گلدونهـ

مینویسم تا اتفاق بیافتد

حامی من

یارحمان 

با یه پیامک یهو دلم گرفت ، عجیبه نه با یه جمله ی ساده هاا ، این حساس بودن خوب نیست 

الآن ۷ماه میگذره که من خانوم الف ندیدم 

کم کم حتی لحن صحبتش یادم رفته ، قیافه ش یادم رفته و عادت کردم به نبودنش ! 

من الآن ۲۰ساله دارم میشم کم کم و هر روز زندگی چیزای جدیدتری رو بهم داره یاد میده 

یاد داد در مقابل احترام آدم ها احترام بذارم و درمقابل بی احترامیشون بازم احترام 

مامان میگفت اگه تو بی احترامی کنی در جواب بی احترامی اون ، پس فرق تو با اون آدم چیه ؟ 

همیشه وقتی حرصم میگیره از بی احترامی آدما ، یاد حرف مامان می افتم 

راستشو بخوای اولش میگم مامان نمیدونه من چقدر عصبیم چقدر ناراحتم اگه بدونه حق میده 

که بی احترامی کنم در جواب بی احترامی ! 

بعد دوباره وجودم میگه نه و هی تلنگر میزنه 

گاهی وقتا در حین رفتار هایی که اذیتم می کنه صبوری نمی کنم ، صبورم در کل اما گاهی ... 

من وقتی سرم داد زد صبور بودم [خیلی برام گرون تموم شد ] 

ناراحت شدم گریه م گرفت اما همون لحظه ها تموم ش رو سپردم دستِ خدا 

یا مثلا وقتی که خودبرتربینی داشت از اون لحظه هاش متنفرم ! 

یا مثلا وقتی که غرورم شکست اما بازم صبوری کردم 

یا مثلا همین روزایی که داره میگذره و من صبورتر میشم 

وقتی مامانُ دیدم که صبوره نسبت به رفتار آدم ها منم یکمی یادگرفتم 

مامان حتی نسبت به بدی رفتار آدم ها پاسخ خوب میده [مامان هم از مامانش یاد گرفته ] 

من نمی تونم همیشه نسبت به رفتار بد آدم ها واکنش خوب نشون بدم ، 

پاسخ من ممکنه تند و آتشفشانی باشه یهو فوران کنه اما زود خاموش میشه ! 

عصبانیت من از نوع آتشفشانیه ، البته الآن ها خیلی کم شده و صبر رو دارم توش می گنجونم 

من بچه اول خانواده بودم ، هرچی میخواستم مامان و بابا فراهم کرده بود 

من عادت کرده بودم به اینکه مرکز توجه باشم ، به اینکه بچه اول بودن و ببینیم حرف فاطمه چیه 

حتی الآنش هم بابا خیلی حواسش به من هست 

اما این قسمت از شخصیت رو باید کنار میگذاشتم چون همه جا منو به عنوان بچه اول 

مرکز توجه و... نمی خوندن و نمی خواستن ! 

تنها خانواده ماست که ما رو بیشتر از همه کسی دوست داره 

خانواده یعنی 

 مامان [ خرید هایی که یعنی فاطمه حواسم بهت هست ] 

بابا [ چیزی نیاز نداری ؟ ، زنگ زدن هاش تا بگه بیادتم ] 

برادر [ آبجی تو همه چی بلدی ، پُز منو به بقیه رفقاش بده و بگه آبجی بزرگتر دارم ] 

خانواده یعنی همین ! 

یعنی آرامشی که هرلحظه بهت میدن تا بگن [ دوستت دارن ] 

همین الآن یهو پیام بدیم به تک تک شون و بگیم دوستتون داریم 



#خدایاشکرت 

#امیدوارم دیگه نبینمت چون عادت کردم و فراموش ت کردم خانوم الف 

#خدا جوابِ قضاوت ، تهمت و هرآنچه دروغ به من بستی رو خواهد داد [به زودی ] 

#آبرو خیلی چیزه مهمیه 

#یاعلی 

۰ نظر
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
About me
یارحمان

من اینجا کاملاً خودمم :)

برایم دعا کن
طراح قالب : عرفـــ ـــان قدرت گرفته از بلاگ بیان