گلدونهـ

مینویسم تا اتفاق بیافتد

فقط یکبار است

یارحمان 

دراز کشیده بودم روی زمین 

یهو زنگ زد تعجب کردم |ی| هیچ وقت زنگ نمیزنه مگر اینکه بخواهیم همو ببینیم بعد دنبالِ 

هم بگردیم و همدیگرو پیدا کنیم در این صورت من اسمش رو روی گوشی می بینم که در حال زنگه 

با تعجب و اینکه حتما کار مهمی باید باشه که زنگ زده ، استرس و کنجکاوی عجیبی بود 

همون ثانیه هایی که داشت میگذشت برای جواب دادن 

گوشی برداشتم گفت فاطمه خوبی ؟ چ خبرا ؟ 

گفت خوبم ، تو خوبی ؟ دسته تبر گفت چی ؟ گفتم هیچی میگم خوبمم 

پیش خودم گفت همون بهتر نفهمید چی گفتم ! از صدای پشت گوشی معلوم بود داغونه ! 

اون موقعه وقت شوخی نبود برای همین خوشحال شدم نفهمید چی گفتم ! 

گفتم گریه کردی ؟ چرا صدات گرفته ؟ 

یهو زد زیر گریه گفت فکرمی کردم بتونم باهات حرف بزنم و بگم اما نمی تونم 

این گریه ها نمیذاشت :( 

حدس زده بودم میخواد چی بگه اما میخواستم خودش بگه تا مطمئن بشم ! 

تنها چیزی که خیلی داغونش میکرد فقط همون موضوع بود :( 

قطع کرد و چنددقیقه بعد پیام داد که داره ازدواج می کنه !!! 

آره ، شنیده بود اون کسی رو که دوست داره ، داره ازدواج می کنه 

تمام رویاهاش شده بود «اون» 

خیلی یهو بهم ریختم ، تموم دنیاش بود آخه 

حتی با مسخره بازی حرف میزدیم در مورد «اون و خودش و آینده شون» 

دو و سه روز داره میگذره اما حالش خوب نیست ، میفهمم که حالش خوب نیست 

هیچ کاری از دست من و خودش برنمیاد ! 

این حس رو منم تجربه کردم که ممکن بود |عین| رو هیچ وقت نداشته باشم 

و ادامه زندگی سخت میشد سخت میشد سخت میشد و ... 

اما من به |عین| رسیدم و به این فکرمیکردم اگه باهاش ازدواج نمیکردم 

ممکن بود چندسال بعد وقتی سرسفره ی عقد بشینم با یه نفر دیگه غیراز |عین| 

چه حس بدی داشتم ، چه حس مزخرفی بود وقتی هنوزم به فکر |عین| بودم که الآن کجاست ؟ 

[ضمن اینکه هم |عین| به مامانش گفته بود اگه این دختری که میخوام نشه من دیگه ازدواج نمیکنم] 

منم به خودم قول داده بودم اگه |عین| نشه با هیچ کسی نمی خوام باشم 

تاحالا برای یک نفر اینقدر جسارت به خرج نداده بودم 

اون لحظه ها میگفتم این یه باره که من اونی که میخوام رو پیدا کردم اگه باهاش نباشم 

دیگه با کسی نمیشه این حس های ناب رو پیدا کرد 

از حسِ چشم هایش ، از مژه های بلند و زیاااد و فِر ش ، از لبخند جذابش ، از ... 

تاحالا اینقدر یه نفر رو دوست نداشته بودم بیشتر از خودم حتیٰ و این عجیب بود ! 

وقتی می بینم |ی| غمیگنه و نمی تونم کاری کنم ، ناراحت میشم 

ناراحت میشم که نمی تونم ! 

کاش نشه کاش باز خبر برسه خالی بندی بوده کاش به این نتیجه برسه که بهم نمی خورن 

اسم دختره |ن| دلم میخواد برم ببینمش سرش داد بزنم بگم لعنتی دنیای |ی| داری خراب میکنی 

حتی اون دختره رو ندیدم حتی نمیشه ببینمش حتی ... 

حتی |ح| نمی تونم ببینم که بهش بگم ، کاش مسیرت مسیر ازدواج ت با |ی| ختم میشد 

کاش  یه جوری میشد ! 

میدونم محاله بشه اما آخه رویاهاش رو بسته بود ، رویا کمه ؟ 

چقدر این لحظات حالم گرفته س که نمی تونم ! 

آهنگ سهیل مهرزادگان برام  فرستاد همینکه میگه : یک نفر از راه میرسد در این فاصله جامیگیرد 

هوووف ! 

حل بشه غمگینیش ، آخه غمگین بودن به |ی| نمیاد .



+کاش نشه ، هوم ؟! 

+عاقبت بخیری همه مون ❤ 

+هرجا حس کردید یکی رو از ته دل دوست دارید ، بچسبید به همون ! [فقط یکبار است] 

+اینقدر وب سکوته که یاد اوایل که می نوشتم افتادم ، شلوغ بشه نظرات زیاد بشه به زودی ! 

+یاعلی 

۰ نظر
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
About me
یارحمان

من اینجا کاملاً خودمم :)

برایم دعا کن
طراح قالب : عرفـــ ـــان قدرت گرفته از بلاگ بیان