گلدونهـ

مینویسم تا اتفاق بیافتد

باز خیال بباف

یارحمان

ازاینکه نمی تونم برات کاری انجام بدم ، ناراحتم «ی جآنم»

چرا یهو تموم امیدت که با دلهره بافته بودی مثل نخ تسبیح یهو پاره شد ؟

حتی نمی تونم بهت بگم غصه نخور ، چون وقتی خودمو جات میذارم ، حس تهی دارم

انگار هی میخوای پتو تا سرت بکشی بالا و اونقدر توی خلوت خودت مچاله بشی که شبیه

یه نقطه بشی و بعد فرو بری تو دلِ زمین !

میشه تلاش کرد هنوز ؟

آخه چه تلاشی ، مگه از دستتمون بر میاد ؟

و دیشب که گفتی از صبح تا شب گریه کردم ، اما هنوز فکرمی کنم جای گریه دارم :(

غمگینیه بعضی آدما که همیشه شادن خیلی سخته سخت !

حتی نمی تونم تصور کنم که وقتی میگی ناراحتی چه جوری هستی یعنی ؟

بیا ، بیا هنوز وقت هست

آرزو کنیم که نشه نشه نشه

بیا ، بیا بگیم ما هنوز امید داریم

بیا دروغ بگو و وانمود کن خوبی و خوبه همه چی !

و تو هر دفعه خیال بافیت رو ادامه بده و منم پر و بال بهش بدم و باورش کنیم

و

 «ی جآنم»

حتی برای لحظه ای اندک بیا باز خیال بافی کن❤


#برسد به دست «ی جآن»

#همان قدر وابسته همان قدر دلبسته همان قدر ...

#بگیر هرچه را دارم ببخش هرچه را داری 

مریضحالیم خوش نیست نه خواب راحتی دارم

نه مایلم به بیداری

#یآعلی

۰ نظر

یکی بود و نبود من تویی

یارحمان

میخوام بنویسم از تو از |عین| دوست داشتنی

لحظه های متفاوتی رو باهات گذروندم ، لحظات شآدی و غم :)

به تمام لحظات باهم بودنمون و دلتنگی های نبودت چه دوران نامزدی ، چه الآن  !

لحظاتی که بودی اونقدر غرقِ وجودت بودم و هستم که فراموش می کنم همه چی رو ...

لحظاتی که نبودی حسرتِ اون موقعه هایی رو میخورم که چرا از بودنت کم استفاده کردم

بااینکه همون موقعه هایی هم که بودی ، تمام حواسم بهت بود  !

روزایی که شیفت میری اونقدر قلبم کنده میشه و همراهت به سمت سرکارت میره

اینجوری برات بگم |عین| جآن که دوست دارم هرلحظه کنارت باشم

خنده هایی از جنس ناب خودت ، که بهت میگم |عین| همین جوری بخند برام لطفاً  !

میگی فآطمه آخه ، الکی چه جوری بخندم ؟

میگم صبر کن و سریع میام قلقلکت میدم و قهقه میزنی و کیف می کنم :)

خونه پر میشه از صدای خنده هآی تو ، تویی که منو عآشق خودت کردی  !

فآطمه ای که عآشقِ کسی نمیشد و تو حال و هوای عشق نبود و ...

تو حتی به من یاد دادی عآشق بودن یعنی چی ...

خطبه عقد که حاج آقا خوند و مَحرَم شدیم ، گفتی تو آیینه فقط منو تو پیدایم

گوش ت رو میاری یه چیزی بگم ؟ و من گوشمو نزدیک تر کردم به لبت و برام شعرخوندی :)

همه داشتن نگاه می کردن که تو به من اون لحظه چی داری میگی آخه  !

امامزاده صالح که رفتیم گفتی من از خدا تو رو میخواستم و دیگه چیزی نمی خوام

هوا سرد پاییزی بود و دستام سرد شده بود ، دستامو گرفتی و با دستای خودت گرم کردی

یا همین اتفاق چند روز پیش

که صبح میخواستی بری سرکار و من از شدت قرصی که خواب آور بود بیدار نشده بودم

و اون روز خونه مامانِ من بودیم و صبحونه مامان برات آورده بود و مامان منو صدا میکرده

تو به مامان گفتی فآطمه خوابه 

مامان میگفت فآطمه |عین| خیلی مواظبته ، توام خیلی هواشو داشته باشیا

با کمترین سرو صدایی صبحونه خوردی ، آماده شدی و سرکار رفتی

و شاید تو این ۹ماهی که عروسی کردیم ، به ندرت پیش اومده بدون خداحافظی بری

شاید ۲،۳ بار بوده که من از شدت خستگی خواب بودم و تو دلت نیومده بیدارم کنی

و وقتی از خواب بیدار شدم ، انگار برق منو گرفته و با دستام میخوام بزنم تو سرم که

چرا آخه بیدار نشدم و  ... بعدش همش خودمو دعوااا می کنم :\

من خیلی وقتا باعث ناراحتیت هم شدم اما تو صبورتر از همیشه ای !

یا وقتی امروز گفتم اسم وبلاگمو میخوام تغییر بدم

اسم نویسنده باشه هورس فیلد یعنی اسم یک نژاد از لاک پشت ها و اسم وب رو چی بذارم ؟

گفتی بدار | لاک پشتِ آقامونم | و من از شدت خنده پوکیدم و تو گفتی جدی میگما

تو حتی دستِ شوخی رو هم از پشت بستی :)

امروز که گفتم اخلاق های خوبمو و بدمو بگو

اخلاق های خوب که بماند :)

اخلاق بد که گفتی فآطمه لجبازی نکن تو مواردی که پیش میاد !

شاید من کوتاه بیام اما یادت باشه هی دلم نسبت بهت دورتر میشه از لحاظ عآطفی

تو که نمی خوای همچین اتفاقی بیفته و من تو فکر فرو رفتم

احترام خیلی توی زندگی مشترک مهمه ، یادت باشه چه من چه خودت حواسمون باشه

اگه احترام مون از بین بره فاتحه ی رابطه ی مشترکمون خوندس !

و تنها همین عیب من بود ، اما عیبی بد که اگه بیشتر کشش بدم ، خیلی بد میشه  !

داشتم فکر میکردم اگه تو این سوال از من بپرسی چی جواب بدم که خب

گفتم تو اخلاق بد نداری |عین| :\

تو حتی حرص منو درآوردی که اینقدر خوبی ، اینقدر مهربونی ، اینقدر باگذشتی ، 

اینقدر حواست به همه چی برای من و برای زندگی هست ، اینقدر سالمی ، اینقدر حواست

به تغذیه های دوتامون هست ، اینقدر هوای منو داری از همه لحاظ چه محبت چه خوراک

چه پوشاک کلی بخوام بگم چه مادی و چه معنوی :)

میدونی تو لج منو درمیاری ازبس خوبی توی همه چی !

چه جور میتونی این همه صفات خوب رو تو قلبت جا بدی و از حجم بدی دیگران بازهم

مهربون باشی ، هآن ؟

توی سفر کربلآ یادته گفتی فآطمه هرچیزیت شد ، هرچیزی خواستی و...

فقط به خودم میگی :)

یا مثلا دلم هوای یه خوراکی می کنه بلافاصله میگی بریم

نمیدونم |عین| نمیدونم از کجای شخصیتت بگم

وای بازم قاطی کردم از خوبی هآت 😣

و ادامه دارد ...

[+من]

من لم یساله و من لم یعرفه 


[+تو]

جمیع خیر الدنیا و جمیع خیر الآخره....


این نابرابری را دوست دارم 💙



۰ نظر

سفرعشق۲

یارحمان

سکانس دوم

از نجف به سمت مسیر پیاده روی کربلآ

از خونه سید بعد از نمآزصبح رفتیم و هرلحظه که یادشون بیفتم دعآ می کنم

رو به مرقد امام اول جآن و دوباره سلام دادن و گفتم بابا وداع نمی کنم چون بازم منتظرم

دلم نمی خواست جدا بشم از خآک نجف اما حسین علیه السلام منتظرمآن بود

و با دلی پر از عشق به سمت تابلویی که علامت زده کربلآ از این طرف :)

حسی که با هیچ چیزی نمی تونم مقایسه ش کنم وقتی برای بار دوم این اتفاق می افتاد

و من از شدت عشق داشتم جآن به جآن آفرین تسلیم می کردم

مسیری که پر از عشقه 💙

کوله به دوش و دست در دست |عین| به سوی مسیر

صبحونه رو تو راه خوردیم و تا اذان ظهر پیاده روی و بعد نمآز

نآهار و کمی استراحت و دوباره دل به مسیر زدیم تا اذان مغرب

بعد اذان مغرب تا ساعت ۸اینا پیاده روی و از ۸تا ۱۲ استراحت کامل

از ۱۲شب تا اذان صبح پیاده روی و بعد نمازصبح استراحت تا ساعت ۸

و تکرار این برنامه و شاید باکمی تفاوت ولی اصل همین بود !

گل سر و کش و گیره برده بودیم برای بچه های عراقی 😉⁦🇮🇶⁦

وبعد نمیدونی چقدر لبخند توی چهره ی بانمک شون می اومد و تشکر میکردن

یکی شون به عربی داشت باهام حرف میزد و منم گفتم نمیفهمم [لا مفهوم ]

گفت ایرانی ؟ گفتم نعم :) بعد کلی خندیدیم

یا دوباره تو مسیر یکی دیگه شون آخرای هدیه هامون بود فقط یه کش و گیره مونده بود

کنارمون نشست بعد اشاره به کش کرد ، بهش کش دادم ، نمیدونی چقدر خوشحال شد

همش کنارمون لبخند میزد تشکر میکرد ، کلی خوشحال شد نمیدونم چه جوری بگم اصن

درحدی بود که |عین|گفت بابت یه کش اینقدر تشکر و  محبت می کنه به ماها

اون یکی گیره رو هم بهش بده و باهاش عکس انداختیم 📷👧💟✋

خستگی های تو مسیر دوست داشتنی هستن ، حتی خآک های مسیر پیاده روی

یا سنگ ریزه های مسیر ، فرش و حصیر که زائرها باهاش استراحت می کنن

از خوشبخت ترین فرش و حصیرن چرا که زیر پای زائر حسین علیه السلام هستن

بچه کوچولوهایی که سقای آب میشن ، دستمال کاغذی پخش می کنن و  ...

فلافل های تو مسیر از جذاب ترین غذاها برای من بود 🌮

و البته سیب زمینی سرخ کرده هایی که دلبری میکردن 🍟

تو این مسیر همه بهم کمک می کنن ، همه هوای همدیگه رو دارن

از کشور پاکستان ، کانادا ، هند ، افغانستان ، فرانسه ، انگلیس ، اسپانیا ، ترکیه ، نیجریه

ایران خودمون ، سوریه و  ...کشورهای دیگه که بقیه ش یادم نمیاد

اونجابود که گفتم جآنم حسین علیه السلام که از همه عآلم میان به سمت تو ارباب ❤

ای دین من دنیای من حسین علیه السلام

عمود ۲۰۲ / عمود ۴۲۰ / عمود ۷۸۰ / عمود ۹۲۷ / عمود ۱۰۲۰ / عمود ۱۱۲۰ / عمود ۱۲۰۲

عمود ۱۳۰۰ / عمود ۱۴۰۰ /

و

عمود ۱۴۰۰ به بعد نزدیک و نزدیک تر به حرم ها

دل تو دل آدم نیست ، برای رسیدن به عشق

از دور خیابون منتهی به حرم حضرت ابوالفضل علیه السلام

حرم سقای آب پیدا بود

و

ایستاده به روی دو پا [ساعت ۲:۳۰نیمه شب]

السلام علیک یاابوالفضل العباس علیه السلام

و شروع درد و دل های فآطمه با سقای آب و ادب

گریه

گریه

گریه

گنبد از دور پیدا بود و تار میشد وسط قطره های اشک ❤

و

ممنونم ازت آقا که دعوت کردی و زیارت عآشورا خوندن

وبه سوی تفتیش تا نزدیک تر شدن به حرم

خیره به گنبد سقا

کوله هامونو دادیم امانات و راهیه بین الحرمین ❤

ادامه دارد  ...


۰ نظر

سفرعشق۱

یارحمان

سکانس اول

کاظمین

جایی مثل مشهد با همون بنا باهمون مدل از معماری ایرانی

جایی پر از آرامش مثل پناهگاه ، امام جواد علیه السلام و امام کاظم علیه السلام

از باب القبله روبه روی حرم و از باب دیگه وارد صحن شدم ، کفش به کفشداری سپردم و به سوی امام ها ع نزدیک تر میشدم ، مامانِ نیلوفر گفت امام جواد ع حآجت دنیوی خیلی میده خلاصه که راست کارش حآجت ها دنیای ماهاست ، امام کاظم ع حآجت سعادت و سلامتی و بخواه و‌‌‌...

رو به ضریح و سلام دادن و همین جوری که وارد حرم میشدم گفتم امام جواد ع یعنی پسر امام رضا ع خودمون ، باباتون کلی حآجت منو دادن بعد زیرلب گفتم | رضایت برای _ _ _ |

سه حرف بود حآجتم اما تموم غصه ی من بود :(

از یه درب وارد جایی که ضریح بود شدم و از درب دیگه بیرون اومدم ، همین قدر سریع و همین قدر لذت بخش و اما دلتنگ ، نماز مغرب و عشآء توی حیاط خوندیم به جماعت و کتاب دعآ برای زیارت دو امام ع و حالا من دو تا از امام هام رو زیارت کردم از نزدیک ترین مکان ممکن و قلبم از حرارت این عشق می تپید و لبخند به لب بودم !

و سوار بر اتوبوس به سوی نجف بعد از ۵،۶ ساعت

و

نجف

ساعت ۱۲ بود جایی برای موندن توی نجف نداشتیم یکی از آقایان کاروان گفت من یه دوست سید دارم (عراقی) شماره ش میگرفتیم در دسترس نبود یا امکان پذیر نبود ، حآجی گفت خداکنه خودش بهم زنگ بزنه و من خوابم برد

دقایقی بعد اتوبوس ایستاده بود وسایل هاشونو جمع می کردن که از اتوبوس پیاده بشن

خود سید زنگ زده بود ، حآجی گفته بود ما ۳۱ نفریم زیادیم

سید (عراقی) گفته بود اشکالی نداره ، شما بیاید

یعنی ساعت ۱۲:۳۰شب ۳۱تا مهمون رو کی تو خونه ش راه میده هان ؟

با مهربونی سلام کردن و پذیرایی ، چآی آوردن بعد فکرکن اون وقت شب شام درست کردن من یکی که موندم ، زینب ۲۴سالش بود و کمی فارسی بلد بود ، لیسانس فقه داشت و خواهرش پرستاری تو ایران میخونه ، تازه عروس بود و باردار بود 

کلی مهربونی از چشم های درشت مشکی ش می بارید و کلی شوق و ذوق برای کمک به زائرهای امام حسین علیه السلام ، کافی بود فقط بفهمند زائری تا سرتاپا برات مهربونی کنن

حوراء ، حسنا دوتا دختر مو مشکی و قشنگ ، حوراء شیرین زبون و بانمک

حسنا یه دختر مو بلند به بلندی تا کمر و مشکی رنگ سیاهی شب با چشمانی درشت 

از شباهت منو نیلوفر کاروان خیلیا گفتن که شبیه بهم هستیم و در واقع میگفتن خواهرید؟

وباخنده میگفتیم نه ، ماخواهر نیستیم

ساعت نزدیک ۳ بود که حمام رفتیم و نفر آخر من بودم و بعدش زینب رفت خونه خآله ش

و تا اذان صبح با نیلوفر حرف زدیم داستان آشنایی با |عین| توضیح دادم و ...

اذان صبح زد و حی علی الصلوة و بعد دوباره خوابیدیم تا ساعت ۸ و با صدای بقیه بیدار شدم ، صبحونه رو زدیم و به سمت بانک ملی ایران شعبه نجف

چه صفی بود ، بیخیال دینارهامون شدیم :\

به سمت حرم امیرالمومنین علیه السلام راهی شدیم

خیابونا شلوغ دوتا مسیری که راننده رفت بسته بود ، کلافه شدم

|عین|گفت میخوای الآن که اعصاب نداری حرم نریم ؟

گفتم نه بیا بریم [بااخم]

بعد تفتیش تا گنبد دیدم ، یهو انگار هیچیم نیست

حالم خوشه خوش !

از همون دور گفتم السلام علیک یاامیرالمومنین علیه السلام

و روبه روی درب باب القبله درد و دل کردم و از دلتنگی هام گفتم به بابای امت

حرم بابا اونقدر آرامش داره که انگار محکم بغلت کرده و میگن دخترم خوش اومدی

اونقدر شلوغ بود که نمیشد جلوتر بریم چون به مردا میخوردم و خب زیارتم کلا قبول نبود

امام علی ع ناراحت میشدن اون وقت هیچ ارزشی نداشت این زیارت

ته دلم گفتم بابا خیلی دوست دارم بیام سمت ایوان طلا سمت ضریح سمت صحن های داخل ، اما خودت میدونی که نمیشه و گناه میشه و ازدستم ناراحت میشی مهربون

بالبی خندان و چهره ای شاداب برگشتیم

به سمت وادی السلام

و

مسیر حرم تا خونه ی سیدِ عراقی دور بود ، تقریبا پیاده بیشتر از یک ساعت

یه مسیری رو تا خونه پیاده رفتیم ، بقیه ش هم با ماشین برگشتیم

که راننده ای که سوارمون کرد ، پول ازمون نگرفت گفت صلوات :)

و خنده کنان پیاده شدیم

بعدش هم دقیقا سر چهارراهی که خونه سید اون طرفش بود پیاده مون کرد

ولی به |عین|گفتم اینجابرام آشنانیست ، شماره دادیم یه مغازه دار عراقی زنگ زد به سید

سید با ماشین اومد دنبالمون وای من خجالت کشیدم ، گفتم چقدر اینا مهربونن

حالا فکرکن ما اینور خیابونیم خونه سید اونور خیابون بود :|

گیج زده بودیم یعنی ها :\

خونه رسیدم و سلام و احوال پرسی و زیارت قبولی اهالی کاروان :)

یکی از مردای همون خانواده سید گفت اسمت چیه ؟ گفتم فآطمه

گفت فآطمه ناهار ؟ گفتم ناهار خوردم البته یه جورایی با ایما اشاره

بعد دوباره پرسید ، گفتم آره ناهار خوردم

بعد دوباره با سینی ناهار اومد سمت من :)

آخه ، چی بگم من از مهربونی هاتون خانواده ی سید :)

ادامه دارد ...


۲ نظر

یاحسین علیه السلام

یارحمان

شروع این سفر یعنی عشق

وحالا عآشقانه ترین سفر تا برای رها شدن از قید دنیا ، از قید حرف ، ازقید شهر و...

همین لحظه ها که میگذره قلبم محکم میزنه و تاپ و تپ سفری به نام کربلآ

نمیدونم چی شد ، که دعوتم کردی ؟!

اما

همچنان و...

#عازم سفر کربلآ

#به نیابت همه ی بیان ها اگرلیاقت داشته باشم

#الحمدلله

#یآعلی

۶ نظر
About me
یارحمان

من اینجا کاملاً خودمم :)

برایم دعا کن
طراح قالب : عرفـــ ـــان قدرت گرفته از بلاگ بیان