یارحمان
داستان از اونجایی شروع شد که سکوت کردیم ، گفتیم عیبی نداره بذار اینجوری حرف بزنه
ناراحت شدیم گفتیم حالا بذار اون از ما دلخور نباشه ، بذار دلِ اون نشکنه
غافل از اینکه نفهمیدیم کوتاهی کردن در مقابل بعضی آدم ها زیادی پُرو شون میکنه
زیادی فکرمیکنن که جایگاه شون نسبت به بقیه بالاتره !
مامان همیشه با بقیه نسبتا فروتن و افتاده حال تره ، انگار بلد نیست بد باشه
اما میدونی با بعضیا باید سنگین باشی ، سنگین نگاه کنی تا بفهمه ما هم بلدیم
اونقدر متنفرم از خودش که دلم نمیخواد هیچ وقت ببینمش !
از آدمی به اسم |الف| که باعث شده زندگی من مدتی دچار تلاطم فکری بشه
اگه یه روز بهم بگن از کسی انتقام میگیری ؟
شاید هیچ وقت به این واژه فکر نمیکردم و میگفتم چه واژه ی وحشتناکی !
اما حالا آره ، انتقامم رو میسپارم به خدا
خودش داره می بینه چه صبوری و غم هایی تو دلم موند
سکوت کردم به دلیل احترام
اما امیدوارم چون واگذار کردم به خدا و خدا خودش بهترین پاسخ میده
دلیل حالِ بدم شدی
و
حالا خوشحالم از اینکه ناراحتی عمیقی داری !
برخلاف وجودم که ناراحتی کسی رو دوست ندارم
اما ناراحتی تووووو |الف| بهم یادآوری میکنه که زمین گرده
بچرخ تا بچرخیم |الف|
بشین و تماشا کن که خودت باعث شدی ، باعث همه ناراحتی های من و خوده خودت |الف|
تو |الف|از ناراحتی من خوشحال شدی ، اهمیت ندادی ، زندگی کردی
حالا حقِ منه که بشینم و تماشات کنم !
#ذهنم رها شد با نوشتن این چند خط
#لطفا به دل نگیرید این نوشته ی پُر از نفرت رو
#یآعلی