بعداز یه 5شنبه ی فوق العاده طولانی و سردرگم و حسِ پوچی و بی حسی!
رسیدم به امروزم،و گذشتن از 5شنبه ی دیوونه کننده والبته دوست داشتنی و خیلی خوب بود!
تموم گریه هام کردم و تموم بغض هایی که تابه حآل صداش در نیامده بود مثل حباب ترکید!
از همآن اولش که بیدار شدم تا حسِ بی خیالی بعدظهرش و گریه کردن های شدید شب آن روز!
الآن که برمیگردم و به 5شنبه ی 19.فروردین.95 فکرمی کنم،حسِ خوبی بهم دست میده،
ازاینکه خآلی شدم از تموم حرفایی که به خدا نگفتم و به زبون نیاوردم،
ولی حالا اون شب بهش گفتم و رو راست نذاشتم توی دلم بمونه،
بهش گفتم که بسه تمومش کن خدای من!
#کمک کن بنده ی سقوط کرده ات رو!
و
میخوام بگم از یه جمله "یه موقعه های دوست های مجازی بیشتر و بهتر حالت میفهمند تاواقعی ها"
یه حسی بهم میگفت شاید یه روزی این جمله عملی بشه و واقعیتش رو بفهمم!
همون 5شنبه فهمیدم،#نازی که وقت گذاشت و به تموم حرفام گوش داد و سعی کرد آرومم کنه!
#حرفای سادات که آرومم کرد و پیشنهادای خوبش!
|خیلی دوستتون دارم آبجیای من|#نازی و سادات |
بودنتون مثلِ آرامش نشستن کنار دریاست با رفیق های خوب،خداروشکر...
امروز هوای بارونی صبح ساعت6:00 و بارون زد به شیشه ماشین و من غرق در حسِ زیر بارون!
حیف اینقدر دلم میخواست زیر اون بارون تک وتنها قدم بزنم و حسِ خوب جمع کنم!
کنار اتوبان صیاد شیرازی راه برم و از روی جدول کنار خیابون و بلند بلند حرف بزنم و داد بزنم!
بدون هیچ چتری و خیسِ خیس بشم از بارون و بعدش خسته بشم و روی چمن ها بخوابم!
و همین جوری بارون روی صورتم بخوره و دهنمو باز کنم و آب بارون بره توی دهنم و قورت بدم!
+لازم به ذکر است آب بارون تهران که خوردنی نیست،پُر از اسیده :|
بعدش مدرسه و امتحان فیزیک،سخت بود،اکثراً راضی نبودن،سوالات فضایی میارن :|
ولی حالا نمره ها میاد و اکثراً همونایی که میگن سخت بود ونمره شون خوب میشه!
گذشت رفت،نمیخوام بهش فکر کنم :|
وبعدش ریاضی و دبیر بامزه ی و نمکی و البته بامعرفت ریاضی :/
وبعدش آمار مسخره،حرفای من و "ز" از "ن" گفتیم و خودشیرینی هایش،بدم میاد از آدمایی که
جلب توجه می کنند"ن" مثالِ بارز اینگونه آدم هاست! :|
وبعدش زیست و گیاهی فصلش رو بوسیدیم و تمومش کردیم،فصل آخر و تولید مثل جانوران وانسان!
وبارونی که سرزنگ زیست اومد و رعد و برق زدن وسط کلاس و حسِ خوب من!
چقدر دلم اون هوا رو میخواد قدم زدن من و "او"...
وبعدش عربی و بازهم ترکیب و...تمرین و...زنگ نماز
وبعدش راهی خونه شدم!
چقدر میشه که از |مدیرم| ننوشتم :(#مرگ بر کسی که با دلم اونجوری کرد!#مرگ_بر_آمریکا!
و...
حرفای تکرای و دوست نداشتنیه "م" اصلاً فازش رو درک نمی کنم :|
یه روز جوره باهام یه روز نه! :|
#"م" باخودش درگیره فکرکنم مثلِ من! :|
والان حسِ نوشتنم گرفت و از مدرسه اومدم و سریع بعد ناهار وب بازکردم برای نوشتن!
+[کلیک] این آهنگ یهو خوشم اومد
+نازی سادات جونی ایده داد،بیا تا بهت بگم
+مهدیه دلم برات تنگ شده،کجارفتی؟نمیگی من بخاطر تو اومدم و نوشتم و تو رفتی!
+یه خوراکی خریدم،اینقدرخوشمزه س که نگو! :/
#رجب مبارک#ولادت امام محمدباقر"علیه السلام"،رجب،شعبان و رمضان دوست دارم!
#قرآن یآدمان باشدحتی10آیه...
#یآعلی مدد...