یارحمان
دست هام رو جمع کردم خیره شدم به نقطه دور سمت کوه ها
چشم هام خیره شد به آبی آسمون و خاکستری کوه ها
با التماس گفتم میدونی که غیر تو کسی رو ندارم
چی شد که فکر کردی فاطمه میتونه اونقدر بزرگ باشه که از پسش بر بیاد ؟
از آدمای دنیات بهت پناه میارم تا آرومم کنی ، تو تنها کسی هستی که از عمق قلبِ من خبر داری ، از نیت درونی من از ...
کاش زودتر بزرگ نشم و بمونم همین فاطمه ی 20 ساله ی الآن ، میترسم از بزرگ شدن از آینده ای که نمیدونم چی میشه
میشه دستت توی دستم باشه و رهام نکنی حتی برای لحظه ای ؟
من از این جهان سرد میترسم بدون تو ...
میترسم از آدم هات بابتِ محبت هایی که میکنن و بعد قهر می کنن و میگن دیدی میتونم بشکونمت ، قهر کنم ، ناسزا بهت بگم و ...
منو حفظ کن از شر آدم هایی که برای من نیت بد دارن و پناه میارم به تو ...
من دیشب اینقدر فکر کردم که ذهنم درد گرفت و صبح که بلند شدم دیدم سمت چپِ سرم درد می کنه به طور عجیبی
و گفتم نکنه علایم سکته مغزیه ؟ نکنه ذهنم داره می پوکه از فکر و خیال برای اون مورد دیشب ؟
تا ساعت 14 ظهر که سرم بهتر شد و شکر کردم برای نعمت سلامتی که بهم دادی
خدا میشه بهم بگی ، مثل همیشه با یه نشونه آرومم کنی
درستش می کنی بازم ؟
#تنها تو را می پرستم و تنها از تو یاری می خواهم
#یاعلی مدد