یارحمان
دیشب بود که یک بغل بغض منو در آغوش کشیده بود ، ذهنم پر از فکر و خیال عجیب و غریب !
دلشوره ی عجیبِ شب که نمیدونم از ترس قلب درد بود که شب های قبل یهو گرفت و ول نمی کرد
از ترس اینکه کسی خونه نیست و من تنهام و اگه قلبم درد بگیره کسی نیست منو دکتر ببره
آره ، نگفته بودم چند شب پیش وسط شام خوردن یهو قلبم شروع کرد به تیر کشیدن و با هر نفس
شدت درد بیشتر میشد و من نمی تونستم حرکتی کنم و |عین| ترسیده بود و گفت بریم دکتر
من میگفتم نه ، خوب میشم !
۵دقیقه گذشت و هنوز درد میکرد گفت یا بریم دکتر یا زنگ بزنم اورژانس !
گفتم ها ؟ اورژانس ، نه !
زنگ زد و اورژانس اومد و دکتر گفت بخاطر فشار عصبیه ، امروز عصبی شدید ؟
فکر و خیال کردید ؟
گفتم ها ، نه نه و...
دکتر گفت این علائم فشار عصبیه که بهتون وارد شده
آزمایش و نوار قلب و آمپول
آمپول ها رو حتی نمی تونستم بخوابم تا پرستار بزنه به حدی که ایستاده آمپول زدم !
من اون شب رو به خاطر دارم هنوز ...
آره ، فکر و خیال کردم اما به دکتر گفتم نه ، چون میخواستم خودمو قوی نشون بدم و یه وقت
بیشتر پیگیر نشه که فکر و خیال چی بوده یا ...
خلاصه اون شب گذشت و
تا ظهر فرداش من قلبم درد میگرفت و نمی تونستم قشنگ دراز بکشم و بخوابم
دیشب هم فکر و خیال یهو اشک هام سرازیر شد اصن نمی دونستم چرا دارم گریه می کنم ؟
مداحی گذاشتم و هی گریه کردم
آخرشم قرآن باز کردم و آیه هایی که موج مثبت میداد
و جلوی پنجره وایسادم و به تاریکی شهر و آسمون نگاه می کردم
باخدا حرف میزدم
بهش گفتم میدونم می بینی و جوابشونو میدی
بیا دستت بذار روی قلبم تاآروم بشه و خواب بیار به چشمام تا بخوابم
بغلم کرد آره ، چون که یهو قلبم آروم شد
خوابیدم آره ، چون که خواب آورد به چشم هام
من آدمی نبودم که ساعت ۱۱ شب بخوابم اما خوابیدم
خدای من ، خدای من و ...
و حالا من زنده ام ، باز هم تونستم با کمک خدا
+خدا همین نزدیکی هاست
+یاعلی مدد