گلدونهـ

مینویسم تا اتفاق بیافتد

هرتغییری خوب نیست

.یارحمآن.


همین دنیای مجازی بود که باعث تغییرات تو زندگی من شد؛منظور از تغییرات نه یک تغییر ساده بلکه یک تغییر فاحش!


همین که ریتم زندگی من دچار یک بالا و پایینی بشه ، همین که تفاوت قبل و بعدش بسیار باشه یعنی تغییر از نوع بزرگ !


خلاصه این منجلابِ دنیای مجازی خیلی زود منو درگیر کرد و فاز وجودی فآطمهـ ی قصه ی ما تغییر کرد !


بنظرم اکثرمون درگیر این تالابِ مجازی شدیم ، هرکسی به نحوی...


اینکه میچپیم توی گوشی ها وسط جمع فامیلی و دوستی و آشنایی ، اینکه برامون شده یه دغدغه که حتما باید باشه !


اولش از سرچ بنام کعبه شروع  شد ؛ اولین کلمه ی سرچ من "کعبه" بود


بعد سایت مجری معروف کودک ، بعد وبلاگ های مختلف دوستان و ساختن یه  وبلاگ برای خانم مدیرجآن :)


اوج خوشی های من شاید اشاره بشه به وبلاگ مدیر خانوم جانمآن پ


رفته رفته پست های من بیشتر میشد و علاقه داشت شدت میگرفت تا اینکه بلاگفا زد و همه ی نوشته ها رو ترکوند!


ازاینکه بعدش باید از صفر شروع میکردم  سخت بود ، انگار یه خشمی توی چشم همه ی بچه های بلاگفا بود


باز شروع کردم به نوشتن ولی این بار با ترس می نوشتم که نکنه بلاگفا دوباره حذفش کنه آخه خاطرات یه عمر پاک کرد نامرد!


هنوز که هنوز بلاگفا رو بیشتر دوست دارم ولی دیگه  حسی برای اونجا نوشتن ندارم.


تو اون لحظات سخت ننوشتن "بیان" بود که منو نجات داد و تونستم دوباره خودمو پیدا کنم :)


حالا "منوبیان" یه دوسالی هست که باهمیم ؛ "بیان" باعث شد من خوشی بهم برگرده پس رهاش نمی کنم.


"درواقع بیان پناهنده شد"


ولی از هرچیزی بگذریم اگه  بخوام برگردم عقب ، بین  انتخاب بودن تو فضای مجازی یا نبودش ؛ من "نبودنش" رو انتخاب می کنم!!!


میدونم خیلی کمک کرد بهم این فضای به ظاهر مجازی ولی من "نبودن" رو انتخاب می کنم


نمیدونم چرا اینجوری شد ولی شد دیگه...




+نازی  خانوم یه وقت سراغ از وب ما نگیریااا، خب؟ "اینقدر بی معرفت نبودی"

+شروع کنیم به یه نوشتن طوفانی،رفقایی که وب بنده  رو میخوندن کجان دقیقاً؟

+بریم که داشته باشیم "حال" رو درک کنیم،اونقدر با آینده گولمون نزنید!!!

+به گوشه ی سمت چپ نگاه کنید " عمرسایت 888 روز " 888روزبودنت مبآرک بیانِ من :)

+یآعلی مدد

۳ نظر
مرتضا دِ
۱۳ تیر ۱۲:۱۲
الان انتخاب کردی ؟

پاسخ :

نوشتن وبلاگ ادامه میدم ، چون نوشتن حس خوبیه 
منم دیگه((:
۱۵ تیر ۱۰:۲۰
سلام ((:
بابت تاخیرم ببخشید . همین دیشب گفتم فردا برم نظر بذارم برای فاطمه که دیدم پش دستی کردی و بهم پیام دادی ...
خیلی خوش حالم که قراره بنویسی باز !
بابت حس خوبی که بهم دادی هم خیلی خیلی ممنون 
+تولد وبلاگت هم مبارک

پاسخ :

سلام نآزی 
خواهش می کنم !
+تولد وبلاگ نبود :/
منم دیگه
۱۵ تیر ۱۷:۱۶
فاطمه خانوم . من حواسم همیشه بهت بوده نشون به اون نشون که با گوشی بابام عکسای پروفایلت رو هم چک می کنم اما از وقتی یار دار شدی😆 خودت هیچی بهم نمی گفتی و من از ت اون اول ناراحت شدم که چرا هیچی بهم نگفتی و باید از مامانت بشنوم که رفتی خونه خودت 🙂 اما بعدا اینکه فکر کردی جایی واسه من نداری عارضم که من تو این یه هفته گوشیم خاموش بود تا کسی بهم زنگ نزنه منظورم از کسی تو و چند تا دیگه از دوستام نبودید فامیلامون یا کسایی که تو مسیر خیلی دلم رو شکوندند . چون شک نداشتم بهم پیام میدن و دادند هم . اما اینکه چرا زودت اینجا خرفی نزدم برای این بود که واقعا تو این یه هفته نسبت به همه چیز خنثا بودم من حتا جواب تلفنای عاطفه رو ندادم تا همین پریروز . خیییلی از همه فاصله گرفته بودم . خیلی . بهت هم گفته بودم دارم درون گرا می شم . و این نشونه بی اهمیتی تو نیست . البته با اینکه من برات تبدیل شدم به شما . اما تو هنوز برام تویی ☺ ببخشید دیر شد داشتم گوشیم رو درست می کردم .
اگه دوست داشتی تایید کن نداشتی هم نکن 😊

پاسخ :

سلام نآزی 
ممنون که حواست بوده ، من به دوستای مدرسه هم نگفتم !!!
بعد از کنکور متوجه ازدواج شدن ، فقط 3تا از دوستام میدونستن :/
خب ، حق باتوعه !
تو اختیار داری با هرکسی دوست داری ، رفیق باشی :)

+یآعلی
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
About me
یارحمان

من اینجا کاملاً خودمم :)

برایم دعا کن
طراح قالب : عرفـــ ـــان قدرت گرفته از بلاگ بیان