دوشنبه ۱۰ اسفند ۹۴
دلـــــم میخواد به یک نفر برسم و سخت "او"را در آغوشم بفشارم و بگویم دوستت دارم!
دلم میخواهد "سخت" کنآرش باشم و رهآیش نکنم و رهآیم نکند!
دلِ آدم گاهی چه چیز هآی کوچکی را میخواهد و در آن فرو می رود،
مثل فرو رفتن"دکمه لباس"در آب...
وقتی صبح ها سوار بر سرویس و دست زیر چانه و خیره به آسمان و زمین میشوی
وقتی ذهنت میشود "او" و اتوبان صیادشیرازی "تو" را محو می کند در خودش!
گآهی وقتهآ می گویم اگـــر یه دفعه در ماشین باز شود و پرت شوم بیرون چه میشود یعنی؟
آن موقعه مآدرم چه می کند؟زود ذهنم را جمع و جور می کنم و می گویم غلط کردی فآطمه...!
مگر "تو" "او" را دوست نداری؟نمی خواهی به"همآن" برسی...به خوبی هآیش فکر کن...
گآهی چه ساده بعضی چیزا ها را ندارم،ولی مطمئناً خدا آن بالا بالا ها حواسش هست...
گآهی بودن بعضی هآ دل گرمی است در کنآر نبودن هایی آدمهآیی که اصلاً برایم مهم نیست!
گآهی بعضی هآ چنآن عآشقت می کنند که "خودت" در "خودت" می مآنی...O_o
مثلاً می گویی آن آدم چقدر شبیه "او" بود،البته فقط "شبیه ش" نه "خودش"...
گآهی دلِ بی قرار می شود و نگآه هآ تو را غرق می کند،می گویی یعنی صدایش شبیه "او" بود...
هی زیر لب زمزمه می کنی اسمش را میخوانی حرف حرف حرفهآیش را...
چقدر این کم هآ و نداشتن هآیش سخت است،هرکس آن را دارد قدرش را بداند...
میشود بگی زیر لب من بهـ خواستهـ ی دلِ برسم...
آدم عآشق حواسش پرته پرت است،دیده ام که می گویم مثلاً همآن "او"...
"من" صآدقانه حرفهآیم را روزی به "او" می گویم و برایش جآن میدهم...
میدانی چقدر انتظار لحظهـ لحظهـ بودن با "او" را میکشم،لبخند با فکر "او" برلبانم می نشیند...
چقدر "من" را در "خودم"و "خودش" غرق کرده است...
کآش بود...
و...
کآش...
میشود زود تر آن روز بیاید...میشود خدآ...؟
#"عشق" چیز عجیبست،عجیب،آدم "خودش" را رهآ می کند و فقط به "او" ورسیدن فکر می کند...
#عآشق اگر شدی همآن گونه خوب بمآن و برایش بمآن...[کلیک]
#ببین: من دارم آرزو به آرزو تمام میشوم ...
به "فــــردا" بگو: اینبار یا اصلا نیاید یا تو را هم با خود بیاورد!