یارحمان
اینکه سبک زندگی اسلامی باشه یعنی کیف میکنمااا
مثلا زندگی اونایی که هم تو تحصیلات برترن
از نظر دینی هم سعی می کنن سبک زندگی شون اسلامی باشه ، همین که چارچوب دین رو
الآن کسی رعایت کنه یعنی کولاک کرده ، با وجود این همه گناه تو جهآن !
اما این باعث نمیشه بگیم خب پس همین حد معمولی انجام بدیم و بیخیال بقیه ش ،
تاجایی که میشه باید خودمونو به اون صد اصلی برسونیم :)
نه ، برای دیگران چون تو چشمم بقیه بالا بریم ، برای اینکه مایه مباهات خدا بشیم :)
اینکه مباهات کنه خدا به فرشتگانش بگه : ببین ! این بنده ی منه ، این عآشقِ منه
از نظر تیپ و مدرن بودن هم در حد معمول باشه
حالا فکرکن این آدم جوون هم باشه ، یعنی یه زوج جوون
و این زوج جوون هم بچه داشته باشن[یه بچه نه ها ، ۳تا][نسل شیعه باید زیاد باشه]
این همه پیشرفت از دید من خیلی عآلیه و ذوق کنندگان این آدم هام :)
شاید قبلا که مجرد بودم همش میگفتم من که ۲۴سالگی ازدواج می کنم و تک و تنها عآلیه
مجردی میرسم به تموم آرزوهام و اگه شد و موقعیتش مناسب بود ازدواج `هم` می کنم !
یه همچین آدمی داره این حرفا رومیزنه با همچون تفکراتی !
اما آخرش مجرد باشی بشه ۴۰،۵۰ سالت که خب که چی ؟!
اون موقعه که همه دارن با خانواده هاشون سرگرم میشن تو تک وتنها ؟!
الآن جوونی میگی خب به درک !
اما بعدا چی ؟!
خب ، برمیگردم به قسمت قبل
اینکه با یه آدمی که تفکراتش مخصوصا مذهبی بهت بخوره خیلی مهم !
مثلا من یه سوال دینی برام پیش میاد ، سریع به |عین| میگم و برام توضیح میده
|عین|خیلی کتاب درمورد تاریخ اسلام و ... اینا خونده و کاملا بلده :)
یا مثلا یه جوون مذهبی اما شوخ طبع
حتی حدیث هم درمورد شوخ طبعی داریم که :
حدیث رسول اکرم صلى الله علیه و آله :
اَلمُؤمِنُ دَعِبٌ لَعِبٌ وَالمُنافِقٌ قَطِبٌ غَضِبٌ؛
مؤمن شوخ و شنگ است و منافق اخمو و عصبانى.
تحف العقول، ص ۴۹
همین که |عین| شوخ طبع به اندازه و باعث میشه آدم بخنده :)
مثلا |عین| در مورد بعضی نکات آشپزی یا خونه داری یه چیزایی بلده و
همین خیلی جذابه برام که |عین| چطور میتونه حتی از منم بهتر بلد باشه !
آخه ، تو پسری پسر ! چه جور اینارو بلدی ! دیالوگ من بهش اینه !
مثلا وقتی از پاسدارن به سمت میدون ملت سوار شدم که برم خونه
یهو گفتم اگه پیاده از پاسدارن برم شهیدعراقی خیلی زیاده و دیر میشه !
و
اونجا بود که گفتم نمیشه برم انگار و سوارماشین شدم برم خونه
تااینکه یهو تو ترافیک مترو حسین آباد دیدم ، گفتم عه وا ، چرا من یادم نبود
مترو حسین آباد نزدیکه و میتونم برم شهید زین الدین پیاده بشم
سریع گفتم آقا من اینجا پیاده میشم :\ هنوز چنددقیقه هم نشده بود :\
خلاصه ایستگاه رسیدم و گفتم |عین|من حوالی م ، نزدیک ایستگاه !
نیروهای پلیس راهنمایی و رانندگی هم جلوی ایستگاه بودن ، شلوغ
درب ایستگاه داد بالا و گفت بیا اینجا و گفتم اونجا ؟!
گفت آره ، گفتم شلوغه بابا روم نمیشه گفت بیا داخل نه اینکه بیرون باشیم !
خب ، اینکه یهو بهش سر زدم جذاب بود برام و استقبال شد :)
البته بهش سر میزنم اما این دفعه کاملا سوپرایزی بود !
ویهوزنگ ایستگاه خورد و من بدو به سمت بیرون و |عین| بدو به سمت ماشین
و به همین اندازه دلتنگ شدم ، اینکه یکی داری که دلتنگش بشی :(
یکی داری که بهش بگی مواظب خودت باش و...
اما خب منو |عین| گاهی اوقات هم نظرامون متفاوته در مورد بعضی چیزا !
و خب طبیعیه ، چون دوتا آدم متفاوتیم :)
اما اینکه ماهم یه زوج جوون با همون عنوان های برتری که گفتم باشیم
خیلی خوبه !
من عآشقِ پیشرفتم ، ذوق می کنم ازاینکه یکی همش دنبالِ بالا رفتن باشه
اما خب گاهی هم این حسِ تنبلی لعنتی کمربسته که مارو بخوابونه روی تخت
و پتو محکم بکشیم روی خودمونو و به هیچ عنوانی برای کسب اهمیت ندیم :)
به همین راحتی !
#خدا دلت رو به یک عاشقانه ی جذاب گره بزنه :)
#گاهی وقتا یه چیزایی برات پیش میاد که اصلا برنامه ای براش نداشتی
#شد آنچه که ... [از ترس ازدست دادنش چیزی در موردش نمیگم ]
#عآشقِ حسِ این کلیپ شدم[پدر ، دختر ، پسر]