنی
سخت است،هم خوابت می آید هم مهمان داری،هم دلت از فیزیک بدش می آید!
وقتی"ز"میگفت فیزیک قشنگ تر از شیمی هست و من برعکس مثل او فکرمی کردم...!
فیزیک مسخره س،اماشیمی قشنگه!:/
میگفت من میخواهم پزشکی قبول بشم و فامیل هایمآن آمریکآ و آلمآن هستند!وبرای ادامه میروم آنجا!
ولی من عمرا اینکآر رو بکنم،توی یه شهر غریب و تنهآ...بدون هیچکسی و آدمهایی بادین های مختلف!
مراسم عزاداری هم که مثل مآ ایرآنی هآندارند،اصلا دلمآن نمی خواهد اینگونه بآشد و کشورم را تنهآ
بذآرم،بی نهآیت ایرآنم را دوست دارم باتموم کم وکآستی هآیش!
ایرآن یعنی عشــــــق تآابد برآی من...(:
#یکی از دوستآنمان انگار دیوانه است یه روز خوب یه روز بد!متنفرم از آدمهای بی ثبات!
دلم میخواد این حرف رو رو در رو بهش بگم که از این رفتآر مسخره ات بدم می آید!ولی...:/
زنگ تفریح خوراکی میل می کردم،بعد یکی از بچه های سوم ریاضی اومد جلوم گفت میشه
خوراکیت به من بدی؟
+من :|
_دختر سوم ریاضی (:
+خوراکی دهن زده ام را؟ها؟چی؟
+آره،میشه؟!
_توی دلم میگفتم بچه پرو،چه رویی داره...:/
اصلا دختر رو نمی شناسمش بعد...!هووف!
کمی از خوراکی را دادیم و رفت!مسخره بی مزه...!:/
خوراکی به همه میدما وتعارف می کنم به دوستآی خودم نه دیگه به کل مدرسه!
ولی ازاین رفتآرا بدم میآد شدیدا...:|
سر کلاس ریاضی شدیدا خوابم گرفته بود،دیشب خآله و دخترعمو خآنه مآن بودن برای زیارت قبول
گفتن و سرزدن به من...(:
امروز هم عمه اینا می آید...(:
عجب آدم مهمی شدماا...ههه...(:
#مهدیه و نازی که انگار نه انگآر پیداشون نیست!خدا نگهدارتآن،ممنون ازاینکه تا این مدت با من بودید!
#هیچ کسی کنارم تا ابد نخواهد مآند،غیر از خدآ و بس...!
"ع"مرا معطل گذاشت دیشب و الآن هم همین طور...یعنی میخوام بزنمش...!:/
صبح هم بخاطر مهمآنی دیشب و مخصوصا"ع"خواب ماندم ولی تند وسریع آماده شدم!
#فآطمیه را دوست میدارم بسی زیآد...ولی غربت مآدر...:(
بیآد منم بآشید رفتید روضه و عزاداری...
#فآطمه مآدرمی***سآیه رو سَرمی...
نمایشگآه حجاب مدرسه زده،پیکسل حجاب رو آورده،ذوق مرگ شدم...(:حتما میرم میخرم...(:
# 1اسفند94،نزدیکای سآل95شد...!وووی...:/
#تو در مسیرِ طلوعی و من اسیرِ غروب... چه اختلافِ بزرگی... کجا به هم برسیم؟!!!
#قرآن یآدمآن بآشد حتی10آیه...
#یآعلی مدد...
باورش برام سخت بود،یعنی مثل خواب بود رفتن من به مشهدالرضا،انگآر دنیا رو بهم دادن...
باتمام امید و وجودم پیش آقا رفتم و التماس کردم،چه روزای خوبی گذشت،خوشحالم از این جوانی که
اینجوری دارم روزاش از دست میدم،خوشحآلم ازاینکه چادریم،ازاینکه حضرت زهرا"سلام الله علیها"هوای
دلمو داره،از شب اول حرم که روضه و سینه زنی حضرت مادر بود تا "الهی به فاطمه"مدیر کنار حرم...
خیلی سفر بامدیر خوبه اینقدر خوش گذشت که وصف نشدنیه،
اینقدر معنویت داشت که سآلها حسرت
این سفر رو خواهم خورد،مثل راهیان نور...مشهد عآلی بود...
باتمآم وجود در کنآر ضریح دعآکردم،تموم خاطرات خوبم خواهم نوشت...
#ممنونم آقا امام رضا"علیه اسلام"...ممنون مهربآن آقای من...
خیلی خوشحآلم،خیلی خوشحآل...وقتی آقا دعوتم کرد و اجازه ورود دادبهم...این یعنی عشق...
#دهه فآطمیه شروع شد،حرمت نگهداریم بنام نامیه مآدر...
#عآشق فآطمیه ام...یه جور حس غریبی داره،یه جور غربت شیعه و مآدر...[کلیک]
خوشحآلم ازاینکه توی دهه فآطمیه حرم پسرش امام رضا"علیه السلام"بودیم...
#خادمهآیی که شآل سبز گردنشون بود،ایون طلا،کفشداری،ضریح،صحن،نقاره خونه...
خدآ ممنون،عآشقتونم اهل بیت"علیه السلام"...
#نآزی کمی میگذر ازاینکه سرنمیزنی،ولی بدآن در کنآر ضریح نآگهآن بیآدت افتادم...
مهدیه هرکجاهستی خوب بآشی...
خوشحآلم ازاین جوانی که دارد میرود...
ساعت5:30_راه آهن تهران_ساعت6:15کنار مدرسه_ساعت6:35خآنه...
30بهمن94،مدیرم را دوست دارم بسی زیآد...
#خاطرههآیم را خواهم نوشت...بله...(:
#قرآن یآدمآن بآشد حتی10آیه...(:
#یآعلی مدد
یآدش بخیر آن موقعهـ هآ وبمآن شلوغ بود،الآن به جزیره ی تنهآیی تبدیل گشته همی!
جالبست،بخندیم حآلا به تنهآیی دست پیدآکرده ام،همآن چیزی که وسط نوشتهـ هآیم می گذاشتم!
انتظارش را داشتم،کم کم دور شوم از دیگرآن،کم کم تغییر کنم و سراغ هیچ کسی نروم،
خواستند می آیند،آمدن التمآسی نیست،آمدی با پآی خودت بیآ،التمآست نمی کنم
بآپآی دل بیآ،نه بآالتمآس هآی من...
به تنهآیی رسیدم،وبمآن خآلی از مخاطبین قبل است،خآلی است از حرفآی آن و آنهآ...
به جآیی از زندگیم رسیده ام،خوبی همه را میخواهم،حتی آنهآ که بد کردند برایم،مطمئنم خدا
جواب بدی هآیشآن را خواهد داد،دلم روشنهـ ،دلم قرصهـ به آن روز خوب در راه...
#مطمئنم خدا میخواهد مرآ غآفلگیر کند،میدانم به معجزه ی دستآنش اطمینان دارم،
خدای من با تمآم وجود هرچه دارم را در راه میذارم تا جواب تلآش هآیم را بگیرم...
#اینقدر به بودن خدا دلم بسته است،که از رفتن آدمهآ گله ندارم،خودش بآشد و آن اتفاق خوب...
برایم کافیست،همآن فکری که درذهنم دارم،همآن فکر سآده ی سآده ی دوست داشتنی...(:
#چهـ قدر خوبست"ی"را در مدرسه دارم،وقتی هست دلم خوش است...!
خدا کند به آرزویش برسد"ی"...(:
#پسر خاله:آدما نباس دوست پیدا کنن
چون وقتی میرن وقتی دیگه نمیشه بهشون زنگ بزنی
وقتی نمیتونی درد و دل کنی یا حتی باهاشون شوخی کنی و بخندی ...
و همه دوستی خلاصه میشه تو عکسهات و خاطراتت
هی بغض تو گلوت گیر میکنه خفه ات میکنه
آدما باس همیشه تنها بمونن
من نمیگم پسرخآله میگه...![کلیک]
#کشف شده جدیدا یکی بهم می گوید شبیه این هستی کمی تاقسمتی[کلیک]و[کلیک]
جالبست برآیم...راستی بهتون گفته بودم،من هیچ وقت دوست نداشتم دوقلو باشم...
اصلا خوشم نمی آید...:/
#بچهـ هآی دوقلو را دوست دارمااا،ولی خودم دوقلو بآشم،1%هم دوست نداشتم...:|
ولادت بآنوی آب و آیینه حضرت زینب"سلام الله علیهآ"تبریکآت...قربآن مدافعآن حرم...[کلیک]
ما که، همگی پیرو راه عشقیم کاشکه، ببینیم که زائر دمشقیم
جآنم زینب"سلام الله علیهآ"...خدآ همراه مدافعآن حرم...السلام علیک یاحضرت زینب"س"...[کلیک]
#دیده بگشوده به دنیا زینب کبری
تهنیت گو بر علی و مادرش زهرا
ای نور عین کوثر زهراجان حسین زینب کبری
خوش آمدی ای گل زهرا
#روز پرستآر پیشآپیش مبآرک برتمآم دخترآن و مآدران سرزمینم...(:
#قرآن یآدمآن باشدحتی10آیه...(:
#یآعلی مدد...
گآهی میآن این همهمه شهـــر خودم را گم می کنم،یآدم میرود برای چهـ آمدم؟برای که...؟
چرآ به دنیآ آمدم؟چهـ کآرهآ باید انجام دهم؟تا خـــــــدا بآید برسـم و خودم را تابی نهآیت پیداکنم؟
فکرآی عجیبی در ذهنم مانده به جوآب...:/
کآش یکی تا صبح پآی تک تک نوشتهـ هآیم بود و سوآلهآیم را جواب میداد،اینجوری میترسم بی جواب!
●آزمون 23بهمن94را نخوانده بودم و گزینه ی2 را ندادم...:/
●فردآ امتحآن ریاضی،وسط درس خوابم برد،2صفحه دیگر مانده تاتمام شود...:|
●2شنبه امتحآن فیزیک فصل2،بسی مهم است برآی دبیرش!
●وسآیل مورد نیآز راهنوز نخریده ام،هنوز خیلی چیزهآ مآنده...:/
●بعد امتحآن هآ قرار بود بروم بآشگاه اسم بنویسم کمی ورزش کنم ولی...:|
●به یک دفتر نیازمندم جهت نوشتن شعرهآی دوست داشتنی ام...(:
●گلزار شهدآ نرفته ام از 8آبان94تاالآن...دارم میمیرم...:(
●به آدمی جهت خآلی کردن حرص هآیم سرش نیازمندم...-_-
●از قربآن صدقه هآی مسخره ی بعضیا متنفرم...مثل"م"و"ف"...
●کتآب خآک هآی نرم کوشک را خیلی دوست دارم بخوانم ولی فرصتش نشد!
●کتآب که خآنم مدیر داد را هنوز نخوانده ام...:/
●آرزوی نه،حآجت دلــــــم1سآل است دیر شده،خـدا...؟@_@
●چندتآ از نذر هآیم را هنوز ادا نکرده ام...:/
●دلــــــم لک زده برآی دیدار"ع"...(:
●دوستآی قدیمی نت،از یآدشآن رفته ام...هه!دلم ازهمآن اول به بودن کسی خوش نبود!
●وابستگی خوب نیست ولی دلبستگی خوبست!:|
●دلـــــــم پست هآی...میخواهد،کی میشود من هم...O_o
●من عآشق خودمم،معتقدم تآکسی خودش را دوست نداشته بآشد کسی را دوست ندارد!
●بچه به من میگویند جآن دوست،خآکی بآش...ولی...:|
●دلــــم چآدر نمآز و سجآده جدید میخواهد،بآید بروم بآز به مآدرم بگویم...(:
●دلــــم سآق هآی رنگی و شآل باز میخواهد،25تآ شآل کم است نه؟*_*
●همسآیه بالآی دارد دآماد میشود،عشق در زندگیش جریآن یآفته،هنوز عروس را ندیده ام!
●دلــــم یک پیاده روی 2*ف*ر میخواهد...(:
●هوآی برف کرده ام،برف بآزی...
●دخترعمویمآن در19سآلگی عروس شد...البتهـ هنوز نآمزد است...^_*
●بآبآهمین الآن بستنی خرید،آخیش دستت دردنکنه بآبآجآن...
●فردآ دعآ کنید دبیر ریآضی نیاید...هووف!∩▂∩
(●̮̮̃•̃)
/█\
.Π. رفته ام سراغ درس...
#قرآن یآدمآن بآشد حتی10آیه...(:
#یآعلی مدد...
امروز همگی آمدیم،فریاد زدیم مرگ بر آمریکا...Down with USA
مرگ بر ضد ولایت فقیه،وای عاآلی بود،حس خوبی داشتم وقتی احسآس می کنم آقا بااومدن
جوونای انقلابی لبخند میزنن،♥به شوق لبخندتآن آمدیم ♥سیدعلی خامنه ای...♥
خیلی عآلی بود،ممنون مردم کشورم،تمآم قد به احترام آنهایی که همیشه در صحنه هستند
می ایستم،مرحبآ ملت ایران...
♥I love our leader♥
جوونآی انقلابی،دمتون گرم که بازهم در صحنه بودید...
Down with Israel✖l✖
✖Down with USA✖
✖Down with English✖
✖Down with Daesh✖
هزار دفعه گفتیم و باز میگیم ما زیر حرف زور نمیریم...!
من ایرانی ام...(:
♥I Love Iran♥
رهبرا...عآشقـتآن هستم...^_*
#رهبر من سیدعلی است و تنهآ نخواهیم گذاشت رهبرم را...
همیشهـ در صحنه هستیم...دشمن برو!
#آمریکآ هیچ غلطی نمی تواند بکند_امام خمینی"ره"_
#خونی که در رگ ماست هدیه به رهبر ماست...بله،اینجوریآس...
# 22بهمن94،محآل کم بیاریم و ببازیم،ماخودمون فردآمون میسازیم...
#جوون انقلابی،مطیع رهبرم،[کلیک]
•♥رهبرم سید علی˙·۰•♥ -
♥اللهم الحفظ قائدنا الخامنه ای♥
#یآعلی مدد...
یه روز فوق العاده خوبِ خوبِ خوب...
خداروشکر،امروز مدرسهـ مخصوصا زنگ شیمی بخیر گذشت،بسی جای شکرش باقیه!
امروز بدجور مدرسهـ دچار تنش شده بود!امیدوارم اتفاق خاصی نیفته!
#خدا باماست،درکنآر همه ی سختی هآی زندگی...یادمون باشه،بودن خدآ یعنی دلگرمی،دلخوشی!
اینکهـ کسی بیادت باشد خوبست،اما اینکهـ کسی همیشهـ بیادت باشد
با جمله اول فرق دارد بسی!
یه دوست داریم به اسم"ی"اینقدر شعرهآی زیبایی بلد می باشد که من از ذوق محو میشم!
به شعر علاقه مند شدم اینکهـ شعر های تک بیتی و چند بیتی رو حفظ کنم،البتهـ..."ع"هم
در علاقهـ مندی من به شعر بسی زیاد کمک کرد!شعر حافظ بخونم و حافظ داشتهـ بآشم...
"ع" را خیلی دوستش دارم،مخصوصا بودنش را...
خب بگذریم،آدمهآیی دارید در زندگیتآن که جلب توجهـ را دوست دارند!
وچه قدر متنفرم از این آدمهآی ظاهرساز...:/
همش خودشآن را میخواهند به همه تحمیل کنند،ایش!مسخره هآی بی مزه...:/
#آدم خودش بآشه،بهتر از اینهـ مجسمه یه آدم دیگهـ بآشهـ...
زنگ شیرین دینی"درانتظارطلوع"،درسآی اینگونه را بسی زیاد دوست دارم...
درس درمورد ائمه اطهآر"علیه السلام"اینجوری آدم با اهل بیت"علیه السلام"خیلی بیشتر آشنا میشه!
ویه جورایی توی ذهن جوونآ بهتر جا میگیره،تا چیزای دیگه!
مثلا گفتمآن دین...خدآ...اهل بیت"علیه السلام"...اینجوری بچه هآ بیشتر درک می کنند!
22بهمن94آمد...همین فردآ قرار ملت ایران،میدآن آزادی...
افتخآر می کنم به ولایت فقیه و فقط رهبرم،نه دولت!
افتخآر می کنم به کشورم ایرآن...به شهدآی کشورم...به مردمآن قهرمآن ایرآن...!
ایرآنی ام و ایرآنم را دوست دارم...
♥I love Iran،I am proud of my country Iran♥
بی نهآیت دلم میخواد یه نفر رو بگیرم بزنم!خیلی رو اعصابه...:|
والآ،خیلی خوشمآن می آید از آن یک نفر!هووف...:/
البتهـ... دلمآن به دیدار یک نفر خوش است،خداکند دیدارش محقق شود!
عآشق دیدنش هستم و منتظر می مآنم برآی دیدنش...
دلمآن تنگش شده...
1سآل گذشت از اتفاق آن روز...البتهـ...هنوز 1روز به 1سآل شدنش مانده...
"ی"دوستم را خیلی دوست دارم،مخصوصا شعرهآی خوبش را...دختر دل پآکی است...
دلش صافهـ... صافهـ... خوشحآلم از داشتن آدمهآیی مثل"ی"...
#آهآی نآزی خآنوم کجآیی؟چند روزیست بی خبریم از شما...؟
دلم یهویی از اینا خواست[کلیک] و[کلیک]
#الآن دقیقا مثل [این]دلم میخواد خآلی باشم از دنیآو فقط آرامش...
#هرکی اهل شعر اینو گوش کنه!محشره...[کلیک]
#تا برش میدارم،از "تو"مینویسد...نمیدانم این "خود نویس" است یا"تو نویس" !؟؟*ع*ا*
#قرآن یآدمآن بآشد حتی10آیه...
#یآعلی مدد...
خدا میشه کمک کنی...؟
خیلی جاها نیاز دارم بهت،نگآهم به دست کسی نیست غیر خودت...
خدا دلم فقط تو رو میخواد...
در اوج اینکه دلم گرفته،ناراحتم فقط میگم چشم خدا،شکر...
#میدونم آخرش خوب میشه،میدونم و به معجزه ی دستات ایمآن دارم...
#یآعلی مدد
مثلآ یکی باشد همراهت که دلت گرم شود به "او"...
بخندی از ته دل خوشحآل شود یا گریه کنی و ناراحت شود...خوبست بودنش...
بعضی وقتهآ میگویم نکند برود وتنهآ شوم...میشود همیشه بمآنی...؟"او"ی "من"...
مثلآ "شما"هم از این آدمهآ در زندگیتآن دارید؟اگر دارید حتما مواظبش بآشید،خیلی...
برف می بارد و بآران،بسی این هوا رو دوست دارم،احسآس تازگی بهم دست میده...خیلی عآلی...
اول صبح رفتیم مدرسه جآنمآن بعد بآرونی رو باخودم نبردم و نپوشیدم ،تازه خیلی شیک و مجلسی
لبآس زیرمآن آستین کوتآه بود،حمام دیشب رفته بودم...:/
سرمآ نخوریم دعآ بفرمایید...شوخی کردیمآ،دعآ خواستید بکنید برای حاجت دلمآن دعآکنید...
مآنیز بیاد دوستآنمآن هستیم بسی بسیآر هوا رو دوست داریم...
#الحمدلله...
#شکر خدایی را که آسمآن را بآرونی قرار داد امروز و بسی بهمآن خوش گذشت...(:
هرچند سرد گذشت اما دلمآن گرم بود به بودن خدآ...#به بودن بعضی ها مثل "او"...
#خُــــــــــدایا جُــــــــــورِی دَســــــــــٺَم را بِــــــــــگیر وَ بُــــــــــلَندَم ڪُــــــــــن
ڪـــــِـــــہ هَمہ اَطرافــــــــــیانَم یادِشــــــــــاڹ بِــــــــــمانَد
مــــــــــَڹ هَــــــــــم خُــــــــــدایے دارَم....!!!
یادِشــــــــــاڹ بِــــــــــمانَد
هَــــــــــمانُگونہ ڪــــــــــِہ دِلمَ را شِــــــــــڪَسٺند با حَــــــــــرف هایِشــــــــــاڹ.....!!!
ٺــــــــــو آن بالا همــــــــــہ را شِــــــــــنیده اے...
#قرآن حتی10آیه یآدمآن باشد...
#یآعلی مدد
وقتی یک فکر در ذهنت هی مرور میشود،تآحدی که نمی توآنی بخوابی!
وقتی آنقدر دلهره و نگرآنی پشت چشمهآیت مانده است که 5بآر بیدار میشوی از خوآب...
برآی مدرسه چمشهآیت قرمز شده باشد و گیج بآشی از خوآب...
میشود کسی آنقدر کلمه به کلمه حرفش برآیت مهم هست که از خوآب هم میگذری...!
حآلت دگرگون میشود و میخواهی دیگر نخوابی چه فآیده وقتی همش بیدار میشوی...!
اعصآبت بهم میریزد،دلیلش را ندآنی بد میشود...پتو را می کشی کنآر و بلند میشوی وگیج هستی
مآدر صدآیت می کند و تو می گویی خوآبم گرفته میشود امروز کلآس آخرم رانمانم و بیآیم خآنه...
مآدر است دیگر...می گوید فآطمهـ... بآنو اگر خوابت می آید و نمی توآنی بمآنی زودی بیآ...
خوشحآل از داشتنش،الهی شکر...(:
ولی بآزهم قرآر آن فکر هآ در کنار ذهن بهم ریخته ات مسخره برآیت اعصآب نمی گذارد...!
وقتی لبخند ونگآه "او" را می بینی دلت عآشق میشود دوبآره...
خدارو بآبت روزهآی خوبی که در کنآر هم برآیم میگذاری سپآس گذارم!
بنده باید بگوید:چشم خدآی دوست داشتنی من...(:
مگر غیر از این است،روزهآی بدی که درست می کنیم برآی خودمآن تقصیر خودمآن است!
#میشود برآی دلی که نا آرام شده است کمی دعآکنی...
کمی آرام تر از قبل بشود و تمآم...
امروز داغون تر ازهمیشه از درس بودم بگونه ای که به خآنه که رسیدم بعد نآهآر افتادم...:/
#خدآ همراهتآن...
#[قرآن حتی10 آیه یآدمآن بآشد]
#یآعلی مدد...
وقتی ذهنم آشفته میشود مثلِ الآن دلـــــــم میخواهد تنهآی تنهآی تنهآ باشم!
میخوام همه رو کنآر بزنم و خودم را بغل کنم و برای دلِ خودم زار زار گریه کنم،برای مهربآنی هآیی
که درحق آدمهآ انجآم دادم وبآز هم آدم نشدم!
دلـــخورم از "او" که میگفت بیآدت هستم ولی روزهاست
که خبر نمیگیرد،خبر نمیدهد،آن موقعه تآزه هم می گوید همرآهت هستم،مسخره است این همرآهی!
مهربآنی های الکی الکی ام برای دیگران کآر دستم داده!
بعضی وقتآ به خودم میگم یعنی فآطمهـ... دیوآنه ای دیوآنه...:/
حتی مثلا دوستم میخواست امروز به خآنه ی مآن زنگ بزند،به او هم گفتم زنگ نزن!
حوصله ی هیچ کسی را ندارم وقتی تکلیفم باخودم معلوم نیست!
وقتی نمیدآنم باید منتظر باشم یانه؟بروم یابمانم؟بمیرم برای خودم یا زندگی کنم از دست آدمها!
بعضی وقتآ که دلم نخ هآش گیر می کند به روزگآر،آهی پیاپی می کشم و میخندم!
میزنم روی دوش روزگآر و مرحبا میگویم که چه قشنگ فریب لحظه لحظه هایت را خوردم وهیچ نگفتم!
بگذریم از لحظه هآی تلخ روزگآر ولی روز هآی خوبم داشته ام...
مثلا همآن روزهآی کودکی وقتی بابا به خآنه می آمد و برایم عروسک میخرید و هدیه...
هرشب برایم میخرید هرشب...
مثلا آن شبی که خواب بودم و هدیه ش را باز کرد و با صدآی عروسک بیدار شدم و چشمهآیم را
بازکردم و خوشحآل شدم از داشتنش!
یامثلا...
کآش هیچ وقت بزرگ نمیشدم کآش بزرگتر نشوم و در همین سن هآی جوانی ام از دنیآ بروم!
بزرگتر شدن را دوست ندارم،دنیآیشآن وحشتناک ترس دارد!
وقتی زنده زنده فراموش می شوی پس مرده باشی بهترس!نه؟
نمیدآنم ولی دلم بودن هیچ کسی را نمی خواهد از همه میترسم از اعتماد میترسم...
خوش نمی آید تمام زندگیم را برآی کسی بگویم و آن هم تحلیل کند!
دوست را به اندازه ی دوست قبول دارم ولی بیشتر نه!
این تفکر من است!
چون دوست برایم نخواهد ماند و میرود،همین آدم هآی اطرافم میروند چه برسد به دوست!
یکی از دوستآن می گوید: تو مرآ نمی خواهی؟
برآش گفتم:من دوست را فقط در دوست می بینم و لزوما نمی خوام بیشتر از این نزدیک شود به من!
از ضربه هآش به دیگران نتیجه گیریم این شد!
خلاصه بمیرم برآی خودم که تنهآس!
#ازمن به شمآ یک حرف:برای هرکسی وقت نذار،یک وقت می بینی همآن یک نفر میروند و بآز تنهآیی!
#دلم یک ترانه ی غمگینِ خارجی می خواهد!
با زبانی که نمی فهمم چیست...
می خواهم به دردی که نمی دانم چیست زارزار گریه کنم...
#قرآن حتی 10آیه یآدمآن بآشد!
#فقط خداست که همرآه می مآند،همین!
#یآعلی مدد
روزهآ میروند و شبهآ می آیند،چراغ هآی کوچهـ روشن وخآموش میشود
هر روز راس ساعت گوشی زنگ میخورد،دستهآی من خاموش می کند صدآی دینگ دینگش را...
هوآی زیر پتو گـــرم،هوآی بیرون کمی ســرد،دلت نمی آید بیرون بیآیی ولی بآید روزت رآ شروع کنی!
آماده میشوی و میروی با بدرقه مآدر،میروی ودرتآریکی محض کوچهـ منتظر سرویس می مآنی!
صدای بوق مآشین و تو حیرت زده میروی،چشمهآیت را به زور باز نگه داشته ای،که یک لحظه صدآی
رادیو مآشین خواب را از چشمانت میگیرد،هوآ هنوز تآریکِ تاریک است و تو بیدارِ بیدار...
خیآبآن هآ را رد می کنی ومیرسی به اتوبآن شهیدصیآد شیرآزی و هی نزدیک تر میشوی به مدرسه
اتوبآن صدر هم رد می کنی و رسیدی کمی بعد به مدرسهـ...!
از ساختمآن مدرسه یکی یکی پله هآ رو بالآ میروی و میرسی به کلآس،سلآم بچه هآ...
کیف و کتآبت را آمآده می کنی و می نشینی و 20دقیقه بعد صدآی "اللهم رب النور العظیم...و...
کتاب دعآ-صفحه200-دعآی عهد...از همآن لحظه مجنون میشوی و همراه...
کتاب هآ را جمع می کنی و به دفترمیدهی و مرتب می کنی،نیتت برآی کربلآ رفتن است وبــس...!
سرت را می اندازی پائین به دور از نگآه به هرکسی،میروی بالآ...
هوآی کلآس شلوغ است و دوبآره صدآی"بسم الله الرحمن الرحیم...یس...و...میخوانی ودلت میگیرد
ازاینکه فقط 2و3نفر پیدا میشوند که یآسین را زمزمه می کنند
مگر چه قدر وقت میگیرد برآی خودت یکم ثوآب جمع کنی،به اندازه 10دقیقه وقت ولی کلی ثوآب...!
1217می گوید برآی خدا مخلص بآش...فقط خدآ مقصودت بآش و بــس...!
زنگ هآ میگذرد و زنگ تفریح هآ وزنگ نمآزجمآعت...حس خوب و بی نهآیت عآشقانه...
وساعت به آخر میرسد و به خآنه میروی وخسته و دآغون...ولی مجبوری بخندی باتمآم وجود!
وگرنهـ پدر و مآدر متوجهـ میشوند،داخل اتآق و تنهآ به خودت می اندیشی!
اگر بمیرم کسی بیآدم می مآند؟
اگر بمیرم چهـ کسی نآراحت میشود؟چهـ کسی خوشحآل؟
فرآموش میشوم قطعا!در لحظه لحظه هآیشآن حضور ندارم و نآپیدا میشوم...
همین الآن که زنده ام بعضی از همآن یک نفر آدم خیآلش خوش است و خبر نمیدهد و نمیگیرد!
فهمیدم او که میگفت بیآدت هستم اوهم نیست،دیگر از غریبه توقع کنم چرآ؟
وقتی درشلوغی از وقتت برآش گذآشتی یعنی بیآدش هستی وگرنه درتنهآیی که همه بیآد آدم
هستند،فرآموش میشوم و میروم از دنیآ...به جآی من خیلیآ می آیند و ادآمه میدهند...
#خودِ من یآدت بآشد برآی هرکسی وقت نگذآر،برآی خودت بآش فآطمهـ بآنو...
بیآدت هست کسی که همیشه هوآیت را دارد#خدآ همیشه همرآه هست
پس الکی برآیم نگو بیآدم می مآنی وقتی در زنده بودنم از یآدمیروم ونمی مآنم...!
#گاهی دلت خوش میشود به یک حضور همیشگی آن و او...ولی بگذریم خدآ بیشتر از همه بیادت
بود،دروغ که ندارم به خودم بگویم،خیلی وقت هآ حواسم به نگآهت نبود ولی تو بودی!
رآست میگوند که هرکسی از چشم بیفتاد محلش ندهند#آدم هآیت که همین گونه است رفتآرشآن
ولی ته ته همه ی نآامیدهآیم وجودت آرامش بخش بود وهست و خواهد بود!
#مآلک اصلی قلب من فقط تو هستی خدآی من،به هیچکس نمی دهم دلــــم را...
بآید به کسی بدهم که از همه لآیق تر است،موآظبش بآش...
#فرآموشم می کنی حتی تو که این نوشته را میخوآنی و من روزی قطعا میروم و این نوشته هآ
می مآند یآدگآری برآیت...#تو نیز فرآموش کن مرآ چرآ که دلــــم خوش به تو نیست به خدآست!
#باورت بشود یا نه روزی می رسد که دلت برای هیچ کس به اندازه من تنگ نخواهد شد
برای نگاه کردنم ، خندیدنم و حتـی اذیت کردنم برای تمام لحظاتى که در کنارم داشتی
روزی خواهد رسید که در حسرت تکرار دوباره من خواهی بود
می دانم روزی که نباشم هیچکس تکرار من نخواهد شد...
#قرآن یآدمآن نرود حتی10آیه...(:
#یآعلی مدد...
شهدا من دلی را که داده ام پس نمیگیرم...
یا شفایش دهید!!!
یا دفنش کنید!!!
یکروز می رسد که مارا می برند رو [[دست ها]]
این [[روز]] بی شک می رسد
همان روزی که اعلامیه می زنند به دیوار شهر ..
که نام [ما] رویش حک شده !!
کاش پشت اسممان بنویسند[[ ش ه ی د ]]
#دلــــــــــم تنگه برای شلمچهـ... شهدآ گلزار شهدآ حتی راهم نمیدید؟
# 1217 شمآهم منو دعوت نمی کنی؟
#شهآدت،دلـــــــــم رفیق میخواهد از جنــــــــس شهید...ازجنس عشق خآلص...
#[تآآخرش گوش بده اگه دلت تنگ شده مثل من[کلیک کنید]]
سلآمی بلندآی شب هآی زمستآن...
فکرمآن مشغول شد،امروز زنگ دینی،موضوع:"خورشید پنهآن"
سکآنس اول:دبیر وارد شد و بعد از امتحآن کتآبم را بازکردم و درس درمورد حضرت مهدی"عج"
خوشحآل بودم از درسی درمورد آقاست،درمورد ظهورش...
ولی کمی بعد فکر و فکر وفکر...تآبه حآل شده برآی ظهورت کآری کنم که به درد بخورد؟
همش نق زدم از نداشتن بعضی چیزاها...ولی آقا از نبودن شمآ نق زده ام...؟
بچه شیعه اما برآی ظهورت کآری کرده ام!
نه،هرجمعه نه، هر سآلی که به جمکران میروم،آیاهمیشه همراه بوده ام؟
هزار و دویست و خورده ای سآل میگذره،اما هنوز غیبت هست!
آقا از کوچه هآی شهرمآن نگذر،میدآنم دلت میگیرد پس ازاینجهآ عبور نکن!
میدآنی آقا بعضی هآیمآن آنقدر غرق دنیآ شدیم که همه ی دین و مذهب را فراموش کردیم!
کسی هست که هوآی دل ابریت را دآشته باشد،آقا...
سربار بودنم کنآر...امآ صدای شمآ رو خواهم شنید در ظهور؟
وقتی می گویی:"انا المهدی"
آقا کجآی این شهر هستی که کوله بآر حرفهآیم را به سویت روانه کنم؟
چه حس بدیست وقتی حسی میشوی ولی مانند خورشید پنهآنی!
درلحظه لحظه تیک تاک هآی سآعت زندگی حضور داری امآ پیدای پنهآنی...
مولآی من...
کآش روزی محقق شود ظهورت آن لحظه را از خوشحآلی فریآد میزنم امام من آمد!
دلم برآی یک خلوت با جمکرآن تنگ است،آرزوی دوبآره ی جمکرآن و آن کآشی هآی آبیش!
چهـ... نگآهم روآنه است برآی دیدآر...آیا دل و دیده یکی است؟
***ای توسل سبز دعآی ما آیا میرسد دعآی ما به حضورتآن***
شهدآ آیا حضورم به یه نگآه نمی ارزد"انظرو الینا ایها الشهید"
چه قدر این "عشق مذهب"را دوست دارم...
مثلا "اردوی مذهبی"،"مشهد"،"کربلآ"،"جمکرآن"،"قم"،"دوکوهه"،"خرمشهر"...
آخ!
گفتم شهدآ،1217 عکس مزارتآن را دیدم آقایی کنآر مزارتآن ایستاده بود ومن نگآهش میکردم!
رهبرم سیدعلی کنآر مزآرتآن بود همین11بهمن94که گذشت...!
دقیقا همآن جآی که حضرت آقا ایستاده بود من آبان مآه وایساده بودم،1217 میدونی چند ماه شده
که هنوز دعوتم نکردی؟میدونی چند هفته شده؟1217 هی میخواستم بیآم نشده...
1217 نکنه شمآهم نآامید شدید ازمن...
نگو"1217"که برآیت دختر بدی هستم نگو...
#بروم کمی آدم شوم،خودم رآ مثل آنهآ بآید خدآیی کنم کآش بشود،شهآدت قسمت من...
#قرآن حتی 10آیه یآدتآن باشد...
#عکس پست مربوط به مزار شهید علی خلیلی
#یآعلی مدد
یآدش بخیر چهـ روز هآی خوبی داشتم دربلآگفا،البته منهآی روزهآی آخرش!
دلم برای دوسـتآی بلآگفایی تنگ شده!
ندا،کیمیا،سآرا،نآزی،فآطمهـ... مهدیهـ... و...شکیلآ... و...
نظرآت شلوغ بود و غوغآ...حالآ هرکسی در گوشه ای از دنیا،من اینجآ آنها...
دلت میگیرد از اینکه کسی را دآری ولی نیست،بآید بآشد ولی...!
بعضیآاینقدرحضورشآن پر رنگ است که حتی نبودن یک دقیقه شآن هم درکنآرت دیوانه وارسخت است!
هرکسی دیر یا زود از این بعضیآ در زندگیش حضور پیدا می کند!که میشود تمآم زندگیش!
#یه حرف خواهرانه،بیشتر از هرکسی برای "او" اهمیت بدهید اگر واقعا همراه هست!
دیدی یه روز هآیی رو بعد از گذشت آن دغدغه باخیآل راحت میروی خآنه!
اصلا انگآر تمآم خوشحآلی هآی عآلم سرت آمده!
مثل تمآم شدن امتحآن هآی دی،خرداد،مثل تمآم شدن کنکورمثل...
دنیآ رو چطوری می بینی؟اصلا تآالآن که توی دنیا بودی و هستی اون جوری که خواستی زندگی کردی
یکم بیایم زندگیمون تحلیل کنیم،دوست داریم به کجاها برسیم از کجاها دور شدیم!
دست اتفاق هآ رو بگیریم و به بهترین نحو آنها رو به زمین بندازیم،بیآ حال خودت رو خودت خوب کن!
#البته این نسخه حرفهآم برای کسی که"عآشق بوده"و دل شکسته"مورد استفاده نیست!
خودت میدآنی عآشقی همهـ... چیز آدم را می برد!مطمئن بآش...!
دیده ام که میگویم به جآن وبلآگم که دوستش دارم!
آدم هآی عآشق درگیر کسی جز معشوق نیستند،باهربهآنه ای یآد معشوق می افتند!
مثل یک غذایی که اون دوست دارد،یا اسمش یا یه رفتآر...یا...
موآظب خودت بآش بآنوی شهر من...(:
کنار دریا ... عاشق باشی ، عاشق تر می شوی ...
و اگر دیوانه ، دیوانه تر ...
این خاصیت دریاست ... به همه چیز وسعتی از جنون می بخشد...
خودت را اگر گــــــــم کرده ای پیدا کن#خلوت کن با خودت با خودت وخدآ...
#آهنگش را دوست داشتم،گفتم شآید به دل شمآهم بنشیند!
#قرآن هرروز یآدمآن بآشد حتی 10آیه...(:
#یآعلی مدد
وقتی تنها شدی با خدا باش
و هنگامی که تنها نبودی،بی خدایی نکن.
خدایی که در سکوت همیشه با تو هست
و هیچگاه تنهایت نمیگذارد و صبورانه منتظر توجه توست تا تو را همراهی کند.
بی خدا باشی،ضرر میکنی و خدا غمگین میشود......... (استاد پناهیان)
#حرفهآی استآد به دل می نشیند،دوستش دآرم حرفهآیش را...
خدا نگآه می کند بخآطر خدا هم که شده غمگین نبآشم،دلش میگیرد!مگر به غیر او کسی هست؟
#یآعلی مدد
صدآی شلوغی شهـــــــر،برآی فکـــــر کردن تو کافیست!
اصلا برای بیآد بودن تو باید شهــــــر شلوغ باشدوگرنهـ... تنهآیی که همه بیآد آدمهآ هستند!
می بینی!حتی کتآب ادبیآت از تو سخن می گوید:
تآتو نگآه می کنی کار من آه کردن است***ای به فدای چشم تو این چه نگآه کردن است
ذهن من می نویسد برای او!
بگذآر از امروز بگویم،از هوآی تآزه صبح وسردش از بیدار شدن هآی نصف شبم و حتی همآن چند ثآنیه
بیآدمی آورم دیروزم را...
عجب!مثلا در زمآن وقتم را الکی از دست دادم باید مواظب زمآن باشم نه؟!
خیلی شلوغی شهر را دوست دارم البتهـ... ازاین لحآظ که من تماشا کنم آدمهآیی را که از کنارم رد
میشوند،میخندند و شآد می شوم،گریهـ... می کنند و غم بر دل می نشینید!
یا مثلا...
وقتی آدمی خستهـ... در خودش فرو رفتهـ...
مثلا مثل کسی که دلتنگ یآر است ها...؟!
شلوغی شهـــــ ـر گآهی اوقآت هم اذیتم می کند،همین آلودگی هوآیش بد است!
ولی در گوشی به تو یک چیزی می گویم:
میدآنی من راستش را بخوآهی از نگآه آدمهآ میترسم از حرفهآی سردشان!
وقتی بعضیآ به دیگری حرف سرد میزنند نآراحت می شوم!
وقتی میشود بامهربآنی مسئله را حل کرد چرا حرفی سرد بر دلش میگذآری...؟!
اصلا این آدمهآرا نمی فهمم!
انگآر از کره ی نپتون آمده اند!سرد سرد هستند!
ولی راستش را بخوآهی شآید حرفهآی من نیز سرد بآشد!
همیشهـ... در نوشتهـ... هآیم از مآدرم خواهم گفت حالآ یک روزی نه یک روزی بلی!
ولی مهم آنست خوآهم گفت!
اینقدر حرفهآیش به درد زندگیم می خورد که نگو!
نصیبتآن بشود از این مآدر ها آدمهآی سرد!
از این آدمهآی مهربآن در کنآرتآن که سردی نگآهتآن را بگیرد و گرمی هدیه دهد!
عجب دوست داشتنی هست شهـــــــ ـرمن!
با آلودگی هوایش،باشلوغیش،همه بدی هآیش را کنار بگذارم،خوبی که دارد...؟!
مآدر میگفت:فآطمهـ... بآنو هرموقعهـ... خوبیت را ندیدند بابدی جوآب ندهی ها!
تو خوب بگو! اینقدر خوبی کن تا شرمنده ی نگآهت شوند!
راست می گوید:با یکی که برآیم بد زد!خوب بودم،من راست میرفتم آن چپ!
من چپ میرفتم آن رآست...جوآبش را بدی ندادم به حرفهآی مادر گوش دادم و خودش آمد...!
همآن آدم حالآ خودش جلو آمد و خوبی کرد!
بآورت میشود اثرش را دیده ام!
ولی گآهی اوقآت آمپر اعصابم میزند بالآ و قاطی می کنم،سیم های مغزم اتصالی می کند!
هووف!
عجب دلتنگ دیدار یکی هستم...
چهـ... خوش روزی شود دیدار من با او...!
#شلوغی شهـــ ـــــر-یآدت را تداعی می کند-کآش پیدایت کنم یآرا...
#یآعلی مدد
دیشب در سکوت محض اتاق،ودیوان حـــآفـظ روی میز،البتهـ سکوت محض من!
آهنگ ـ یادتو می افتم ـ را گوش می کردم،فکرهآیی عجیب بر دیوار ذهنم حک شده
عجیب است،فآطمهـ ی 3سال پیش غیر از درس بهـ چیزی فکرنمی کرد،آنقدر با درس خواندن
ذوق می کرد و معدلش ونمره هآش بسی برایش مهم بود امـآ راستش را بخوآهی الآن ها
دیگر برایش کمی از آن حس کم شده،نه که مهم نباشد ولی احسآس خستگی می کند!
البتهـ میدونی چرا؟ سآرای مدرسه ما ازبس این 3سال دبیرستآن سرش در کتاب بود الآن که
پیش دانشگآهی هست،خسته ی خسته ی خسته است،گآهی باخودم می گویم
نکنه عاقبت من نیز اینگونه شود،میترسم!
ازاین برگهآی رنگی رنگی به اتاقم زدم،نوشته شد روی برگهـ...:Help me God:
آزمون هایم هنوز مانده است،امتحانا تمآم گشته،حیف که دوباره شروع شد
امتحان کلاسی های دبیرهآی انتقام گیر را می گویم،مخصوصا دبیر شیمی را...
چهـ قدر بدم می آید از این دبیر چهـ قدر منتفرم!ایــــــــــــش...
بی نهایت آدم"..."
تابه حآل اینقدر از دبیرم متنفر نبودم!
مدرسهـ جذابیتش را از دست داده یا من نگآهم جور دیگریست!
مثلا همین"ک" را برایت بگویم اینقدر که درس می خواند گآهی اوقات یآد قبلا هآی خودم می افتم!
"ک"همیشه نفر اول از90 دانش آموز تجربی است،"ک"دختر خوبیست،کمی پیچیده!
"م"رشته ریاضی است،اوهم درس می خواند ولی پنهآن...!
متنفرم از این آدمهآیی که می خوانند ولی می گویند نه!
هووف!
امروز حاج آقا شبکه3 تعریف می کرد فروتنی یعنی چه؟
می گفت:کسی که به او بدی کنند،ولی در جوابش خوبی بگوید!کسی که هرچیزی که برای خودش
دوست دارد برآی دیگری دوست داشتهـ بآشد!
میدآنی یاد کی افتادم؟یاد مآدرم،همیشهـ حرفهآیش در گوشم هست!
فآطمهـ ی قصه این 1سال 93-94خیلی برایش عجیب گذشت!
سال 90 از شروعش تا به الآن برایم جالب بود ولی نه بسیآر...!
هم یکی از عزیز ترین فرد زندگیم را از دست دادم هم خسته شدم هم...
بگذار بگذرم..."فعلا"برای امروز بس است...!
#من اینگونهـ ادآمهـ میدهم...
#یآعلی مدد
از ارتفآع به شهـــ ـ ـر نگآه کردن چهـ قدر قشنگ میشهـ !
گویآ شلوغی سرسام آور شهـ ـ ـر از بالآ از همهـ حرفهای آدمها حکآیت دارد!
از بالآ چهره هیچکس پیدا نیست،صدای خنده و گریهـ ها قآطی میشود در شلوغی!
حرفهایم را بلند بلند میزنم واین خوبست که کسی نمی شوند دقیقا مثل وقتی که درشهر هستم و
درسکوت محض درد ودل می کنم و رهگذر ها میروند!
اصلا شآید صدای من ایراد دارد،بگذار امتحان کنم...
1
2
3
تو نیز می شنوی صدایم را...؟یا توهم مثل آنها گوش هآیت را گرفته ای از شلوغی!
دنیآی من و تو در این شهـ ـر خلاصهـ شده و دلتنگی را به او می سپارم
راستی،تو دلت بگیرد چیکآر می کنی،توهم مثل من سکـــــوت محض را ترجیح میدهی!
سکوت ابهتش بی پآیآن است!
خنده وگریه را مساوی هم قرار میدهم،چراکه این روزها گریه کنی انگآر خنده است
وبخندی انگآری گریهـ کرده ای!فرقش را نمیفهمند!
که هردو گریه است،خنده را مخالف گریه نگذار!
به مااشتباه یاد داد معلم اول...
زندگی زیباست،اما شهادت زیباتر...
شهآدت چه پرواز قشنگیت آری،خنده واقعی یعنی آن...
دیدی شهدا لحظه هآی آخر لبخند بر لب دارد!
خنده یعنی آن...
#از اینجور-خنده ها-نصیب همه-باشهـ...
#یاعلی مدد
یارحمان
میگفت آرزو یعنی میتونی بهش برسی ، هنوز امکانش هست برای رسیدن
میگفت رویا یعنی فقط میتونی بهش کنی ، فقط میتونی تصورش کنی
فرق آرزو و رویا یعنی رسیدن اولی و حسرت نرسیدن دومی
وقتی در حد آرزوِ عآلی تلاش کن
ولی
وقتی تلاش نکردی و نرسیدی و رویا برات شد ، دیگه تلاش نکن چون برنمیگرده !
حالا آرزو بشه رویا دیگه ببین چه غوغایی میشه :(
یه چیز که یادگرفتم این بود ، که اگر تلاش کردی ، خب یه مثبت ولی اگه تلاش نکردی ، هیچکس دلش نمی سوزه!
به اینکه خودت رو پای خودت بایستی !
[خودت برای خودت]
میگه روی یه چیز دیگه تمرکز کن ، میگم باشه
اما نشد ، هرچی خواستم مختصات اون آرزو پاک کنم انگار مصمم ایستاده برای اجرا شدن
همش بهش میگم تو دیگه رویا شدی میفهمی ؟!
کی فکرشو میکرد بشه رویا بشه حسرت بشه غم نهفته تو دل ؟
دل گرفتگی از آدمای شهر ، اینکه بزنی بری و فرار کنی به سمت «حسین علیه السلام »
مگه یه نفر نیومد پیش امام جواد علیه السلام گفت
حالم خوب نیست،ازمردم خسته شدم،تهمت،غیبت و... چه کنم؟
بریده ام،نفسم در این بلاد بالا نمی آید
امام جواد علیه السلام فرمود:
به سمت حسین فرار کن
حالا همین دل بی قراره ، همین دلی که عآشقِ نوای حسین حسین شد
من که غیر شما کسی رو ندارم برای رسیدن به پناهگاه
دلم تنگه وسط راه نجف و کربلآ بشینم بعد هی نگاه کنم بگم ، وای فاطمهـ ببین کجایی تووو ! وسط یه عده آدم خوب!
دلم تنگه برای پا درد داشتن برای تاول های انگشت ها
دلم تنگه برای بارونِ وسط مسیر نجف کربلآ
میدونی سرم درد میکنه برای خستگیه این سفر ، برای خستگیه دلچسبش !
میدونی که تموم دلخوشی الآنم رسیدن به کربلآس ، بیا و این دلخوشی نگیر ازم حسین علیه السلام
گفتم بهت من هنوزم باورم نشده |عین|راست میگه ؟!
من اصلا تو مخیله م نمی گنجه ، اصلا دوست ندارم باورش کنم ، میخوام داد بزنم
حسین علیه السلام کدوم گناهم منو دور از شما کرده ، همه ش نکنه ؟
همش یه سال میتونیم بیایم ببینیمت ، اونم اربعینت ، نگو که دعوتمون نمی کنی !
میشه این آرزو ازم نگیری ؟
میشه ؟
+التماست می کنم آقا
+بی قراری میفهمی یعنی چی ؟
+نصحیت نکنید لطفا ، آدم بی قرار از نصحیت چیزی نمی فهمه :(
+گریه گریه گریه
+حرم تنها پناه منه [منم همون که هی به این در رو زده ، منم همون]
+داد میزنم میگم «من که غیر تو کسی رو ندارم»
+علی اصغر علیه السلام
بسم الله
چه خیالی خوبیست،همین فکرای خیالی
به عقب که برمیگردم ذهنم شلوغ از نگاه از حرف از دغدغه و...
وحال که زندگی را نمیفهمم،انگار تمام گنگ بودن در من خلاصه میشود وقتی مات و مبهوتم
اصلا درک این عهد را حس میکنم نفهمیده ام،خواستن ولی شاید برای فرار از اون همه دغدغه یکساله بهترین تصمیم بود
ولی آخرین تصمیم هم شاید بود،شاید...
آینده ای ترسناک و عجیب و امیدوار و...
نمیدونم زندگی حال را بخواهم تفکرات گذشته هجوم می آورد و ترس آینده چاشنی این غم را زیاد میکند
جنگیدن با خودم بیشتر از هرچیزی عذابم میدهد
عذابی از نوع تنهاشدن و ادامه ندادن...از مقصر بودن :(
شاید هنوز درک نکرده م نه نه شاید تصورم این نبود
میشد یه جور دیگه بشود ولی نشد
اصلا چرا؟این سوال من از اوست از اویی که همیشه با من است...
و
تنها یک حاجت که تمام نجات من است را میخواهم از او...
و تا خالی شوم از فکر و فکر و فکر...
نه میشه بی خیال شد نه میشه دشمنی کرد نه میشه خندید
فقط میشه یک حاجت خواست و سکوت کرد و نگاه کرد...
ادامه دارد...
#دعا_حاجت روا
#یاعلی مدد