بسم الله
گاهی بغض فرورفته ت جوری فوران میکند که هرجا باشی مهم نیست
فقط میخواهد بترکد اصلا مهم نیست وسط مزون لباس باشی یا وسط مترو
وسط شلوغی تهران یا خلوتی اتاق چندمتریت!
فقط مهم ترکیدن است
وقتی خیره به آدماهای مترویی و به تابلوهافقط چشم دوختی
اصلا مهم نیست ۳نفرآن طرف تر نگاهت میکنند و متعجبن
توتنها با کلنجار رفتن بغض فوران شده دسته و پنجه نرم میکنی تا آرام شود
تلخ است بخندی از روی تلخی
وتمام ایده آل های آینده ت به یکباره بمیرد
وتمام آرزوهایت و آینده ی ترسیمی ت به یکباره بمیرد و زنده نشود
سخت است
به آنچه میخواستی نرسی وازآنچه هستی راضی باشی
تلخ است قصه زندگیت برعکس تصوراتت باشد
ازهمان داستانی که میترسیدی ازهمان سرانجامی که میترسیدی و به سرهمه
آنهایی که آمده بود ودیده بودی
و ازبچگی تصمیمت خلاف سرانجام آنها بود
وتنها شب ها بغض هایم میترکد و روزها خنده های الکی م روشن میشود
تا مثلا خوش بودنم را به نظاره بکشم
واین روزهای تکراری آینده ی فاطمه نبود
و...
ادامه دار....