گلدونهـ

مینویسم تا اتفاق بیافتد

آرامش خیال

یارحمان 

کتاب باز می کنم ، میخونم ، می نویسم و دوباره می بندم 

خیره به سقف به خونه به ... 

حالا من یک عدد  بیست ساله با پوچی بعضی آرزوها و رسیدن به بعضی هدف ها و ... 

یک زندگی آروم و تاحدی با افکار تراوش شده از ذهن که میتونه زندگی آرومم رو مثل بمب اتم 

بترکونه و از نقطه ی آروم به نقطه ی تلاطم برسونه ! 

ذهن من حالا درگیر دغدغه های بزرگتر شده و این یعنی من بزرگتر شدم 

صدای اذان مغرب از مسجد میاد و آرامش قلب من میشه 

کنترل برمیدارم و صدای تلویزیون زیاد میکنم 

صدای اذان حالمو خوب میکنه ، بهم یادآوری میکنه که خدا بزرگتر از هرچیزی و هرکسیه 

یاد الف می افتم که احساساتم رو پاره پاره کرد و 

مثل یک دختر بچه ی ۴ساله توف کرد تو صورتم و داد زد و فرااار کرد ! 

یاد حرف های دروغی که به من زد و حالا دروغش معلوم شد 

| دروغ نگید ، دروغ کلید گناه های بزرگتری میشه | 

من بمیرم ، بازم راست میگم :) مگه با دروغ میشه زندگی کرد و اعصاب راحت داشت ؟ 

گاهی اوقات دروغ مصلحتی وقتی مصلحت یک کار هست درسته اما بعضیا دروغ میشه 

الگوی زندگیشون و این یعنی نمیشه به اون فرد اعتماد کرد 

• اذان تمام شد و حالا باید آماده بشم برای صحبت با خدا • 

وضو گرفتم ، نشاط به قلبم برمیگرده و حالا آروم شدم 

آروم شدم چون خدا رو دارم 

چون وسط این همهمه های جامعه و جهان یکی هست که صدای منو همیشه میشنوه :) 

میدونم میشنوه پس آروم میشم 

میدونم میبینه پس آروم میشم 

وقتی سر روی مُهر میذارم چقدر حالم خوب میشه 

یادمون باشه ناامید نشیم و دلبسته ی بنده ها نشیم 

با تمام ناراحتی و غم هام و دل نگرونی هام ترجیح میدم حرفامو به خدا بزنم 

وقتی باهاش حرف میزنم چنان قشنگ میشنوه که جون میگیرم 

تازه بغلش می کنم ، بوسش می کنم و قربون صدقه ش میرم 

صبحا از برنامه هام براش میگم و شبا براش تعریف می کنم 

میخنده به حرفام صدای خنده هاشو میشنوم 

یه وقتایی سرش غر میزنم هی غر غر و میدونم گوش میده 

یادمه یه چندباری سرش داد زدم اما سریع خودمو دعوا کردم :( 

من باهاش رفیقم ، یه رفیق خوب که همیشه وقتش بازه :) 

همین الآن حالم بد بود اما باهاش حرف زدم سرحال شدم 

نماز نوره ، بهم نور میده 

یادمه سه سال پیش که تند تند مطلب میذاشتم 

پی نوشت می نوشتم |قرآن یادمون نره حتی یک آیه| 

حالا من خودم خیلی وقته قرآن دیگه نخوندم و کم میخونم 

اما امشب میخوام شروع کنم حتی شده وسط شلوغی های زندگی مون 

وسط پست های اینستاگرامی که چک می کنیم 

وسط پیام های تلگرام و واتس آپ هامون ... 

وسط همه ی این وقت هایی که ممکنه بیهوده هدر بدیم 

خوندن یک آیه قرآن چیزی نیست :) 

 

 

+باعث و بانی فقر و گرفتاری مردم کشورم رو لعنت می کنم از جمله | آقای ح.ر | 

​​​+ سعی کنیم تو این وضعیت هوای همدیگر رو داشته باشیم 

+ مواظب خودتون باشید 

+ قرآن یادمون نره حتی یک آیه 

+ یاعلی 

 

 

۳ نظر

تماشا کنیم

یارحمان 

داستان از اونجایی شروع شد که سکوت کردیم ، گفتیم عیبی نداره بذار اینجوری حرف بزنه 

ناراحت شدیم گفتیم حالا بذار اون از ما دلخور نباشه ، بذار دلِ اون نشکنه 

غافل از اینکه نفهمیدیم کوتاهی کردن در مقابل بعضی آدم ها زیادی پُرو شون میکنه 

زیادی فکرمیکنن که جایگاه شون نسبت به بقیه بالاتره ! 

مامان همیشه با بقیه نسبتا فروتن و افتاده حال تره ، انگار بلد نیست بد باشه 

اما میدونی با بعضیا باید سنگین باشی ، سنگین نگاه کنی تا بفهمه ما هم بلدیم 

اونقدر متنفرم از خودش که دلم نمیخواد هیچ وقت ببینمش ! 

از آدمی به اسم |الف| که باعث شده زندگی من مدتی دچار تلاطم فکری بشه 

اگه یه روز بهم بگن از کسی انتقام میگیری ؟ 

شاید هیچ وقت به این واژه فکر نمیکردم و میگفتم چه واژه ی وحشتناکی ! 

اما حالا آره ، انتقامم رو میسپارم به خدا 

خودش داره می بینه چه صبوری و غم هایی تو دلم موند 

سکوت کردم به دلیل احترام 

اما امیدوارم چون واگذار کردم به خدا و خدا خودش بهترین پاسخ میده 

دلیل حالِ بدم شدی 

و 

حالا خوشحالم از اینکه ناراحتی عمیقی داری ! 

برخلاف وجودم که ناراحتی کسی رو دوست ندارم 

اما ناراحتی تووووو |الف| بهم یادآوری میکنه که زمین گرده 

بچرخ تا بچرخیم |الف| 

بشین و تماشا کن که خودت باعث شدی ، باعث همه ناراحتی های من و خوده خودت |الف| 

تو |الف|از ناراحتی من خوشحال شدی ، اهمیت ندادی ، زندگی کردی 

حالا حقِ منه که بشینم و تماشات کنم ! 

 

 

 

#ذهنم رها شد با نوشتن این چند خط 

#لطفا به دل نگیرید این نوشته ی پُر از نفرت رو 

 

 

 

#یآعلی 

 

 

۱ نظر
About me
یارحمان

من اینجا کاملاً خودمم :)

برایم دعا کن
طراح قالب : عرفـــ ـــان قدرت گرفته از بلاگ بیان