گلدونهـ

مینویسم تا اتفاق بیافتد

ها ؟

یا رحمان 

اینایی که پست غمگین میذاری ، بعد می نویسن عالی بود ممنون 

دقیقا منظورشون از عالی بود ممنون چیه ؟ 

من درک نمی کنم ! 

 

 

 

 

#یاعلی 

۲ نظر

تظاهر

یا رحمان 

من یه آدم زود رنجم و آرام و البته خسته ... 

من یک فاطمه ی خسته م این روزا تا یک فاطمه ی خوشحال 

حالم از این روزا داره بهم میخوره اما مجبورم به اظهار خوب بودن ... 

من جایی باختم که فکرکردم دارم به آرزوهام میرسم ... 

من خیلی وقته صبر کردم و خسته شدم 

اما انگار باز هم باید صبور باشم 

و تنها تو خدای مهربان من از دل ها و رفتار ها و قصد های آگاهی 

و دلم فقط به بودن خودت گرم میشود از سردی این روزها 

موقعه ظرف شدن بهت گفتم پناه من فقط خودتی خدا 

و تا ابد امید یعنی تو 

 

 

 

خسته م خیلی ، تاجایی که فقط دوست دارم تنهایی قدم بزنم تو این هوا سرد و مداوم فکرکنم 

نکنه افسرده م ؟ 

#یاعلی 

۳ نظر

دعایی از جنس پنج تن آل عبا

یا رحمان 

فردا شب به وقت بعد از اذان مغرب و عشاء قراره ۶نفری حدیث کساء بخونیم 

چندشب پیش نشستم پیش عین گفتم ببین ، بیا این قضیه رو تمومش کنیم 

من سعی می کنم مسلط باشم به اخلاقم و زود ناراحت نشم و یهو اخم نکنم 

اما ببین ، آخه طرف مقابل هم با اون همه تجربه باید یکم فرصت به من میداد 

عین گفت من قبول دارم اما باید صبر کنیم تا بلکه درست بشه 

گفتم عین الآن درست یکسال و چهار ماه و چند روزه که میگذره 

صبر کردیم اما باید یه حرکتی بزنیم ، همزمان هم حرکت کنیم و بعد اگه اتفاق عجیب تری افتاد 

صبر کنیم و یهو واکنش نشون ندیم ، هوم ؟ 

گفت خب نظرت چیه ؟ 

گفتم میریم و میگیم این چنین و آن چنان و ... 

گفت اگه واکنش بد نشون داد و ناراحت شدی بغض کردی اخم کردی و ... چی ؟ 

گفتم آره ، راست میگی من مسلط نیستم ، احساساتم یهو غلبه میکنه به منطقم 

و یهو میزنم زیر گریه و بغض خفه م میکنه ! 

عین گفت فاطمه باید یه جاهایی از زندگی آدم ساکت باشه ، برای اون لحظه هزینه بده 

باید تحمل کنه تا یه چیزایی بهم نریزه 

اینم از اون مسائله و من میدونم فرصتت کم بود اما چه باید کرد 

گفت من یه نیت کردم بیا برای حل مشکل حدیث کساء بخونیم 

دوتا از دوستا رو با خانواده شون دعوت می کنیم و میخونیم 

شام هم یه الویه کنار هم میخوریم :) 

گفت قبلش بیا خودمون وصل کنیم به حدیث کساء بگیم ما با توسل به شما جلو میریم 

گفتم چی بهتر از این ؟ چرا که نه ؟ 

گفت آره تو خونه هم یه هیئتی برگزار بشه و نور جمع بشه تو خونه مون :) 

 

 

 

حالا فردا شب روز موعده ، استرس دارم اما توکل می کنم 

 

 

 

 

+دعا کنید مشکل همه مون حل بشه و من هم برای شما دعا می کنم 

+هر نفس یه جوره ، شما هم اگه دوست داشتید حدیث کساء بخونین 

+یاعلی 

۲ نظر

فارغ از ...

یا رحمان 

فارغ از هرچیزی 

فارغ از ترس 

فارغ از بی انگیزه بودن 

و... 

دستات رو ببر بالا و محکم بزن بهم و بگو دمت گرم خودم :) 

اصلا دمت گرم خودش :) 

بخند بلند بلند و ادامه بده حالا پیروزی رو ... 

 

 

 

+یاعلی 

۲ نظر

منِ درون

یا رحمان 

 

بلند شد یهو داد زد ... این چه وضعشه ؟ تا کی میخوای آروم باشی ؟ بسه بسه بسه 

خندید م و گفتم تا وقتی که صبرم نتیجه بده ، تا وقتی که بدونم ته ش من پیروزم نه دشمن بیرونی ! 

گفت جمع کن بابا مسخره ، دشمن بیرونی کیه ؟ اینقدر ساده و آروم رفتار کردی که باورشون شده تو مقصری و خودشون بی تقصیر !

داد میزد و میگفت ببین ساکت باش هیچی نگو فقط گوش کن 

گفتم چشم بگو من میشنوم 

شروع کرد ... 

تو ساده ای دستِ خودت نیست یعنی دلت اونقدر شفافه که یهو اون چیزی که تو دلته میاد روی زبونت 

ممکنه حالا یهو یه چیزی هم بگی طرف ناراحت بشه ها ولی از سادگیت و شفافیت درونته ، خوبه که دورویی بلد نیستی 

اما قدر نمیدونن بعضیا میگن چه خنگه ! 

ریز ریز میخندیدم 

عصبی شد گفت نه تو کلا دیونه ای ، خیلی هم دیونه ای... 

قضاوتت میکنن اما هیچی نمیگی نه دفاعی نه هجومی نه اعتراضی ، بعد میگن چقدر احمقه 

میدونم از دل مهربونته ها اما یه حرفی بزن لعنتی... 

اونقدرم که زود رنجی یهو دلت میشکنه و وامصیبتا 

بعد میگن چه نازک نازنجیه 

توام که طبق معمول هیچی نمیگی ! 

داشت ادامه میداد گفتم میذاری یه چیزی بگم ؟ 

گفت باشه بگو 

گفتم بذار حالا من برات شرح بدم 

من یه دختر ساده و آروم و ساکتم اما دلیل بر این نیست که هیچی حالیم نیست 

خیلی هم میفهمم اما یه جایی یه جور دیگه تلافی می کنم 

من یا اگه زورم نرسه واگذار می کنم به خدا 

من قدرت ندارم با بنده ها مقابله کنم پس یه قدرت مطلق و قوی میخوام که 100 درصد منو پیروز کنه اگه حق با منه ! 

اون کسی نیست جز خدا [الله علی کل شی القدیر] 

من صبر می کنم چون ته ش میدونم خوبه 

شاید خیلی بگذره اما ته ش خوبه و من تو این دوران ممکنه رنج بسیاری ببرم اما باعث رشد روحیم میشه 

یاد گرفتم صبر کنم بر مشکلات مثلِ مامان ، چون هرموقعه صبر کرد ته ش به یه نتیجه ی خوب رسید شاید طول کشید اما رسید 

بدی رو با بدی جواب ندادم اما یه وقتایی از حرصم جواب داد تا طرف مقابل رو حرص بدم 

اما ته ش دیدم اون روح من بود که آسیب دید و کوچک موند ! 

قضاوت شدم اما گفتم خلافش ثابت میشه و شرمندگیش برای خودشون می مونه 

چرا که هرلحظه حس کردم خدایی دارم که همیشه کنارمه 

برای تبدیل شدن به یه آدم با روح بزرگ مثلِ حاج قاسم باید از همین کارای کوچیک شروع کنم 

باید این منِ درون رو کشت 

 

 

...

 

 

 

+کاملا یه مکالمات فرضی خودم با خودم بود ، نه شخص دیگری :) 

+فاطمه ی قبل ها 

+یاعلی 

۱ نظر
About me
یارحمان

من اینجا کاملاً خودمم :)

برایم دعا کن
طراح قالب : عرفـــ ـــان قدرت گرفته از بلاگ بیان