یارحمان
۷ مهـر ۹۸ روز آتش نشان
دیروز با کلی شوق و ذوق یه جعبه کاپ کیک یا همون دسر مخصوص از سولدوش گرفتم
البته لازم به ذکره با مامان :)
بدو بدو رفتم سمت ایستگاه ساعت ۱۰ بود که رسیدم و به |عین| زنگ زدم
من جلوی ایستگاه م ، گفت الآن میام
جعبه شیرینی که دستم دید خوشحال شد
گفت بیا به همکارا از طرف خودت حضوری میخوای تبریک بگو O_o
منم گفتم نه ، گفت تا اینجا اومدی بیا زحمت کشیدی
خلاصه با فرمانده و دو تا از همکارا سلام و تبریک
به |عین| میگفتن خانوم ت رو ببر بالا ، چای و کیک و پذیرایی بشن
تشکر کردم و گفتم باید برم
یعنی در کل معذب میشدم آخه بعدا امروز کلی کار داشتن و بازدید و اینجور چیزا ...
داشتم میرفتم که رئیس ایستگاه اومد
و بازم سلام علیک و عرض تبریک به آقای رئیس
خلاصه پیچوندم و سمت خونه رفتم
اما خوشحال شدن
و خوشحالم که خوشحال شدن البته خوشحالی شون بیشتر میشه وقتی که
به ماشین آتش نشانی راه بدیم
وقتی به ماشین راه دادیم بعدش سریع نندازیم پشتش و بریم
از صحنه حادثه فیلم نگیریم و توقف نکنیم بپرسیم چی شد ؟
ماشین های امدادی و آمبولانس در ترافیک نباشن و به محل حادثه برسن
آدرس خونه را کامل بلد باشید و اطلاعات دقیق با ۱۲۵ در میان بگذارید
زمان پشت در ماندن اگر جان کسی در خطر نیست ، تماس نگیرید و
( از قبل شماره چند کلیدساز شبانه روزی را داشته باشید و تماس بگیرید )
داخل خونه و ماشین خاموش کننده داشته باشید
و دانستن طرز استفاده از خاموش کننده ها
میتونید از آتش نشان ها بخواهید که به مجتمع و محل سکونت تون بیان و آموزش بدن
و البته ادامه دارد این صحبت درمورد آتش نشانی
۸ مهر ۹۸
سومین سالگرد عقدمون بود ، مگه میشه خوشحال نبود ؟
اما در روز ۳بار حالم گرفته شد یعنی با فکرو خیال خودم
|عین| صبح دید حالم گرفته س ، هی پیگیر شد اما نمیدونستم اصن چی بگم ؟!
|عین| ظهر پیگیر شد ، گفتم بذار تو حالِ خودم باشم
|عین| غروب پیگیر شد ، اما اشک دوام نیاورد و همین جور باریدم
با دستاش پاک میکرد و حرف میزد [ این لحظه هایی که پا به پای من میشینه رو دوست دارم ]
میگفت میدونم از چی ناراحتی اما میدونی که منم تلاش کردم ، می کنم اما نشده !
ایمان دارم به حرفش چرا که میدونم میفهمه منو در این موضوع
چقدر با حرفاش راحت تر گریه کردم و خالی تر شدم !
|عین| قرار بود شام ببرتم بیرون بیاد سالگرد عقدمون اما خب من گند زدم به ۸ مهر ۹۸
جشن نمیگیریم چرا که ماه صفر دلمون به این کارا نبود
درحد یک بیرون رفتن کافی بود :) که خب نرفتیم یعنی من گفتم نمیام !!!
|عین| گفت : فاطمه امروز روز عقدمونه نمی خوای بریم بیرون ؟ نه نمیام
خلاصه گذشت اما بیاد موند
|عین| من سه ساله که دارمت و دیگه این شعر نمی خونم که ...
ای آسمان من که سراسر ستاره ای ... تاصبح میشمارمت اما ندارمت
#به وقت ۷مهر۹۸ _ ۸مهر۹۸
#یاعلی