گلدونهـ

مینویسم تا اتفاق بیافتد

باخیال تو بی خیال خیلی ها شده ام

شدم از درس گریزان و به عشقت مشغول

 بین این دو چه کنم نقطه ی پیوند نبود


 مدرسه جای کسی بود که یک دغدغه داشت

 جای آنها که به دنبال تو بودند نبود

 

#کاظم بهمنی

#ادامه دارد این پُست...

۱ نظر

کمی از صبرکردنم رو تماشا کن...

خدای من...

کمی پایین بیا...

و روی این نیمکت کنارم بشین...

کمی دستم را بگیر...

کمی شانه هایم را بفشار...

کمی از گریه هایم را تماشاکن...

دست هایت را روی موهایم بکش و لبانم را تاابد بخندان!

بگذار غرق شوم از |عشقِ تو|

بگذار اگر نمیشود،همین فردا و آخراین ماه خبرش برسد و|دق| کنم از نشدن آن اتفاق!

بگذار آنقدر به دیگران خوش بگذرد دنیا ولی من با تمآم وجود شکر می کنم وراضیم به رضایت!

بگذار تمآم خوشی های دنیا برای آدمهآیی که...من ازتمآم دنیایت همین هایی که دارم سپاس!

جدیداً آدم بی توقعی شدم،شاید خوب باشه،شاید هم بد!

#مثل اتفاق|ح.ع|که بعد از4سال رسید به خواسته ش!

شاید سهم من هم صبر کردن است از دنیا!

شاید تمآم صبر زندگی به من بخشیده شده،چرا که نه صبر می کنم ولی توانم تمآم شود چی؟

بازهم توان ذهنی و روحی برایم میخری و باتریش را درونم میگذاری تا دوام بیاورم و...

همچنان ایستاده ام!

#خدا احیاناً منو میخوای اسطوره ی صبر کنی؟یا شاید تجربه کسب کنم!

مسخره ی بی مزه ی بی ادب "ک" خب که چی رتبه خواهرت این شده و هی پُز میدی!

"ن" مسخره ی جلب توجه کن!

دارم مدرسه رو با این آدمهآ تحمل می کنم!#نجاتم بدید!

هیچ وقت اگه برم جلوتر آرزوی مدرسه رو نمیکنم،هیچ وقت!ازبس روی زندگیم تاثیر گذاشت!

امسال متنفر شدم از مدرسه،علاوه پارسال که عاشقش بودم!

ببینید درعرض 1سال چیکار کرد بامن!

ولی ثابت قدم باید بخونم تا ایستاده باشم،مثلاً الکی که نیست حالا که خدا منو قوی فرض کرده

در برابر این همه اتفاق من کم نمیارم!

#شاید یه روزی کم بیارم،اون روز یعنی فاطمه به آخرش رسیده!

+لطفاً قضاوتم نکن،از اتفاق های زندگیم خبر نداری!

+این پُست صرفاً تخیله ی حرفام بود...همین!

#هیچی درمورد این پُست نگید!هیچی!

از دل دیوانه ام دیوانه تر دانی که کیست؟

بعداز یه 5شنبه ی فوق العاده طولانی و سردرگم و حسِ پوچی و بی حسی!

رسیدم به امروزم،و گذشتن از 5شنبه ی دیوونه کننده والبته دوست داشتنی و خیلی خوب بود!

تموم گریه هام کردم و تموم بغض هایی که تابه حآل صداش در نیامده بود مثل حباب ترکید!

از همآن اولش که بیدار شدم تا حسِ بی خیالی بعدظهرش و گریه کردن های شدید شب آن روز!

الآن که برمیگردم و به 5شنبه ی 19.فروردین.95 فکرمی کنم،حسِ خوبی بهم دست میده،

ازاینکه خآلی شدم از تموم حرفایی که به خدا نگفتم و به زبون نیاوردم،

ولی حالا اون شب بهش گفتم و رو راست نذاشتم توی دلم بمونه،

بهش گفتم که بسه تمومش کن خدای من!

#کمک کن بنده ی سقوط کرده ات رو!

و

میخوام بگم از یه جمله "یه موقعه های دوست های مجازی بیشتر و بهتر حالت میفهمند تاواقعی ها"

یه حسی بهم میگفت شاید یه روزی این جمله عملی بشه و واقعیتش رو بفهمم!

همون 5شنبه فهمیدم،#نازی که وقت گذاشت و به تموم حرفام گوش داد و سعی کرد آرومم کنه!

#حرفای سادات که آرومم کرد و پیشنهادای خوبش!

|خیلی دوستتون دارم آبجیای من|#نازی و سادات |

بودنتون مثلِ آرامش نشستن کنار دریاست با رفیق های خوب،خداروشکر...

امروز هوای بارونی صبح ساعت6:00 و بارون زد به شیشه ماشین و من غرق در حسِ زیر بارون!

حیف اینقدر دلم میخواست زیر اون بارون تک  وتنها قدم بزنم و حسِ خوب جمع کنم!

کنار اتوبان صیاد شیرازی راه برم و از روی جدول کنار خیابون و بلند بلند حرف  بزنم و داد بزنم!

بدون هیچ چتری و خیسِ خیس بشم از بارون و بعدش خسته بشم و روی چمن ها بخوابم!

و همین جوری بارون روی صورتم بخوره و دهنمو باز کنم و آب بارون بره توی دهنم و قورت بدم!

+لازم به ذکر است آب بارون تهران که خوردنی نیست،پُر از اسیده :|

بعدش مدرسه و امتحان فیزیک،سخت بود،اکثراً راضی نبودن،سوالات فضایی میارن :|

ولی حالا نمره ها میاد و اکثراً همونایی که میگن سخت بود ونمره شون خوب میشه!

گذشت رفت،نمیخوام بهش فکر کنم :|

وبعدش ریاضی و دبیر بامزه ی و نمکی و البته بامعرفت ریاضی :/

وبعدش آمار مسخره،حرفای من و "ز" از "ن" گفتیم و خودشیرینی هایش،بدم میاد از آدمایی که

جلب توجه می کنند"ن" مثالِ بارز اینگونه آدم هاست! :|

وبعدش زیست و گیاهی فصلش رو بوسیدیم و تمومش کردیم،فصل آخر و تولید مثل جانوران وانسان!

وبارونی که سرزنگ زیست اومد و رعد و برق زدن وسط کلاس و حسِ خوب من!

چقدر دلم اون هوا رو میخواد قدم زدن من و "او"...

وبعدش عربی و بازهم ترکیب و...تمرین و...زنگ نماز

وبعدش راهی خونه شدم!

چقدر میشه که از |مدیرم| ننوشتم :(#مرگ بر کسی که با دلم اونجوری کرد!#مرگ_بر_آمریکا!

و...

حرفای تکرای و دوست نداشتنیه "م" اصلاً فازش رو درک نمی کنم :|

یه روز جوره باهام یه روز نه! :|

#"م" باخودش درگیره فکرکنم مثلِ من! :|

والان حسِ نوشتنم گرفت و از مدرسه اومدم و سریع بعد ناهار وب بازکردم برای نوشتن!

+[کلیک] این آهنگ یهو خوشم اومد

+نازی سادات جونی ایده داد،بیا تا بهت بگم

+مهدیه دلم برات تنگ شده،کجارفتی؟نمیگی من بخاطر تو اومدم و نوشتم و تو رفتی!

+یه خوراکی خریدم،اینقدرخوشمزه س که نگو! :/

#رجب مبارک#ولادت امام محمدباقر"علیه السلام"،رجب،شعبان و رمضان دوست دارم!

#قرآن یآدمان باشدحتی10آیه...

#یآعلی مدد...

۵ نظر

این منم،خودِ خودِ خودم

من انسان منزوی ای نیستم

ولی ترجیح میدم اخر هفته ها خونه باشم

روزای تعطیل خونه باشم

وقتایی که از امتحان برگشتم فقط خونه باشم

از کلاس که برمیگردم خونه باشم

برای استراحت خونه باشم 

برنامه های تکراری تلوزیونو ببینم و تو اینترنت ول بگردم و ادای ادمایی رو در بیارم که هیچ دغدغه ای ندارن !

یکم به خواسته هام اجازه ی بروز دادن بدم 

دلم میخواد برای استراحت وقتمو تلف کنم و به حرص خوردنای بعدش فکر کنم

اصلا دلم میخواد وقتایی که خستم هیچ کس دور و برم نباشه

خودم باشم و خستگیام و کارایی که بلد نیستم برای خوش گذروندن انجام بدم

کاش به کنترل بود که میشد زمانو رو ساعت سه ی ظهر متوقف کرد

وقتی همه خوابن و فقط خودمم !

تنهایی رو دوست ندارم اما ،

دنیا داره مجبورم میکنه ... !

اصلا نمیدونم ماجرای این روزا چیه

یا زندگی داره منو گم میکنه یا من زندگیو ، یه چیزی از من گم شده که نمیدونم چیه

یه چیزی سر جاش نیست انگار

کاش ادمام یه دفترچه ی راهنما داشتن !

#نوشته کپی شده از وبلاگ |خودکاربیک|

حرف دلم بود،یعنی باخوندنش احساس خوبی پیداکردم،به طوری که الان این متن رو روی در اتاقم زدم!

#با عنوان |یکم منو بشناس| در فرصت مربوطه عکس رو میذارم!

ممنون#فاطمه(خودکاربیک)،دختر خیلی خوبی هستی،از نوشته هات پیداس،ومخصوصاً درس خون!

فقط منو و تو طبق خوندن نوشته های قبلیت یه فرق داریم،تو هنوز با وجود همه این حس ها درس خونی و

من از درسمم زدم :(

#حوصله ی خودمم ندارم،سردرگمم :(

۴۱ نظر

من ساکت شده

هم اکنون  بی انگیزه با آهنگی زمان رو می گذرونم[کلیک]و فردا هم باز فیزیک و شیمی :|
زنگ ورزش جای خودش رو به فیزیک داد و به اجبار مدرسه فیزیک از راه رسید :/
ینی نمیذارن، یه زنگ ورزش هم برای خودمون و آزاد باشیم،ازهمه بدتر دبیر ورزش رو باید تنبیه ورزشی کرد،
مثلاً 30دور دور حیاط به آن بزرگی بچرخد،یا کلاغ پَر،یا آهان سینه خیز نماز خونه رو 2دور برود!
آخه حداقل بقیه با ما اینجوری میکنن،خب دبیر گرامی شما کلاست حفظ کن!والاااااااا :|
من فکرکنم روهم جلسه های ورزش جمع بزنم،5و6بار بیشتر نداشتیم :|
#به قول "ی" مرگ برآمریکا،هرموقعه از اینجور اتفاقات اعصاب خورد کن میفته،منو "ی"میگیم مرگ بر آمریکا :)
والا#دیونه شدم از دست دبیرستان :/
یه دختر ریاضی سوم به نام"آ" امتحان هندسه داشت،هندسه فضایی به چه جزوی حجیمی بعد میگم خوندی دیگه ؟
گفت آره،3دور... :|
من :|
"آ" :)
من :(
"آ" :/
یاد آوری انگیزه قبلاً من به درس :| یادش بخیر چقدر سرحال بودم قبلاً
حالم یه روزایی عآلیه،پرانگیزه ولی بعدش یهو خالی میشم از انگیزه :/
از این حس سردرگم و پیچیده ی دردناک دیونه شدم،کمک  اضطرای  میخوام کسی هست؟!
#یعنی می بینم بعضیا با انگیزه درس میخونن یاد قبلاً خودم می افتم،دوست دارم یکی محکم بزنه تو گوشم
بگه فاطمه تو همون فاطمه ای همون درس خون همیشگی همون دخترِ محکم و مقاوم همون که ساکته نسبت به شرایط
از این حسِ نامعلوم متنفرم #نجات "خودم خودمو باید نجات بدم"
مثلاً یه شبکه اجتماعی دختری به نام"ز" می گوید فاطمه،خواهری دوستت دارم
یا مهدیه وبلاگ  ابراز احساس می کند و من دوستش دارم
یا نازی که همراه من باقی ماند
یا "م" که در مدرسه است و پایدار است با من
یا"ع" که بامن بود و هست و خواهد بود
یا...
من این ها رو که دارم خوشم،ولی فاطمه از دست میرود!
#ذهنِ من و فکر|کنکور|قبول میشم یا نه...؟
اگه داروسازی تهران قبول شدی عآلی اما...#پدر می گوید اصلاً به ذهنت غیراز این نرسد!
ولی من در فکرم میرود که...
اگه نشد داروسازی بخوانی، الهیات بخوان و بعد استاد الهیات دانشگاه شوی!
آخر الهیات رو دوست دارم :)
ولی من داروسازی میخواهم#تجربی پس چرا اومدم ها؟
باید قبول بشم تا ثابت کنم میتونم :)
ولی شاید گذری از ذهنم گذشت و نوشتم#ثابت قدم باشم،
احساس الان شاید برای نداشتن رقیب هست،من با رقابت کلی موفق میشوم!
تموم تجربی های کشور رقیب من هستن :| یاوحشتا... :/
#نابود نشوم دعا بفرمایید :|
یا خُل میشوم یا... :|
#سپاس از حوصله ی خوبت،که حرفهآیم را خواندی :)

#قرآن یآدمان باشد حتی10آیه(:

#یآعلی مدد...

۱ نظر
About me
یارحمان

من اینجا کاملاً خودمم :)

برایم دعا کن
طراح قالب : عرفـــ ـــان قدرت گرفته از بلاگ بیان